چه خبرا امیر آقا؟!
سلام پسر مامانی
با اجازتون سه شنبه شب رفتیم یزد و دو شب و دو روز موندیم.حسابی خوش گذروندیم با دایی اینا
صبح ٤ شنبه زندایی سرکار بود و من و تو تنها بودیم.بابایی هم رفته بود دنبال کاراش.قرار شد بریم خونه زهرا خاله اعظم من .بابایی اومد دنبالمون و رفتیم .اونجا کلی از پله آشپزخونش بالا میرفتی و در کابینتاشو باز میکردی.در کل آتیش میسوزوندی واسه خودت.زهرا ناهار نگهمون داشت ما هم از خدا خواسته گفتیم باشه.زنگ بابایی زدیم اونم اومد.
شبش هم رفتیم پاساژ ستاره.کم و بیش خرید کردیم.من یه کیف خریدم .بابایی هم واسه تو آچار ،پیچ گوشتی و حلقه هوش خرید.زندایی اینا هم پازل ٥٥٠ تیکه خریدن.بعد از اونجا هم رفتیم سینما تک ،فیلم پیتزا مخلوط داشت.خیلی باحال بود .کلی خندیدیم.اولش خیلی پسر آقایی بودی ولی آخراش نق میزدی.خسته بودی و خوابت میومد.
فرداش با دایی رفتیم خونه ای که بابابزرگ خریده رو دیدیم.ولی قبلش از کنار پارک هفت تیر برات دو تا وی سی دی خریدم.یکی ترانه های حسنی.یکیشم قصه های مرزبان نامه است.برگشتیم و دایی برامون ناهار ماهی سوخاری درست کرد.منم برنجشو پختم.بعد از اینکه من شما رو خوابوندم شروع کردیم به درست کردن پازل دایی اینا.بعد از ظهر شما بیدار شدی و همش اذیت میکردی و نمیذاشتی درست کنیم.
به این نتیجه رسیدیم که برات سی دی هایی که خریدم رو بزارم .که اونم زیاد فایده نداشت و شما کار خودتو میکردی.
موقع برگشتن به بافق بابایی عاشق این پازلا شده بود رفتیم یکی برا خودش گرفت و یه چرتکه هم واسه شما دوباره گرفت.
وقتی برگشتیم مامان بزرگ یه جای سوختگی رو دستت دید.نمیدونم کی دستتو سوزوندی.همش دستتو نشون میدادی و میاوردی بالا تا بوسش کنیم.
امروز ظهر هم که بالا دعوت بودیم.مامان بزرگ فسنجون پخته بود.پازل خودمون رو بردیم بالا تا درست کنیم ولی خیلی سخته .فکر نکنم درست بشه این پازل.چشم آب نمیخوره.
ساعت ٢ هم من و بابایی رفتیم خونمونو دیدیم.میگن که ٢٢ بهمن تحوبل میدیم ولی همش چاخان.خیلی هنوز کار داره.