امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

سال نو مبارک

      سلام پسرم،تاج سرم   عید همتون مبارک.ایشالا که سال پربرکتی پیش رو داشته باشید.    امسال هم مثه سالهای قبل که سال تحویل صبحها بوده ،سال بدون حضور ما تحویل شد.بله با اجازتون خانواده 3 نفری ما تو خواب به استقبال سال 91 رفت. از اونجایی که خودمم هم کم کم داشتم از خودم خجالت میکشیدم تو دقیقه نود ،خونه تکونی کردم .صبح روز 29 از خواب پا شدم و کاغذ رنگیهای تولد امیر آقا رو دیوار و سقف دیدم.گفتم زری جون خسته نشدی اینا رو هر روز داری میبینی.بعد اون وجدان زرنگم گفت آره خیلی دیگه تکراری شده ،پا شو پا شو همه رو بکنیم. دیگه با اجازتون وجدان زرنگه کلی کار داد دستم.بخاری و لوله هاش رو...
2 فروردين 1391

عنوان قبلی این مطلب فیلتر شد!!!

  سلام عشق مامان چطوری عسلم؟امروز میخوام یه مطلب بزار داغ داغ ،که همه حال کنن. هر روز که میگذره داریم به سال 91 نزدیک میشیم و از سال 90 دور دورتر.آخی عجب سال خوبی بود سال 90.سال 90 بدون که هیچوقت فراموشت نمیکنیم. بریم سر اصل مطلب.من یه برادر شوهر دارم که الان 25 سالشه .همه میخوان دومادش کنن جز خودش.خونه داره ماشین هم داره.من نمیدونم چرا نمیخواد دوماد بشه.اگه کیس مناسبی سراغ دارین ،خبرم بدین.    این امیر آقای ما استاد سر کار گذاشتنه.از مامانش هم استاد تره.مثلا خوابیدم جلو تی وی دارم فیلم میبینم به زور میاد لباسم رو میکشه که پاشو باهام بیا کارت دارم.منم هی...
28 اسفند 1390

چه کنم طاقت دوریتونو ندارم.

    سلام نباتم خوبی عشقم؟همین 1 ساعت پیش اومدم برات کلی مطلب نوشتم بعد جنابعالی کامپیوتر رو خاموش کردی و همش پرید.از دست تو بچه نسبتا فضول .آخه تو که سرت با جعبه کنار میز کام گرم بود. از اونجایی که چاره ای نیست جز دوباره نوشتن،بسم الله از اول مینویسم. شرمنده ها تو پست قبلی گفتم که دیگه نمیام.ولی چه کنم که معتاد این وبلاگ شدم وحشتناک. عرضم به حضور شریفتون که امیر آقای ما بعد از گذروندن دوران نقاهت بعد از واکسن 18 ماهگی ،علاقه بسیار شدیدی پیدا کرده نسبت به فیلمهای تولدش.و همش میگه البته با ساز و آهنگ تُوئَلو تُوئَلو یهنی همون تولد تولد. اسم خودش رو خی...
27 اسفند 1390

بهترین آرزوها، برای بهترین پسر دنیا

    سلام همه وجودم اومدم آخر سالی آخرین پستم رو بزارم و برات یه عالمه آرزو کنم. اینو بدون عاشقتم وحشتناک. بزار اول برا بقیه دعا کنم بعد برا خودمون. امیدوارم همه دوستام مخصوصا دوستای نی نی وبلاگی به همه آرزوهای قشنگشون برسن . حالا دیگه نوبت خودمون: اگه بعضی وقتا سرت داد میزنم ،تقصیر خودته و عصبانیم میکنی.شرمنده.سعی میکنم تو سال جدید این کارم رو ترک کنم. امیدوارم که سال 90 رو یکی از بهترین سالهای زندگیت بدونی.تقریبا همه خاطرات امسال رو برات نوشتم . بازم امیدوارم سالی که پیش رو داریم بازم یکی از بهترین سالهای زندگیت و زندگیمون باشه. امیدوارم تو سال 91 بع...
25 اسفند 1390

گوگه پَر پَر!!!

