امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

تو راه رفتن داری حرفه ای میشی

سلام پسرکم مامانی خیلی حرفه ای شدی تو راه رفتن.سرعتت که از همون اول زیاد بود تو راه رفتن.تازه دنده عقب هم راه میری.امروز دیدم که وقتی میشینی خودت بدون کمک هیچی و هیچکس پا میشی.اینجوری که داری پیش میری فکر کنم که هفته آینده بدون اینکه دستاتو به دو طرف برا تعادل باز کنی راه میری و دیگه هم تلو تلو نمیخوری .تو تولد فرشاد با اینکه به آدما میخوردی ولی بازم تعادلت رو حفظ میکردی و به راهت ادامه میدادی. صبحی خونه مامان بزرگ نشسته بودم رو مبل که ازم رفتی بالا رفتی رو شونه هام بعد هم رفتی رو پشتی مبل و با کلید پنکه بازی میکردی.خیلی کارای خطر ناک میکنی. تازه بدون اینکه زیر پاهات چیزی باشه از مبلا میری بالا و بعد یا میری رو اپن یا دسته مب...
4 شهريور 1390

دندون هفتمی و 6 تا عکس جدید

سلام سلام صد تا سلام بگو چی شده؟همین 1 ساعت پیش میخواستم خوابت کنم ،که دیدم خواب نمیری و همش داری داد و فریاد میکنی. پیش خودم گفتم بزار ببینیم دندون جدید داری یا نه.که یه دفعه ناخنم خورد به یه مروارید ناز و کوچولو که تو فک بالایی کنار اون 2 تا دندونات خوشگلت در اومده بود.خیلی حال کردم.کلی غلغلکت کردم از خوشحالی. الانم هنوز خواب نرفتی .رفتی تو کمد دیواری و داری بازی میکنی.راسی چنتا عکس هم میخوام بزارم برات. اینجا خونه عمو عباسه.از مشهد برگشته بودن و افطاری دعوتمون کرده بودن. اینجا هم خونه عمو محمود منه.اونایی که پیشتن ملیکا دختر دختر عموم و سید محمد مهدی پسر اون یکی دختر عمومه. اینجا هم خون...
1 شهريور 1390

دوست دارم

امیر مامان ،با تمام وجودم عاشقتم.نمیدونم چجوری باید از خدا به خاطر تو تشکر کنم. عاشقه شیطونیاتم، کلا عاشقتم. عاشق چشماتم. عاشقه خنده هاتم. عاشقه شیشه خوردنتم. عاشقه کنجکاویاتم.مهندس مامان عاشقه بوساتم. عاشقه راه رفتنتم.امیر تعادل مامان. عاشقه دندوناتم. دوست دارم یه عالمه                 هر چی بگم بازم کمه.     ...
31 مرداد 1390

اطاق امیرعلی ترکید.

سلام مامانی امروز چنتا عکس از اطاقت میزارم ،تا یادگاری برات بمونه . چون امکان داره تا چند ماه دیگه بریم خونه خودمون.حداقل چنتا عکس از اولین اطاقت داشته باشی .این اطاقت ١٢ متریه .ولی اطاقت تو خونه خودمون ٩ متریه.به نظرت همه اینا جا میشن تو اطاقت؟؟؟ این تابلوئه که به دیوار آویزونه عکس حیوونا توشن ،همین سری برات خریدیم.وقتی روش راه میری صدای همون حیوونا رو میده این استخرو هم سوراخ کردی بلا. این ساعته رو میبینی که رنگش نارنجیه.همین یارو که ازش 206 رو خریدیم اشانتیون داده به تو. این چرخ آبیه هم که آقای تقیزاده آورده بود برات.و با موتور دایی رضا عوض کرده بودیم این مثلا تخت ...
30 مرداد 1390

مراسم افطاری بابا بزرگ اینا

پسرم ،تاج سرم سلام دیشب تو خونمون چه خبر که نبود.بابا بزرگ اینا به فامیل که تقریبا ٨٠ نفر بودن افطاری میدادن.طبقه بالا مراسم زنونه.وخونه ما مراسم مردونه.برا افطاری مامان بزرگ مثه مراسمه تولدت ،مرسح پلو پخت. خیلی خوش مزه شده بود .جای همتون خالی بود. راسی یه اتفاق خیلی نادر و عجیب دیشب افتاد .بگو چی شد؟ دیشب خیلی خانما فعال شده بودن.بدون اینکه ازشون بخوایم سفره رو جمع کردن .ظرفها رو شستن.و جمع و جور میکردن.خیلی جای تعجب داشت. منم برای اینکه از این کارشون قدردانی کنم،میخوام اسم تک تکشون رو بنویسم.تا شاید بیان و ببینن،که چقدر خوشحالمون کردن با حضورشون و کمک به ما. حاجی زهرا-عذرا-مریم که واقعا ترکوند...
29 مرداد 1390

ماجرای یزد و آقای تقی زاده

سلام مامانی الان با خاله محبوب هر دوتون تو پذیرایی خوابین.تو که حسابی خسته بودی چون دیروز رفته بودیم یزد برا ماشین خواب درست و حسابی نرفته بودی . و شب هم خونه مامان معصوم به خاطر اینکه جات عوض شده بود همش تو خواب گریه میکردی.موقعی که مامان معصوم اینا برا سحری پا شده بودن تو هم بیدار شدی ،چرا اینقدر حساسی.تازه بیچاره ها بی صدا کاراشونو میکردن.ولی بازم بیدار شده بودی.رفتیمو باهاشون سحری خوردیم. رفته بودیم تو یه مغازه اسباب بازی فروشی تا برا فرشاد کادو بگیریم برا تولدش.که بابایی یه 206 دید که اونجا پارکه، که تر و تمیز بود .از صاحب مغازه پرسید ماله شماست و فروشیه .که طرف گفت آره میفروشمش.قرار شد همونو بگیریم دیگه.که بابایی صبح ماشی...
27 مرداد 1390

منتظر باشید.

امروز من و خاله محبوب و امیرعلی رفتیم آتلیه و تا موقع اذان شب 165 تا عکس انداختیم.فردا عکسای خوبشو میزارم براتون.میخوام اینجارو مثه همیشه نظر با رون کنیدا . پس منتظر باشید. ...
24 مرداد 1390

پیشرفتهای تقریبا جدید

سلام قند و عسلم امروز میخوام از پیشرفت های چشمگیری که چند وقته شکوفا شده بگم. وقتی بهت میگیم بوس کن. تو هم سریع بوس میکنی.از خودمون تا مهر و چیزای دیگه. وقتی بهت میگیم دست بده تو هم دست میدی. موقع رفتن بای بای میکنی. برای ابراز احساسات لوپ میکشی. منو وقتی گاز میگیری .میگم مامان گناه داره نازی مامان،تو هم سریع نازی میکنی. موقعی که داری بدی میکنی و ما میایم دنبالت تا بگیریمت سریع فرار میکنی. همش کنار دیوارا راه میری. بعضی وقتا هم اگه فاصله ات تا اون چیزی که میخوای بری پیشش در حد ٥-٦ قدم باشه،تا اونجارو راه میری تنهایی. هر کار ما میکنیم مثلا دست به کنترل میزنیم تو هم تق...
23 مرداد 1390