خوب و بد
سلام پسر عزیزم
وای نمیدونی دیروز چه اتفاق بدی برای مامانی افتاد.میخواستم برات کمپوت زرد آلو رو با گوشت کوب برقی له کنم که ناخن شستم رفت تو تیغه اش یعنی شانس آوردم ماله مامان بزرگ اینا کند بود تیغه اش وگرنه فکر کنم جانباز میشدم.
اما یه اتفاق خیلی خیلی خوب افتاد که حسابی حالم اومد سر جاش.تونستی ٢ متر خودت به تنهایی راه بری.تو آشپزخونه مامان بزرگ اینا بودی از پیش مامان بزرگ خودت رفتی اون سر آشپز خونه.فقط من و مامان بزرگ دیدیم.هر کارت کردیم دوباره تکرار کنی.انگار نه انگار.
بیشتر وقتا ٤-٥ قدم و میری.تازه اینقدر حرفه ای شدی که وقتی واسادی میرقصی.دستاتو خیلی ناز تکون تکون میدی.حتی پاهاتم تکون میدی.تقریبا ٣-٤ دقیقه وامیستی.
راستی یه خبر خوب دیگه یاد گرفتی وقتی بهت میگیم مثلا اون چیزی که دستته رو بده تو هم میدی ولی زود دوباره پس میگیریش.امروز بابابزرگت که از تهران برگشته بود نمیدونست که بلدی اینکارو بهت گفت قوطی نوشابه رو بده تو هم دادیش.کلی ذوق کرد.ما گفتیم ٢-٣ روزه که یاد گرفته.تیکه کلامت شده فقط دت دت.
راسی شاید فردا بریم قشم برای خرید و تولد امیر آقا اگه رفتم خداحافظ