سلام پسرم،تاج سرم تا فردا ،پس فردا اینترنتمون قطع میشه.پس تا میتونم برات مینویسم. این عکس ماله صبحه با مامان بزرگ رفتی اَموم(حموم).داشتی نق میزدی و سشوار رو میخواستی که منم برای اینکه سرگرمت کنم ازت عکس گرفتم.   وای مامان تو این چند وقت چه بزرگ شدی من نفهمیدم.اون اوایل که چرخو خریدیم،پات به زمین نمیرسید و خودمون هلت میدادیم.بعدش خودت رو به یه سمت میدادی و با یه پا چرخ رو هل میدادی.امروز هم با نوک انگشتای هر دوپات چرخ رو تکون میدادی.عجب پیشرفتیا کلاهت رو در آوردی .مامان بزرگ سرت روسری کرد .تو هم میخواستی به زور درش بیاری. بعد از اینکه سرت رو شیره مالیدی...
21 اسفند 1390

ریگزار

    سلام پسرگلم دیروز برا اینکه یه ذره حال و هوامون عوض بشه بابایی موقع برگشتن از سرکار ،زنگ زد که آماده بشیم بریم ریگزار.جاتون خالی بسیار صفا داد.هوا آفتابی با نسیم خنک.کاملا بهاری.مامان بزرگ هم باهامون اومد.خیلی شلوغ بود چنتا اتوبوس از دبیرستان و دانشگاه های شهرهای دیگه اومده بودن.کلی تتر(شتر) دیدیم.اما سوار نشدیم.فقط تو و بابایی سوار موتور شدین.من و مامانم هم هی چایی میریختیم و میخوردیم. شما هم در حال کیف و حال بودین با ریگ ها. هی وای من.سوار همین موتور شدین. ای خدا کی بشه وضعیت اقتصادی ما هم روزی از زیر صفر به بالای صفر صعود کند ...
20 اسفند 1390

تاب تاب عباسی!

سلام پسر سرحالم خیلی خوشحالم این ١ روز مریضیت تموم شد بلاخره.کم کم دلم داشت برا ورجه وورجه هات تنگ میشد. سوغاتیهامونم بلاخره رسید.عمو حسابی غافلگیرمون کرد.برا من یه چادر مشکی برا بابا یه ادکلن برات هم یه بلیز و شرت(که زیاد جالب نیست)با یه موبایل اسباب بازی.دسشون درد نکنه. میری رو پای مامان بزرگ و اونم بالا پایینت میکنه و برات تاب تاب عباسی میخونه.وقتی هم که مامانم میشینه رو مبل تو میری پیشش و میگی عبا.یعنی همون تاب تاب عباسی خودمون شب آخری که مریض بودی بابایی وقتی از سرکار برگشت همین که از در اطاق اومد تو بهش گفتی گوگه.چون موقع رفتنش به سر کار بهت گفته بود شب برگشتم بر...
19 اسفند 1390

امان از این واکسن 18 ماهگی!

سلام نفسم الهی همیشه سالم و سرحال باشی.الهی هیچوقت درد و مریضیت رو نبینم. من موندم اون قدیما که واکسن نبوده چه اتفاقی برا بچه ها میوفتاده.که الان واجبه حتما بچه ها واکسن بزنن. بلاخره دیروز واکسن 18 ماهگیت رو تو 19 ماهگی زدی. اولش که رسیدیم خونه کلی بازی کردی و از مبلا بالا پایین کردی .بعدش خوابیدی که یهو ساعت 4و نیم با جیغ از خواب پریدی و شروع کردی به گریه کردن.چون به شکم خوابیده بودی و به پات فشار اومده بود. خلاصه مطلب با هزار جور ترفند زیر پات بالشت گذاشتم و برات تی وی روشن کردم تا سرگرم باشی. کلا سرگرمیت شده تماشای تی وی و سی دی ترانه های کودکانه با فیلمای خودت. ...
17 اسفند 1390

عنوان قبلی این مطلب هم فیلتر شد!!!

    سلام عشقم جمعه شروع نوزده ماهگیت بود ،روز انتخابات مجلس هم بود،روز برگشتن مامان بزرگ از شلمچه هم بود.وای چقدر مناسبت .ساعت 12 ظهر با بابابزرگ رفتیم دنبال مامان بزرگ از همون طرف هم رفتیم مسجد کوچه قدیممون برا رای دادن.شما هم چون سر و وضعتون مناسب نبود موندی تو ماشین و با کامیون سوغاتیت بازی کردی. از شانس و اقبال بنده از موقعی که میتونم رای بدم،هر رایی دادم هیچکدومشون برنده انتخابات نشدن.این سری هم همینطور کلا فکر کنم من به هرکی رای بدم قرار نیست برنده بشه.همون بهتر که رای ندم         از بحث جنجالی انتخابات که بگ...
14 اسفند 1390