امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

زاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان و چالِشهایش!

سلام بر رفقا ،بر پسر پر حرف مامان چه خبرا ؟ما که نبودیم اینجا امن و امان بود؟ جاتون خالی یه 3-4 روزی میشه از سفر پر مخاطره امان بازگشته ایم. من بودمو امیرعلی و باباش.قرار بود دوستمان وحیده هم باشد که نشد. بزارین بگم کجا رفته بودیم.زاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان رفتیم برای اولین و فکر کنم آخرین بار. سفری کاملا جدید و جالب.گفتیم نزدیکه عیدِ پاشیم بریم یه جایی دله سیر خرید کنیم. همه خیلی تعریف کردن که اونجا همه چی ارزون و مفته .جنسا همه خارجی . شانس نداریم که وقتی رفتیم قیمتاش هیچ فرقی با اینجا نمیکرد حتی 1000 تومنم فرق نداشت. اما رفتیم چشمون روشن شد .اصن فکرشو نمیکردم زاهدان اینقدر بزرگ و ش...
28 بهمن 1391

مفقود الاثر!

همین امروز 15/11/91 نزدیک بود سکته کنم. ساعت 4 بود که بابا روح الله رفت تو کوچه تا پمپ بنزین ماشینو درست کنه تا ماشین آماده بشه برا سفرمون. که تو هم خواسی بری منم آمادت کردم و رفتی پیشش. منم پای اینترنت بودم.که بعد نیم ساعت بابایی آوردت که امیر جیش داره .بردمت توالت و دوباره خواسی بری پیشه بابایی. در اطاقو باز کردم دیدم در خونه بسته اس.اونم برات باز کردم و تو رفتی پیش بابا. منم زیاد توجه نکردم که میری پیش بابا یا نه.نیم ساعت 1 ساعت گذشت زنگ بابا روح الله زدم تا ازت خبر بگیرم که بابایی گفت که پیشه اون نیسی. ادامه مطلب... این عکس هم ماله بعد از گم شدنته.رفتیم با هم خشکشویی که وقتی برگشتم دیدم این شکلی هسی ...
15 بهمن 1391

اَندر این روزها!

سلام بر گل پسر مامان زهرا و سلامی ویژه به دوستان همیشگی چه خبرا؟خوبین ؟خوشین؟سر حالین؟ بلاخره اولین امتحانمان را دادیم.30 تومنی برایمان آب خورد با اینکه از خودم راضی نبودم ولی میگن که قبولم.الله و اعلم 11 بهمن امتحاناتمان تمام میشود و راهی سفری هستیم بسی جدید. چون بنده چشمانم کمی ش و ر تشریف دارد ،لـــــــــــــــــــــــو نمیدهم کجا ،تا بعدا برایتان مفصل بتعریفم. پسرکمان امیرعلی خان را میگوییم برای خودش مردی شده است .با احساساتی بسیار لطیف .ذوق هنریش دارد شکوفا میشود.از سخنان گهربارش نمیگویم که زبانم قاصِر است از بیانش. در این مدت نه چندان طولانی اتفاقات خوب و بد فراوانی روی داده است .که خوب هایش کثیر تر است. ...
5 بهمن 1391

تولدمان مبارک!

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بابا دمتون گرم .قبل از اینکه خودم پسته تولدمو بزارم شما ها زود تر اقدام کردین تو وباتون منظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور مینا جون و سارا جون هستن و بقیه هم که کامنتای عاشقانه گذاشته بودن هم تو وبه خودم هم تو وبه رفقا. دسته همتون درد نکنه .دمتون گرم.عجب تولدی شد امسال. خدایی تو عمرم همچین دوستای پـــــــــــــــــــــایه ای نداشتم. دمه همتون گرم.دل منو شاد کردین ایشالا خدا دله همتونو شاد کنه 24 سال پیش خدا دل از یکی از فرشته های خوشگل و خوش اندامش که بنده باشم کندو فرستادش رو زمین .تا زمینیا ازش فیض ببرن. که اسمشو دسته بر قض...
27 دی 1391

دختر دایی جدید!

درود و دو صد بدرود امیر علی مامان خوبی عسلم؟ دوستان شفیقی که مرا یه لحظه هم در این روزهای وانفسا تنها نمیگذارید،شما چگونه اید؟ دیده ایم که تمام وبلاگها به روز و آپدیت میباشد .ما نیز تلنگری خوردیم برای آپدیت کردن وبلاگه پسرمان. خبر دارم توپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در حد تیم ملیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک عدد دختر دایی جدید بر تعداد انگشت شمار دختر داییهایَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اضافه شده است. مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه رو که دیدین ،انگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار اونـــــــــــــــــــ...
18 دی 1391

پیست سَخود و یه عالمه عکس!(نی نی وبلاگه عزیز تبریکاته مرا پذیرا باش.تولده 2 سالگیت مبارک!)

سلام بر یاران و دوستان قدیمی   در این مدتی که کمرنگ بودیم ،به ما که خوش میگذشت ،شما را نمیدانیم؟! هوا در سرزمین پدریمان بسی سرد شده است .و نیمچه برفکی نیز آمد تا دلمان را خَش کند. از آنجایی که دلمان بدجور هوای برف و برف بازی را کرده بود ،به اتفاقه خانواده امان راهی پیست سخود در یزد شدیم.برف فراوان بود و هوا نیز بسیار سرد و ما نیز بسیار هیجان زده و جَو تمام  وجودمان را فرا گرفته بود. (از آنجایی که تقریبا برف ندیده هستیم ،با دیدن اونهمه برف تو یزدمان بسی بسیار شگفت زده بودیم.) در خانه تک برادرمان در یزد .کلی لباس گرم بر تن کرده و از آنجایی که چکمه به همراه نداشتیم پلاستیک بر پا کرده و راهی شدیم ...
9 دی 1391

برف!

اومدم بگم که داره برف میاد تو بافقمون. هی وای من اصلا باور کردنی نیست. فکرشو بکن وسطه بیابون .خیلی وقت بود چشم برف ندیده بود تو شهرمون. فکر کنم آخرین باری که برف دیده بودم 4-5 سال پیش بود موقعی که مامان منیر و بابا احمد از مکه برگشته بودن. خدایا شکرت .داری نعمتاتو نشونمون میدیا.دمت گرم. آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نــــــــــــــــــــــــــــــــازی   ...
6 دی 1391