امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

گوناگون!!!

الهی مامان دورت بگرده وقتی این لباس رو که مامان بزرگ برات بافته میپوشی با این کلاه.میشی فتوکپی آقاجونم.خدا بیامرزتش. اینم یه خواب اسپورت!!! شکار لحظه ها!!! آقا مثه نی نی کوچولوها حوس روروئک سواری به سرش زده.پاشو ببینید کجاست. تازگیا آقا تا یه کاری میکنه سریع خودشو تشویق میکنه.کارش شده بوس کردن و کتک زدن و جیغ زدن و مو کشیدن.   تو کارا کمک میکنه تقریبا .دیروز با کمک کردنش یه استکان شکوند. الانم داره با خودکار مامان بزرگشو میزنه. بدو بدو میکنه.آقا تازگیا میترسه از یه جایی که میره بالا دوب...
19 آذر 1390

به همه میگی بابا!!!

سلام عزیز مامان تازگیا به همه میگی بابایی.هم به بابای خودت هم به بابابزرگ هم به من هم به مامان بزرگ هم به دایی.کلا همه بابایی هستن فعلا .هر چی بهت میگیم رو خیلی بامزه تکرار میکنی.مثلا میگیم امیر تو هم میگی اَیی. یزد که بودی یه ذره سرما خورده بودی برات از داروخانه شربت گرفتیم وقتی اومدیم بافق بدتر شد سرما خوردگیت.دکتر گفت آسم کودکان داری.و اگه ازت مراقبت بشه تا ٤ سالگی رفع میشه.گفت وقتی میریم بیرون جلو دهن و بینیت شال گردن ببندم.امیدوارم که بزاری. همین ٢ ساعت پیش از روی اپن افتادی.خوشبختانه افتادی رو مبل و فقط یه ذره ترسیدی و گریه کردی.مگه اون بالا جای بازیه که تو میری. الهی مامان دورت بگرده که اینقدر باهوشی.خودت دستمال...
13 آذر 1390

چه خبرا امیر آقا؟!

سلام پسر مامانی با اجازتون سه شنبه شب رفتیم یزد و دو شب و دو روز موندیم.حسابی خوش گذروندیم با دایی اینا صبح ٤ شنبه زندایی سرکار بود و من و تو تنها بودیم.بابایی هم رفته بود دنبال کاراش.قرار شد بریم خونه زهرا خاله اعظم من .بابایی اومد دنبالمون و رفتیم .اونجا کلی از پله آشپزخونش بالا میرفتی و در کابینتاشو باز میکردی.در کل آتیش میسوزوندی واسه خودت.زهرا ناهار نگهمون داشت ما هم از خدا خواسته گفتیم باشه.زنگ بابایی زدیم اونم اومد. شبش هم رفتیم پاساژ ستاره.کم و بیش خرید کردیم.من یه کیف خریدم .بابایی هم واسه تو آچار ،پیچ گوشتی و حلقه هوش خرید.زندایی اینا هم پازل ٥٥٠ تیکه خریدن.بعد از اونجا هم رفتیم سینما تک...
11 آذر 1390

اولین خط خطی

اینم از اولین نقاشی یا شایدم اولین دست خط.اینم اولین خودکاری که دستت گرفتی.این هنرنمایی رو تویه آشپزخونه و روی کابینت انجام دادی. اون کلمه رو هم از قبل نوشته بودم.فکر نکنی کار خودته. ...
5 آذر 1390