اول بزار یه دل سیر گریه کنم دیشب نرفتیم یزد،خوب شد نرفتیم.میدونین چرا آخه پسر عزیز تر از جانم ،الهی مامان فداش بشه،خیلی مریض شد یکدفعه.رفته بودیم مزرعه بابابزرگ اینا ،اونجا یه ذره آش شولی وبعدش پسته تازه و بعدش خربزه خورد.تازه ظهرم نهار قرمه سبزی داشتیم.الهی بگردم حالش خوب بودا .تا ساعت ١ نیمه شب داشت راه میرفت و بازی میکرد.وقتی که بهش شیر دادم و خوابید بعد از یک ساعت بعدش دیدم تو خواب حالش بد شد.بلند شدیم و لباساشو عوض کردیم و دوباره شیرش دادم و خوابیدیم.بعد نیم ساعت دوباره همون اتفاق افتاد.تا صبح فکر کنم ١٠ بار حالش بد شد.خیلی بچه ام عذاب کشید.خودم وحشتناک عذاب وجدان داشتم آخه یه عالمه پسته تازه خورده بودم .پسته هم شیرمو س...