امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

طاها و امیرعلی

دیروز یکی از بهترین و باحال ترین دوستام اومد خونمون .یه پسر داره ٢ سالشه .اسمشم طاهاست.بچه آرومی هستش.دستش یه ماشین کششی بدی برا خودش بازی میکنه.من صدای این بچه رو نشنیدم تا حالا .اشتباه نشه ها هنوزم بلد نیست حرف بزنه .برعکس تو که میخوای حرف بزنی و جیغ بکشی.کر شدیم به مولا .دیروز داشتم شاخ در میاوردم دیروز حسودی کردی.خیلی برام جالب بود .یه ماشین دادم دسته طاها و تو گیر دادی که اونو میخوای.همش جیغ میزدی.بیچاره طاها ترسیده بود .اون ماشینو داد بهت من رفتم یکی دیگه براش آوردم.دوباره اونم میخواستی .نمیذاشتی بیچاره بازی کنه.ناچار شدم توپ بیارم بدم به هر دوتون این دفعه دیگه هیچی نگفتی آخه خیلی بود توپا.سرت گرم بود باهاشون.قضیه جالب این بود هر...
29 ارديبهشت 1390

خوابیدن به روش امیرعلی

  این روش خواب یکی از جدیدترین روشها است.سبک خوابش تو جهان اورجیناله اورجیناله اینجا تالار عروسیه دایی محسن.خیلی خوابت میومد منم 2تا صندلی چسبوندم بهم ،تو رو خوابوندم روش .بعد 1 صندلی برای محض احتیاط گذاشتم جلو صندلیا که اگه چرخیدی نیوفتی.بعد چون جلوی در ورودی بودیم و باد خنک میومد مامان معصوم چادرش رو کشید رو سرت که سرما نخوری.دسش درد نکنه اینجا روزای اولی بود که چرخیدن یاد گرفته بودی .همش به شکم میخوابیدی فقط طرز قرار گرفتن پاها رو داشته باشید!!! بدون شرح!!! اینجا از حموم اومده بودی بیرون.زمستون بود. اینجا هم روز شیرخوارگان علی اصغر.روی پای مامان بزرگ خوابیدی.فقط چشماشو دا...
27 ارديبهشت 1390

آلبوم عکس امیرعلی

اینجا خونه عمو محمدرضاست.این عکس رو زن عمو ازت گرفت.2 تایی رفته بودیم خونشون چون از قم برگشته بودن. این عکس روی دیواره خونمونه.بالا سر تلویزیون.خوی روز عروسی دایی محسن تو همون آتلیه ای که اونا عکس انداختن ما هم عکس انداختیم.   این عکسو تو ماشین در مغازه لبنیاتی انداختم ازت .منتظر بودیم تا بابایی بیاد و بیسکویت مادر و دنت برات بیاره.روزای اولی بود که برات صندلی ماشین خریده بودیم. اینجا هم داری با کیبورد کامپیوتر که مامانی اوراقش کرده ،مهندس بازی میکنی بدون شرح! ...
27 ارديبهشت 1390

شکوفایی استعداد

سلام مامانی امروز 2 تا از استعدادهات شکوفا شد وقتی وامیستی میخوای کسی کمکت نکنه دستتو که میگیریم که بلند بشی همین که تعادلت رو حفظ میکنی سریع دستمون رو ول میکنی.امروز پیش بابابزرگ همین کارو کردی تونستی خودت 10 ثانیه وایسی.این یه استعدادت یکی دیگه هم که وقتی با بابایی داشتی میرفتی پارک تو بغل دایی بودی همه بای بای کردن برات تا اونوقت تو هیچ کار نمیکردی ولی امروز تو هم بای بای کردی همه خیلی ذوقیدیم. امشب دایی رضا اینا خونه مامان بزرگ بودن شام پیراشکی درست کردیم به چه سختی.راستی همسترایی که برات خریده بودیم رو پس دادیم به دایی رضا آخه خیلی بو میدادن ...
26 ارديبهشت 1390

دندون نو مبارک

امیر مامان میدونی امروز چی کشف کردم؟ آره عزیزه دلم یه دندون خشگل جدید و تازه تو دهنت.خیلی ذوقیدم.خیلی هیجان دارم میخوام ببینم وقتی 2 تا دندون بالاییات در میان چه شکلی میشی؟ خدا کنه دندون بالاییات بدون دردسر در بیان و اذیتت نکن جیگلم. پس نتیجه میگیریم که اولین دندون پایینیت 11 فروردین 90 و اولین دندون بالاییت 20اردیبهشت 90بیرون اومد. مبارک باشه گلکم. ...
20 ارديبهشت 1390

حموم کردن به یاد موندنی

امروز بعد از ظهری با بابایی رفتی حموم اولش کلی تو وانت بازی کردی بعد که بازیت تموم شد بابایی صدام زد که بیام بشورمت .خیلی پسر آقایی بودی هیچی نگفتی فقط وقتی میخواستم موهات با صورتتو بشورم یه ذره نق نق کردی .و وقتی هم که میخواستیم سرت رو آب بکشیم مثه اینکه آب و صابون رفت تو دهن و بینیت.معذرت ...
20 ارديبهشت 1390

خونه خاله وحیده

دیشب دوتاییمون با هم دیگه رفتیم خونه خاله وحیده.همین که رسیدیم خاله وحیده بغلت کرد و بردت تو اطاق.کلی با هم حرف زدیم.تو هم همش نق میزدی.برات یه عروسک آورد .داشتی با عروسک بازی میکردی که یه لحظه چهار دست و پا شدی ،خاله وحیده گفت عکسشو بگیر بزار تو وبت بگو خونه من بوده،همین که اومدم عکستو تو اون حالت بگیرم خوردی زمین و گریه کردی،شانس نداشت دیگه.آلبوم عروسیش رو هم آورد دیدیم خیلی قشنگ بود.برامون آجیل ،هندونه ،گز آورد بخوریم.گدا شام هم درست نکرده بود که بخوریم.گشنه فرستادمون خونه.بعد از ١ ساعتی که خیلی اذیت کردی و ما همه حرفامون رو زدیم تصمیم گرفتیم که بیایم خونه.که قرار بود بابایی بیاد دنبالمون بعدش وحیده گفت من میبرمتون.گفتیم باشه چه بهتر .وق...
13 ارديبهشت 1390

داری بزرگ میشیا!!!!

دیشب برا اولین بار تونستی یه کارو تقلید کنی.دایی سرش و تکون میداد تو نیگاش میکردی و میخندیدی.وقتی که کاری نمیکرد تو سرتو تکون میدادی .یعنی اینکه اونم اینکارو بکنه.نهدوربین نه موبایل دمه دستم نبود که ازت عکس بگیرم.ایشالله یه فرصت دیگه ازت درست و حسابی تو این حالت فیلم میگیرم.   ...
11 ارديبهشت 1390