عنوان قبلی این مطلب هم فیلتر شد!!!
سلام عشقم
جمعه شروع نوزده ماهگیت بود ،روز انتخابات مجلس هم بود،روز برگشتن مامان بزرگ از شلمچه هم بود.وای چقدر مناسبت.ساعت 12 ظهر با بابابزرگ رفتیم دنبال مامان بزرگ از همون طرف هم رفتیم مسجد کوچه قدیممون برا رای دادن.شما هم چون سر و وضعتون مناسب نبود موندی تو ماشین و با کامیون سوغاتیت بازی کردی.
از شانس و اقبال بنده از موقعی که میتونم رای بدم،هر رایی دادم هیچکدومشون برنده انتخابات نشدن.این سری هم همینطورکلا فکر کنم من به هرکی رای بدم قرار نیست برنده بشه.همون بهتر که رای ندم
از بحث جنجالی انتخابات که بگذریم میرسیم به خودت.همون روز که سوغاتیت رو آوردیم خونه.بابایی شما رو سوار کامیون کرد.از اونجایی که من همش اخطار میدادم که خطرناکه ولی به گوش آقای پدر بدهکار نبود.شما افتادی و با صورت پخش زمین شدی و بینی مبارک یه خش افتاد روش.و من هم هی آقای پدر رو سرزنش میکردم.
دیشب جناب پدر گفتن که به مامانت اینا بگو بیان پایین برا شام که ما هم اطاعت امر کردیم.و خودشان هم مادر مکرمه خود را دعوت کرده.هر وقت مادر شوهر خونه ما دعوت دارن ،حتما جناب خواهرشوهر نیز باید تشریف بیاورند.
اینجا هم که داشتی از تخت بالا میرفتی.اونم دست مامان بزرگه که مجبور شدم صورتش رو سیاه کنم .نترسیا
اینجا هم خیر سرم اومدم مامانه نمونه شدم و برات کوفته برنج درست کردم .بعد برات تیکه تیکه اش کردم تو بشقاب.وشما هم دسترنج من رو ریختی دوغ و عصاره اش رو خوردی.
اینم نمای نزدیک از دسته گل جناب عالی.
راسی نگین چقدر این امیر لباسش کثیفه ها.به مولا دیشب ساعت ١١ لباسش رو عوض کردم و صبح ساعت ١٠ این شکلی شد لباساش .هنوز ١٢ ساعت نگذشته از روش