چه کنم طاقت دوریتونو ندارم.
خوبی عشقم؟همین 1 ساعت پیش اومدم برات کلی مطلب نوشتم بعد جنابعالی کامپیوتر رو خاموش کردی و همش پرید.از دست تو بچه نسبتا فضول .آخه تو که سرت با جعبه کنار میز کام گرم بود.از اونجایی که چاره ای نیست جز دوباره نوشتن،بسم الله از اول مینویسم.
شرمنده ها تو پست قبلی گفتم که دیگه نمیام.ولی چه کنم که معتاد این وبلاگ شدم وحشتناک.
عرضم به حضور شریفتون که امیر آقای ما بعد از گذروندن دوران نقاهت بعد از واکسن 18 ماهگی ،علاقه بسیار شدیدی پیدا کرده نسبت به فیلمهای تولدش.و همش میگه البته با ساز و آهنگ تُوئَلو تُوئَلو یهنی همون تولد تولد.
اسم خودش رو خیلی بامزه میگه اَیی یَلی(یه ذره زبان عزیزتان را شُل بگیرید)
همچنان بد غذا و سمج شیر مادر محترمه.
ساعت تقریبا 8 بود که مامان بزرگ اومد پایین.و بنده تو آشپزخونه داشتم شام میپختم(منظور از شام همان سیب زمینی و تخم مرغ آبپز میباشد.یهو فکر نکنید ما شبا چلو کباب میل میفرماییم)مامان بزرگ اومد تو آشپزخونه و همونجا نشستیم که شما آب خواستی و من هم شیشه آب رو از یخچال در آوردم و گذاشتم جلومون.که شما خم شدی که برداری و مامان بزرگ بی خبر از همه جا زد درِ کانِ شما و شما به کله خوردی به شیشه آب.و کمی تا قسمتی گریه کردی و بعد از آروم شدن شیشه آب را مجرم شناخته و به اَه اَه گفتن محکومش بکردی.(عجب جنایی شد به به)(یاد یه خاطره افتادم)
بله جونم براتون بگه که شهر عزیز ما داره فصلها رو جهشی طی میکنه.مثلا الان زمستون و باید برفی بارونی چیزی بیاد ولی به جاش اینقد هوا گرمه که شبیه تابستونه شبیه بهار هم نه همون تابستون.بافقه دیگه باید همیشه با جاهای دیگه فرق داشته باشه یه جورایی.
راسی 1 ماهی بود که چنتا تیکه از طلاهام رو گم کرده بودم.که بهم یه بنده خدایی رو معرفی کردن که غیبگو بود.زنگش زد بابایی، طرف اولش کلی کلاس گذاشت ولی بعد گفت که تو خونتونه مطمئن باشید.بعد از گشتن چندجا آخرش تو خونه پیداش کردم .حالا نمیدونم طرف واقعا غیبگو بوده یا شانسی گفته تو خونس.
میخوام یه حقیقت رو برمَلا کنم.باور میکنید اصلا امسال حس و حال عید نوروز و خونه تکونی و اینجور چیزا رو ندارم.میدونید چرا ؟خوب خودمم نمیدونم
گفته بودم چون مامان بزرگ اینا فرشاشونو شستن تو تحریمی.اما تحریم اصلا رو تو تاثیر نداشت.شما به کثیف کاریها و ریخت و پاشاتون ادامه میدی.تازگیا وقتی دستت کثیفه میری و با لباس مامان بزرگ پاک میکنی.عجب روئی داریا
اینقدر حرفه ای شدی واسه خودت که نگو و نپرس.چند روز پیش از خواب پاشدی و مثه اجل معلق پشت سرم سبز شدی .منم اومدم با یه عالمه عشق بغلت کنم که گفتی اُف .بعد فهمیدم قضیه از چه قراره.بله آقا پی پی کرده بودن و نمیخواستن بنده بغلشون کنم.دیگه از اون روز هر وقت پی پی میکنی میای میگی اُف یعنی بله دیگه.
از اونجایی که قاتل خونی تل های بنده هستی ،رفتمو یه تل خریدم که عمرا بتونی خرابش کنی.انعطاف پذیره 1200 آب خورده برام.تو این اوضاع بد اقتصادی
فعلا همینا،فکر نکنم این پست آخری باشه.بازم میام شاید.