یادش بخیر!!!
سلام خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ نمیدونم از کجا شروع کنم.آهان از اینجا که مامانم و آبجیم و بابام یزد بودن برای ثبته نام آبجیم تو دانشگاهش ،که اونا هم عکسارو یادشون رفته بیارن. آخرش یه روز اختصاصی باید برم یزدو عکسا رو بیارم. یهویی یاد مدرسه کردم این موقع صبح. یادش بخیر اونموقع ها وقتی نزدیکه اول مهر میشد چه حالی داشتیم.روزی ١٠٠ بار مانتو و شلوار نوی مدرسمونو میپوشیدیمو باهاش حال میکردیم. دفتر و کتابامونو خودمون جلد میکردیم با چه دقتی که مو لا درزش نره. برای تو کیفمون لیوان میخریدیم ولی همیشه با دست آب میخوردیم. روزا و هفته اول مدرسه همیشه مانتو مقنعه امون اتو کشیده بود ولی بعدش دیگه بیخیالش میشدیم. اولای دفترمون چق...