شهرک سینمایی!!!
سلام شاخه نباتم امیرعلی ما تازگیا وحشتناک حساس شده.تا یه ذره دعواش میکنیم ،سریع میزنه زیر گریه ،خفن.انگار که دختره.بعد سر یه دقیقه هم همه چی یادش میره و ادامه بدیشو انجام میده. فردای روزی که رفته بودیم کوه ،گفتم که عمه زکیه زنگ زده گفته بیاین بریم ریگزار برا افتتاح موتور.رفتیم،وحشتناک باد میومد و هر چی ریگ بود رفت تو چشو چالمون.بعد از خوردن چایی و آجیل و آش امام حسین ،موتور ابوالفضل با رانندگی داداشش راه اندازی شد ،چون هنوز خودش کوچیکه و میترسه. 13 به در هم با خوبی و خوشی تموم شد.مثه همیشه رفتیم خوسف و امیرعلی همراه عموهاش کلی گردش کرد.و باباش هم مشغول تعمیر ماشین بود.مامان و بابا بزرگ هم همرامون بو...