تولد ابوالفضل واومدن طاها
سلام عشقم
خوبی مامان؟عید عجب ایام خوبیه،همه فک و فامیل دور هم جمع میشن.به به.جوونی کجایی که یادت بخیر!
پریشبی من و جناب پدر تصمیم گرفتیم که خاله اشرف و خانواده اش رو دعوت کنیم.چون شاممون کبابی بود مجبور شدیم بریم مزرعه بابابزرگ.جاتون حسابی خالی عجب جوجه کبابی ،عجب ماهی قزلی.عمه عصمتم هم بود .مادر شوهر گرام هم دعوت داشتن مثه همیشه
اونجا حسابی استعدادات رو جلو همه رونمایی کردی که نگو نپرس.اسم همه رو میگفتی .موبایلاشون رو میشناختی.کلی برامون حرف زدی و از این کارا...
نصفه شب متوجه شدم که تب داری .گفتم هی دل غافل بچم رو چشم زدن.پا شدم بهت شربت دادم و صدقه هم دادم و برات و ان یکاد هم خوندم.
صبح که بیدار شدی اصلا حال نداشتی و همش گریه میکردی.آب دهنت هم میومد.گفتم 100%تبت برا دندونه.
دیروز صبح هم خاله مریم اینا از یزد اومدن.ای جانم چه پسری داره.اینَهو آبنبات.
سید طاها پسر خاله مریم
بازم سید طاها.تا سوار ماشینت میشد میپریدی و تو هم سوار میشدی.
شب هم رفتیم خونه عمه زکیه تولد سید ابوالفضل.اونجا هم اصلا حال نداشتی و گریه میکردی.برا کادو هم سرویس آچار فرانسه و دریل اسباب بازی خریدیم که 20 تومنی آب خورد .برا تو هم سه تا ماشین کششی کوچولو گرفتیم.
اینم تنها عکست از تولد سید ابوالفضل عمه
راسی تازگیا اَخم کردن هم بلد شدی.همچین اَخم میکنی که آدم زهرش میترکه