اومدن هماروس(جاری) جان جانان
سلام مرد کوچکم
چطوری مامانی؟خوبی خوشی؟رفیقای شفیق من چطورن؟
از اونجایی که بنده خیلی انتقاد پذیرم.به خاطر روی گلتون اومدم یه پُست جدید بزنم که بیشتر حال کنید.حالا بزن اون دست قشنگرو.شُله شُله.آها این شد.
اول کار بهتون بگم که الان چند وقتیه که دل و دماغ ندارم.حالم گرفتس.همشم به خاطر این خونه های مهره.بدقولی هم حدی داره به مولا.قرار بود آخر سال 90 تحویل بدن خونه هامونو .ولی اینجور که از قضایا معلومه فکر نکنم تا 3-4 ماه آینده بتونن تحویل بدن.
حالا ما خونه و زندگی داریم و راحتیم.4 تا جوون دیگه که خونه ندارن و باید اجاره سنگین بدن ،چه گناهی کردن که باید اینجوری بشه.
بعد یه آقایی که خیلی هم خوشکل و خوشتیپه برگرده بگه که این دولت ،دولت عدالت محوره.تو رو خدا خندتون نمیگیره.عدالت تو این کشور تو این دوره زمونه.عدالت مثه سیمرغ افسانه شده داداش من.بیخیال خونِ خودمو کثیف نکنم که حرف زیاده.
دیشب جاتون خالی هماروس بزرگه اومده بود خونمون.بعد از تولده 1 سالگی امیر بار اولش بود که اومده بودن.خلاصه دیشب همه چی قاراش میش شده بود .عمه ام هم بعد از ظهرش زنگ زده بود و گفت بیاین خونمون آش بخورین .من از خیاط وقت گرفته بودم برای دوختن مانتو.با دوستم قرار گذاشته بودم که همو تو پارک ببینیم.خلاصه که همه ی اینا به خاطر جناب هماروس مالیده شد.
اشکال نداره.آخه من هماروسامو خیلی دوست دارم.جدی میگم .اینجوری نگام نکنید.به مولا دوسشون دارم.مثه خودم باحالن.
خبر نداشتم که میخواد بیاد خونم منم زرنگ شده بودم کلا چند وقته چِشم خوردم و کارای اکشن انجام میدم.شیرینی زنبوری داشتم درست میکردم یه تنه.من که خوشم اومد بقیه هم به خودشون مربوطه.دمه این دنیای نفیس درد نکنه که این آموزشا رو میزاره .مرسی.جمله بندی رو داشته باشین.دم=>درد
اینم یه عکس از هنرای پنهان من
امیرعلی خان ما هم کلی ذوق زده شده بود.کلی با علی و مهدی بازی کرد.کلی استعداداشو نشون عمو و زن عموش داد.زن عموش حسابی حال کرده بود که امیر صداش میزنه نَن عمو.ما که شانس نداشتیم کسی زن عمو صدامون کنه.همشون زهرا خانم صدام میزنن.
علی میخواست با اسکوتر بازی کنه ولی امیر مجبورش میکرد که دنبال بازی کنن.حیووناش رو آورد و برای عموش اسماشونو میگفت .تازه از عموشم میپرسید.طبق معمول!
ساعت 11 هم که شرک رو داشت نشون میداد از پرشین تون.تا نصفه اش دیدن و رفتن .
بعد منو جناب همسری برگشتیم تو خونه و آشپزخونه رو جمع جور کردیم.دمش گرم خیلی شوهر خوبیه.قبل از اینکه بیان کل خونرو جارو کشید و آب طالبی درست کرد.خیلی دوسش دارم فراوون
خرید عروسی خاله محبوبه هم قرار شد بریم قشم خرید کنیم.حالا که دیگه مَه نمیخوری میتونم با خیال راحت، پیش بابایی جات بزارم و برم.
23-24 خرداد وقتی که امتحان بچه ها تموم شد قرار شده با عمو ها و عمه و بی بی بریم شیراز.مطمئنم که خیلی خوش میگذره.چون همشون خوش سفرن.
الهی که مامان فدات بشه که اینقدر تو حرف زدن پیشرفت کردی.عاشقتم عشقم
آهان بزار از رژیمم بگم.پریروزی رفتم مطب دکتر گفت منشیش که نرم افزار رژیم خراب شده و فرستادن تهران برا تعمیر.به خشکه این شانس.حالا ما بالا غیرتن تصمیم جدی گرفتیم واسه رژیم .این زمون و زمان دست به دست هم دادن که من همین شکلی بمونم.اَه ول کنین منو دیگه.
چیزی رو هم که نمیخوای میگی نَخوام.اگه هم چیزی رو بخوای میگی خوام.
به الاغ اسباب بازیت هم میگی اییاغ
دیشب 10/3/91 با بابایی رفتیم بیرون و برات شورت آموزشی خریدم .قیمتشم میگم شاید مثه من شوکه شدین 7000 تومن ناقابل.وای خدای من تورم دیگه تا این حد.
خدا جون ،یکی از سیاره هاتو آماده کن که ما داریم میایم.میخوایم فرار کنیم از دست این تورم.وسط بیابونم ما رو ول نمیکنه.
خیلی پسر آقایی هستی .فقط شبا موقع خواب اذیت میکنی.هی میخوای بری تو اطاقت و اونجا رو کُن فَیَکُن کنی.که با دعواهای بنده رو برو میشی و با گریه میخوابی.چاره ای نیست.زیاد نباید بهت رو داد
نهایتش ساعت 2 میخوابی و 11 صبح بیدار میشی.همگی با هم ماشالا...چِشم نخوری ایشالا
مامان بزرگ اینا هم برگشتن از تهران و برات 3 تا سی دی آوردن.
خاله محبوبه هم تو قرعه کشی پیاده روی یه دوچرخه برنده شده
آهان بزار یه کلاس خصوصی آموزش گویش بافقی هم بزارم برای علاقه مندان:
هَماروس=جاری یا همون زن برادر شوهر هَم دوماد=باجناق
بازدید دیروز : 2407
ایول
چند روزی هست همین که از در پامون رو میزاریم بیرون انگار داری میری کاراته بازی کنی.آخه همین که پاتو میزاری تو حیاط میگی اُس یعنی سوسک.آخه یه سوسک مرده تو حیاط دیده بودی
میاد دستمو گاز میگیره، من جیغ میزنم، بعد میگه چی شد؟
اینم یه ورژن جدید از امیرعلی درس خون.با عینک دست و پا شکسته مامانش
این عکسم ماله 1 ماه پیشه و لباسشو خیس کرده منم چون حسه اینکه برم پایین براش لباس بیارمو نداشتم.چادر کردم تو لباسش.اینم یه فیگور هنرمندانه
پریشبی هم دایی رضام اومده بود بالا و امیرعلی وحشتناک ابراز احساسات میکرد با دختر دایی بنده.تازه باباشم بغل دستش نشسته بود.رو که نیست سنگ پا قزوینه