امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

بعد از یه مدت، پُست گذاشتن چه کیفی میده ها!

سلام شیرین عسل مامان خوبی عشقم؟چند شب پیش ،یادم نیست چند شنبه بود دایی رضا هممون دعوت کرده بود برای شام تو فلکه قارچ.ما هم از خداخواسته باسر رفتیم بابا اونشب شب کار بود سر شب رفته بودیم بیرون هوا خیلی گرم بود ولی آخر شب تو فلکه قارچ خیلی هوا سرد شد.خدا رو شکر حداقل شلوار برداشته بودم برات.فرداش آبریزش داشتی الانم که خوبی خدا رو شکر   ما که کچل شدیم از دست امیرمون ،نمیدونم شما هم بلایی سرتون اومده از دست نی نی هاتون یا نه. امیر ما وقتی صدامون میزنه مامان،ماماله،مامانه من جواب میدم بله ،جانم،بگو،هان اینا کافی نیست حتما باید چهار چشمی هم نگاش کرد تا آقا راضی بشن حالا کارشو بگم که چیکارم د...
19 ارديبهشت 1391

کنسرت علی اصحابی(حیف شد) ...زین پس تمام پُست ها رمز دار میشود...با عرض شرمندگی

   سلام قهرمان من!   خوبی عزیزم؟رفقا ،شماها چطورین؟منم سرما خوردم اساسی.اصلا دل و دماغ پُست جدید گذاشتن و نداشتم. تو پُست قبلی گفتم میخوایم بریم کنسرت.جاتون خالی رفتیم .عجب غلغله ای بود.اصلا باورم نمیشد اونهمه ماشین و آدم تو بافق جا بشن.وحشتناک شلوغ بود. اولای مجلس همه چی خوب بود .مازیار عصری یه ذره برامون لب خونی کرد و بعدشم رشید اصفهانی اومد. و آخر همه هم علی اصحابی اومد برامون آهنگ زنده بخونه که هوا همه چی رو خراب کرد.کل صحنه رو باد کند.بلندگوها قطع و وصل میشد.در کل حالمون رو گرفت این هوای غیر قابل پیش بینی بافق.گرد وخاک شد اساسی ساعت 11 شب. اما تو اون اوضاع 3 تا آهنگ معرکه...
14 ارديبهشت 1391

1 سفر و 2 تا ضربه اساسی

سلام قند و نباتم سلام رفقا میبینم که کلی دلتون واسمون تنگ شده بود بله این 2-3 روزی که نبودیم در خدمتتون یزد تشریف داشتیم.رفته بودیم برا مراسم عقد کنون تنها پسر داییمون. جاتون خالی، عجیب خوش گذشت.ماشالا عروس و دوماد هر دو رقاص .ما نیز بی جنبه از اونها بد تر کل شب بزن و برقص و بکوب بود.ما که حسابی حال کردیم .یه 7-8 کیلویی کم کردیم از بس ورجه وورجه کردیم. امیرعلی خان مامان هم به بهانه عروسی صاحب شلوار و کفش نو شدند. قرار بود بعد از عروسی برگردیم دیارمون.ولی موندیم تا فرداش که جمعه باشه بریم یه گردشی بکنیم و امیرعلی خان رو یه پارکی ببریم.تا بچم روحیش عوض بشه. فردا صبح...
10 ارديبهشت 1391

عاشقِ پاکی!

   سلام عمرم خوبی مامانی؟امیر ما چنان عاشق حسنی شده که این حسنی شده نقطه ضعفش.مثلا غذا نمیخوره میگم خاموشش میکنما.یا اگه خونه نباشیم میگمش اگه نخوری برات حسنی نمیزارما خلاصه نقطه ضعفه خوبی دستم داده.منم سوء استفاده میکنم.     عاشق پارک رفتن شدی .پشت تلفن همیشه به بابایی میگی پاک(پارک). راسی همیشه که بهت میگفتم در اطاقو ببند .میرفتی تو اطاق و درو رو به خودت میبستی ولی الان پیشرفت کردی وقتی بیرون از اطاقی هم درو میبندی. یه چند ماهی میشه که دیگه در کابینتا رو نمیبندم.آخه بچم اینقدر بزرگ شده که فقط میخواد ببینه چجور آشپزی میکنم. خلاصه که خیلی کارا میکنی ،اگه همشو...
6 ارديبهشت 1391

پُستی آبَکی!

