امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

وداع!

سلام آقا ما هم رفتنی شدیم.زبونتونو گاز بگیرین. استغفرالله فقط 6 ساعت دیگه مونده تا پروازمون راسی تاکسی و وانت کسی نداره این دورو ورا. بدجور هوس بنزین 400 تومنی کرده ماشینمون. لُپ کلام فردا صبح عازم شیرازیم. خوشمان میاد اصلا شیرازی خودی نشون نمیدن تو این هیاهو. شیرازیا ما داریم میایم قبیله ای.جا رو باز کنید برامون. حلالمون کنید با اینکه میدونم دلتون طاقت دوری منو نداره.ولی تحمل کنید. یه مُشت برام کامنت بزارین.اینقده دوس دارم کامنت که خدا میدونه.کلا حال میکنم با تایید کامنت. تا 3-4 روز دیگه بای.دوستون دارم فراوون.به مولا شوخی نمیکنم. ...
26 خرداد 1391

شاهکار های امیرعلی(بافق مظلوم برنده شد)(جایزش ارسال 10 کامنت در یه روز از طرف مدیریت وبلاگ)

سلام مهربونه مامان خیلی عاشقتم.رفقا شما خوبین؟ هیچی ندارم برای نوشتن ،میگین چیکار کنم؟ چشمم درد میکنه،اصلا حوصله ندارم.امیرم خوابه و هیچی نخورده.یعنی با شکم گشنه خوابش برده. 10 شهریور عروسی آبجیمه.تا اونموقع خونه ما رو فکر نکنم تحویل بدن.اونا هم قراره بیان اینجا .باید همه اساسامو بزارم تو انباری.وای کارم میشه دو برابر جمعه حرکت میکنیم سمت شیراز با 4 تا ماشین.چه شود.تو هر ماشینم 4 نفر میشیم 16 نفر.هی وای من امیر خان هم که واسه خودش پروفسوری شده حسابی.علاقه شدیدی به کتاب و یادگیری داره. وقتایی که بازی نمیکنه یا بدی نمیکنه.کتاباشو از روی نورگیر میاره...
24 خرداد 1391

قاطی پاتی!!!

سلام پسر مشهورم پسرمون جهانی شده تو اینترنت تو ماهواره همه جا سخن از امیرعلی ماست. پرشین تون هم که یه برنامه گذاشته برای تولد بچه ها ایشالا عکس و فیلم تولد دو سالگیت رو میفرسم براشون البته اگه تو خونه خودمون باشیم و برات بگیریم دیشب جاتون خالی رفته بودیم عروسی .وحشتناک شلوغ پلوغ بود.فکر کنم نصفه بافق اومده بودن تالار برا عروسی .تنها کسی که راحت بود تو عروسی ،فکر کنم خوده عروس و دوماد بودن .چون اون بالا راحت رو مبل تکیه داده بودن امیر علی خان ما هم که با بابابزرگش رفته بود سمت مردونه و بعد تحویل بابای خودش دادنش.اینجوری که بابام و باباش تعریف میکنن.پسر نسبتا خوبی بوده. فقط باب...
19 خرداد 1391

اَندر احوالات این چند روز!

سلام خوشگله پسر شما چطورین ؟من که دلم براتون تنگ شده بود وحشتناک. کم کم داشتم افسردگی میگرفتم وقتی وبلاگمو میدیدم.نه که عهد بستم کم تر پُست بزنم.به خاطر همین. جونم براتون بگه که وقتی هم میام پُست بزنم ،دیگه هرچی دمه دستم میرسه مینویسم.   تو این چند مدت زیاد اتفاق جالبناکی نیوفتاد. دیروز هم به علت گرمی هوا و سرمایی بودن بنده امیرعلی خان زود از خواب پا شد .بابایی هم رفته بود تو کوچه تا کمربند ماشین رو درست کنه.وقتی اومد تو خونه گفت که همسایه داشتن میرفتن پیک نیک(کوهستون )که یهو هوایی شدم.پا شو ما هم بریم.منم که پایه گفتم باشه .پا شدم همه چی رو آماده کردم و به مامانم اینا هم گفتم ...
15 خرداد 1391

اومدن هماروس(جاری) جان جانان

  سلام مرد کوچکم چطوری مامانی؟خوبی خوشی؟رفیقای شفیق من چطورن؟ از اونجایی که بنده خیلی انتقاد پذیرم.به خاطر روی گلتون اومدم یه پُست جدید بزنم که بیشتر حال کنید.حالا بزن اون دست قشنگرو .شُله شُله.آها این شد. اول کار بهتون بگم که الان چند وقتیه که دل و دماغ ندارم.حالم گرفتس.همشم به خاطر این خونه های مهره.بدقولی هم حدی داره به مولا.قرار بود آخر سال 90 تحویل بدن خونه هامونو .ولی اینجور که از قضایا معلومه فکر نکنم تا 3-4 ماه آینده بتونن تحویل بدن. حالا ما خونه و زندگی داریم و راحتیم.4 تا جوون دیگه که خونه ندارن و باید اجاره سنگین بدن ،چه گناهی کردن که باید اینجوری بشه. ...
9 خرداد 1391

یه پُست اساسی بعد از چند روز غیبت!(همیشه به آخر هر پُست سر بزنید، چون ممکنه چیزی رو از دست بدید!)

