امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

گوناگون!!!!

اینجا یزده.دمه در خونه دایی حسین آقا. اومدیم اینجا تا حسین آقا بره کلید باغ دوستاشو بگیره و صبحونه هم همینجا خوردیم. وقتی داشتیم از سانیچ برمیگشتیم مهدی و محمد آقا اومدن تو ماشین ما.الانم هر 3 تاتون خوابین.اینجا مسجد ابوالفضله.راسی سید ابوالفضل رو بردن یزد تا لوزه سومش رو عمل کنن. اینجا هم خونه بابابزرگ ایناس که داری خربزه میخوری خودت.پسرم مستقل شده حسابی ماشالا قندو عسل .   عکسای سانیچ هم تو گوشی عمو کاظمه امشب ازش میگیرمو حتما فردا برات میزارم. ...
19 شهريور 1390

عکس یادگاری

امیر مامان این عکس رو تو گوشی خاله محبوبه دیدم.آخی پسر مامان بقیه ات کو. خاله میگفت فقط دنبال چشماش بودم که گیرم اومد.میگفت عجب صفایی داشته وقتی میخوردم چشماتو. عاشقه اینی که تو حیاط راه بری. چون دمپاییات تو پای توپولیت نمیرفت پا برهنه راه میرفتی.اینجا فکر کنم یه مورچه کشف کرده بودی. اینجا هم داشتی به ایوون خونه خودمون نیگاه میکردی. یه عکس هم ظهری ازت گرفتم که تو گوشیه خاله است بعدا میزارم برات         ...
17 شهريور 1390

خیلی حالم بد بود مامانی

سلام پسر مامان وای دیروز خیلی حالم بود .همین که از خونه صالح اینا برگشتیم وحشتناک درد دل شدم.تا صبح خواب نرفتم . موقع نماز دیگه طاقت نیاوردم و بابایی رفتیم بیمارستان .اونجا حسابی حالمونو گرفتن.اولش که دکترو ٢ ساعت داشتن بیدار میکردن.تقریبا ١٠ دقیقه منتظرش موندیم وقتی دیدم نیومد خودم رفتم تو اطاقشو و در اطاق خوابشو زدم.همون موقع اومد بیرون.خوب شد خودم اقدام کردم وگرنه اصلا نمییومد.بعد از اینکه اومد.بهم گفت برو آزمایش .وقتی رفتیم آزمایشگاه کشیکش نبود .رفته بود از مریضا نمونه بگیره.٢٠ دقیقه هم منتظر آقا بودیم.رفتم گفتم اگه یکی داشته باشه بمیره اینجوری تحویلش میگیرین.گفتن شما که اورژانسی نیستین.گفتم عجب اونی که میمیره اورژانسیه؟خلاصه ...
16 شهريور 1390

بلاخره عکسا رسید

بلاخره بعد از یه هفته و 3 روز انتظار سفارش هام رسید.خیلی خوشگل شدن.دسته عکس پرینت درد نکنه. اینا قاب های شاسی هستن از اون بزرگه که لباس آبی تنته 2 تا سفارش دادم یکی هم ماله مامان بزرگ.تازه میخواست یکی از شاسی کوچیکاتم کش بره که من نزاشتم. 2 هم مگنت برا در یخچال.اینا  هم خوشگلن. برا محمد صالح پسر طاهره دختر عمه ام هم یه کتای عکس و یه شاسی بزرگ سفارش دادم .اونا هم خوشگل شدن.امشب براش میبریم اس ام اس بهش دادم که شب میایم خونتون. راسی منصوره دختر عموم هم زنگ زد گفت بیاین با هم بریم چادگان.اگه مرخصی بابایی جور بشه شاید باهاشون بریم. ...
14 شهريور 1390

شیطونیها و کارای جدید آق امیر ما

سلام پسمل مامانی تازگیا کشف کردم که موقعی که خوابی دیگه چشمات باز نیست .شاید پلکت بزرگ شده یا چشمت کوچیک شده. ٢تا عکس هم از آتیش سوزوندنات دارم که میزارم. راسی دیگه کاملا راه میری خیلی کم میخوری زمین.اصلا چهار دستو پا راه نمیری.دستاتم به دو طرف برا تعادل باز نمیکنی.تلو تلو هم نمیخوری.فقط مای بی بیت این وسط خیلی مزاحم پیشرفتته وگر نه تو هوا راه میرفتی. راسی برا ظهر خودمون ٢ تا آبگوشت درست کردم که تو عاشقشی .از ساعت ٨ تاحالا بیچاره داره میپزه این عکس ماله چند شب پیشه چون تو موبایل بابابزرگ بود یادم رفت زود تر بزارم.به اینی که دستته میگن کمچه.مامان بزرگ خریده که وقتی میخواد برنج آبکش کنه ازش استفاده کنه.وقتی برن...
14 شهريور 1390