سلام امیرعلی خان! نمیخواسم پُست جدید بزارم ،میخواسم به پُسته قبلیم اضافه کنم.گفتم بیخیال مجانیه که بزار هی پُست اضاف کنیم. تازگیا به مامان و بابا و آقا یه (لِه) اضافه میکنی.مثلا ماماله،باباله،آقاله.علتشو نمیدونم شاید یه فحشه ،شایدم یه صفته خوبه.خلاصه بزرگ شدی ازت میپرسم. الان ساعت 9 شبه و شما یه ساعتی هست که خوابی خدا رو شکر.بابا رفته یه جلسه مهم وقتی برگشت قراره بریم پارک. به علت اینکه این پُست بسیار آبکی تشریف داره.یه دو تا عکس میچسبونیم تَنگِش،تا شاید کمتر ناسزا بگوید رنگ لبات منو کُشته،دخترکُش اینجا هم داری آموزش تصویری و عملی استفاده از ریش تراش رو از بابا...
1 ارديبهشت 1391

پسر داییم داره دوماد میشه!

  سلام آتیش پاره مامان! دقیق 3 روزِ پُست جدید نذاشتم .کم کم داشتم افسرده میشدم عرضم به حضور شریفتون که دیروز مادر شوهر گرامم زنگ زد خونمون که شب بیاین بریم پارک آهنشهر .ما هم بی جنبه سریع قبول کردیم.گفتیم چَشم شما جون بخواه ،کیه که بده. جناب همسر رو به علت اینکه شب کار بودن سر خیابون رهایشان کردیم به اَمون خدا تا بره سرکارش و نون حلال بیاره برا زن و بچش.ما نیز نشستیم پشت فرمون و تخته گاز رفتیم سمت آهنشهر. چشمتون شب سرد نبینه هوا کمی تا قسمتی سرد بود و باد سردی نیز می وزید.بنده که از این وضعیت راضی بودم چون شاه پسرم کلاه و کاپشن به همراه داشت. کلی برای خودش صفا کرد .با زینب د...
31 فروردين 1391

*-:

سلام دردونه مامان! خوبی عشقم؟رفقای با مرامم چطورن؟شاد و شنگولین؟من هم به لطف شما خوبم ،مرسی از احوالپرسیاتون این چند روز عجب روزایی بودن برام.اگه دعاهای شما نبودا من تا حالا دق کرده بودم.خدا خیرتون بده دیروز و پریروز یزد تشریف داشتیم.رفته بودیم کارای عقب افتاده ماشینمون رو انجام بدیم که خدا رو شکر ،چشم شیطون کَر  فعلا ماشینمون پلاکش تعویض شد و پلاک شهر عزیزمان بر سپرش قرار گرفت.قبلا نمره تهران بود(چه باکلاس) در همان حین که یزد بودیم کمی هم کمک حال برادر عزیزمان بودیم در امر نقل مکان کردنشان در منزل جدیدشان که دسترنج پدر عزیزم است.خدا شانس بده. چون ما با برنامه ریزی کامل تصمیم به رفتن کرده بودیم دقی...
28 فروردين 1391

موبایل بخت برگشته بنده!

سلام همه بود و نبودم خوبی ،خوشی؟شما رفیقای با مرامم چطورین؟امیدوارم حال همتون خوب باشه و کِیفتونم کوک باشه. چند روز پیش با مامان سامان رفتیم خونه دوست مشترکمون که اونم اسفند زایمان کرده بود.کلی امیرعلی خان کنکاش کرد اونجا ،از کمد تلویزیونش گرفته تا روی تخت نی نی جدیدش.خلاصه بیچاره رفقا دندون رو جیگرشان گذاشتند و فرزند ما را به حال خودش رها کرده تا میتواند خرابکاری کند. هی دل غافل وسط گفتگویمان اون دوست مشترکمان برگشته میگوید جاتون خالی من پارسال همین موقع مکه بودم ما نیز این شکلی گفتیم خبرِ مرگت میمُردی خداحافظی میکردی. راسی تا فراموشم نشده است بگویم چون یه اتفاق بسیار بد افتاد موق...
22 فروردين 1391