جشن تولد 23 سالگی مامان
سلام عسلم مامانت پیر شد رفت.میبینی دستام داره میلرزه.بابات برام عصا هم خریده.از فردا باید راه رفتن باهاشو تمرین کنم.موهامو ببین همش سفید شده.دندونامم ریختن.دیگه عرضم به حضورت که همینا بسه.جالب بود نه.حالا بخند که همش شوخی بود. مامانت ماشالا جوونه،فقط یه ذره توپوله که اونم با یه ذره ورزش و رژیم طاقت فرسا حله. از این حرفا گذشته.بلاخره ما هم به جمع 23 ساله ها اضافه شدیم.عجب حسی داره(چرا چاخان میگی). اصلا فکرشو هم نمیکردم تو این سن شوهر داشته باشم ،بچه هم داشته باشم.حالا که دارم خیلی خوشحالم. بعضی وقتا که فکر اون تصادف لعنتی 2 سال پیش رو میکنم.موهام به تنم سیخ م...