بیخیال!!!
سلام پسرم
امشب رفتیم خونه دایی رضای بابایی ،چون دخترش یگانه رو عمل کرده بودن به خاطر اینکه چند سال پیش تصادف کرده بود و دندونای جلوش و لثه اش شکسته بود.از لگنش استخون برداشتن گذاشتن جای لثه اش.بیچاره تو مدرسه شم هست .سخت میتونه راه بره .در کل ایشالا زود خوب بشه.
راسی وقتی داشتیم میرفتیم اونجا بابایی تو رو بغل کرد و به من گفت که کیف سر کارش رو بردارم آخه قرار بود از همونجا بره سر کار و دیگه برنگرده خونه.منم چون خیلی عجله کردم چون مامان و بابابزرگ هم قرار بود با ما بیان یادم رفت کیف بابایی رو بر دارم.به خاطر همین بابایی تنبیهم کرد و ماشین رو برامون جا نذاشت .و مجبور شدیم با شوهر عمه زکیه بیایم خونه.عجب بابایی داریا،بعضی وقتا خیلی بی معرفت میشه.اَههههههههههه باهاش قهرم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی