عجب روزی بود امروز
سلام عزیز پسر اموز صبح تو از ما زود تر بیدار شدی.اومدی و منو یه بوس آبدار کردی تا بیدار بشم.و بعد رفتی سراغ بابایی محکم زدی تو گوشش.مامانی گناه داره بابایی. برا صبحونت تخم مرغ به قول مامانم چوری پوری برات درست کردم .و تا تهش رو خوردی.نوش جونت، گوشت بشه به رونت. داشتم انار دونه میکردم که دیدم رفتی تو کابینت ظرفشویی.اینم مدرک جرم. بعدم رفتیم بالا خونه مامان بزرگ اینا .بابابزرگ هم رفته بود مزرعه چون بنایی داره.داره به خاطر شما فسقل پسر داره سکو واسه نشستن درست میکنه که نری تو خاکا. خلاصه که حسابی بالا شیطونی کردی و رفتی زیر میز و میخواستی با سیم تلویزیون بازی کنی .که نجاتت...