سلام رفقا.چطور مطورین؟خوبین خوشین؟چه خبرا؟   بهتون گفته بودم که خیلی تنبلم،یادتونه که تصمیم گرفتم هر 10-15 روز پُست جدید بزارم.   خوب حالا برم سر اصل مطلبه که امیر آقا واسه خودش آتیش پاره ای شده وحشتناک. اعضای بدنتو کامل بلدی.حتی لباس و کلاه و جوراب و کفش و آستین و یقه و عینک رو هم بلدی. از بس ازش پرسیدیم این چیه اون چیه؟اونم یاد گرفته و از ما میپرسه .اگه اشتباه جوابش بدیم دوباره میپرسه اگرم دوباره اشتباه باشه خودش جواب درستش رو میده.   کارهایی رو که از تی وی میبینه یا از خودمون میبینه دقیق انجام میده     ...
2 خرداد 1391

هنرمندیهای من و بابای امیرعلی!

سلام عشق مامانی دیروز جاتون خالی به مناسبت روز مادر، مامان خودم با مادر شوهرم رو دعوت کردم برای شام. بازم جاتون خالی میخواسم برای شام ماهی قزل با مرغ سرخ شده بپزم.ولی چون مادر شوهر به علت سوء تفاهمی که پیش اومده بود تشریف نیاوردن و چون مرغم رو پخته بودم و فقط به سرخ شدن احتیاج داشت مامانم گفت دیگه ماهی رو نپزم.من نیز اطاعت امر کردم. قبل از ظهر رفتم بیرون و کلی خرید کردم برای شب.رنگ خوراکی گیر آوردم با هزار جور ترفند. وقتی رسیدم خونه و امیرو از بالا آوردم پایین یه دفعه یادم اومد که موز نخریدم .دوباره آماده شدم و با امیر رفتیم میوه فروشی .وقتی برگشتیم متوجه شدم کیف پولم نیست.گفتم ای دل غ...
24 ارديبهشت 1391

مادرم روزت مبارک

سلام روزتون مبارک.چه خبرا؟ما که کادویی نگرفتیم،شما رو نمیدونم؟ کادویی هم نخریدیم دیشب مای مادرم ترکوند.عمو و عمه هامو با بچه هاشونو دعوت کرد مزرعه و براشون آش رشته مخصوص خودشو پخت .حلوا هم درست کرده بود برای اموات .کیک هم درست کرده بود برای زنده ها تا بخورن و شاد باشن. دمش گرم همشو خودش تنهایی مثه همیشه پخته بود.منم که تنبل حتی نرفتم بالا بپرسم مادر کاری باری داری یا نه.دخترم دخترای قدیم چون تو مزرعه آب قطع بود ،دخترا اونجا قِصِر در رفتن از شستن ظرفا.به مامانم گفتم ببرین خونه بزارین تو حیاط ،تا من بشورم البته با ماشین ظرفشویی. چون جناب مادر شوهر هوس کرده بودن برن خونه داداششون ،از مزرعه رف...
23 ارديبهشت 1391

دیروز خودتان را چگونه گذراندید؟

سلام پسر مستقلم! از اونجایی که مامانم چند روزه رفته یزد خونه داداشم ،تصمیم گرفتم امیرآقا رو از شیر بگیرم.عجب کار طاقت فرساییه. بعد از اینکه ساعت 11 صبح از خواب پاشد .با چسب برق سیاه مَهِ مان  را استِتار کردیم.و وقتی طلب مُه کرد نشونش دادم و گفتم اوف شده و با حالت صورت بهش فهموندم که میسوزه (عجب فیلمی هستما) الهی بگردم اولش اومد بکنه چسبو ولی من پیاز داغشو زیاد کردم و منصرفش کردم. براش ناهار آوردم.بعد هم هر بار نق زد بهش از اون بیسکویت هایی که خودم دوست ندارم ولی باباش و امیر دوست دارن ،دادم.تا شکمش رو پُر کنم.کلی هم آب خورد. دوباره از your baby can! زنگ زدن خونمون.میخواسن دوب...
21 ارديبهشت 1391