اومدن یهویی دخترخاله و پسرخاله

سلام فرشته مامان دیشب دختر خاله و پسر خاله ام اومدن خونمون (فاطمه و مصطفی) .با دختراشون حسابی بازی کردی. زندایی سمانه هم اومده بود .اطاقت رو حسابی به هم ریخته بودین اصلا نمیشد راه رفت توش .بهتون اخطار دادم که اگه میخواین دفعه دیگه بزارم برین تو اطاق باید اینجا رو جمع و جور کنید.که همش میگفتین من اینکارو نکردم .اون خرابکاری کرده و از این قضایا .آخرشم بابایی رفت و اطاق رو تمیز کرد.دستش درد نکنه.خیلی بابای باحالی داریا .قدرشو بدون. به علت اینکه مهمونا یهویی اومدن و غافلگیرم کردن.برا شام عدس پلو پختم.خیلی خوشمزه شده بود .خودم تعجب کردم هیچی اضافه نیومد همش رو خوردن.یا خیلی گشنشون بوده یا خیلی خوشمزه بوده .من چون خیلی ذوق کرده بودم که...
11 شهريور 1390

امیرعلی و شیطونیهاش

سلام پسر مامان اومدم بازم از شیطونیات بگم.از وقتی که بیدار میشی تا موقعی که میخوای بخوابی فقط و فقط راه میری و شیطونی میکنی.خونه مامان بزرگ اینا.همه پشتی هاشونو میندازی و روشون راه میری.میری تو آشپزخونه و مستقیم میری سر کابینتا و تا حالا ٣-٤ تا کاسه شکوندی و من سریع به دادت رسیدم . حالا که راه میری پسر گوش حرف کنی هم شدی.مثلا بهت میگیم موبایلو بیار تو هم میاری. راسی عشقت توپه وقتی راه میری پا میزنی بهش و دنبالش راه میوفتی تا ازش خسته بشی. دختر خاله کجایی ٢-٣ روزه بهمون سر نزدی.جای نظرهات خیلی خالیه.   راسی تازگیا خیلی بد شدی و اصلا غذا نمیخوری همش میخوای میم بخوری.   هر جا میریم مهمو...
9 شهريور 1390

موتور امیرعلی

سلام پسرم یه چند شبی هست که با هم میریم میدون قارچ.دیشب موتورتم بردیم،که شما بیکار نباشی. شام سالاد الویه درست کرده بودم .به جای نخود فرنگی توش ذرت کرده بودم .بدک نشده بود.قابل خوردن بود.تو هم که دوست داشتی.خوشبختانه راسی از سبزه اصلا خوشت نمیاد وقتی راه میرفتی خوب بود .ولی وقتی میخوردی زمین گریه میکردی تا بیام بلندت کنم .حتی دستتم نمیذاشتی زمین تا بلند بشی. الان به کجا داری نگاه میکنی؟یا ژستته؟ اینم که یکی از حرکتای آکروباتیک باباته.چه پرشی میکنه امیرعلی. ...
6 شهريور 1390

تولد فرشاد

اینجا تولد فرشاد.تو ١٨ روز ازش بزرگتری .زیاد عکسه جالبی نشد به خاطر شلوغی.اگه شد یه عکس درست و حسابی از بابای فرشاد میگیرم برا وبلاگت. راسی یادم رفت بگم.که تولد کلی بهمون خوش گذشت ،مخصوصا به امیر علی.آخه نیم ثانیه هم نشست فقط راه میرفت.خیلی باحال بود تو اون همه شلوغی حتی 1 بار هم زمین نمیخورد اینجا هم که تکی نشستی تو ماشین فرشادو کلی حال کردی .خودتم ماشین داریا ولی برات تکراری شده اصلا سراغش نمیری.عجبا اینجا هم که با عشق سوم مامان(منظور ٢٠٦) داری عشق میکنی .یادش بخیر اون ٢٠٦ قبلیه که نبودی ببینی و مامان اوراقش کرد.   ...
4 شهريور 1390