امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

امان از دست این دندونات

امیر مامان دیروز خیلی روز بدی بود آخه شوهر عمم مرد.خدا بهشتش بده.دیروز تو خونه عمت بودی آخه هوا خیلی گرم بود .میترسیتم گرمازده بشی .عمه گفت پسر خوبی بودی.زیاد گریه نکردی.فقط بعضی وقتا غریبی میکردی از حسین آقا.دیروز بعد از 3 روز غذا خوردی ،خیلی خوشحال شدم که بالا نیاوردی.ایشالا امروز برات سوپ درست میکنم تا جون بگیری.آخه تو این 3 روز که تب داشتی انگار نصف شدی.ایشالا که همیشه سالم باشی و هیچوقت مریض نشی آخه اصلا طاقت ندارم.خداکنه زود زود هم دندونات رشد کنن .تموم بشه یرن پی کارشون.از دست واکسن اومدی 4 ماه نفس راحت بکشی که دوباره دندونا شروع شدن.امیر دعا کن زود بزرگ بشی مامان.         ...
8 ارديبهشت 1390

صحنه ای از تلاش برای نمونه گیری ادرار!!!

اون شبی که میخواستیم ازت نمونه ادرار بگیریم همسایمون اینا اومدن خونه مامان بزرگ من و تو و خاله تو اطاق بودیم.من بعضی وقتا میرفتم پیششون.بعدش الهه دختر عموم اومد اونجا با دخترش هورا .اینقده تپلیه.باهاش یه عکس داری.خلاصه جیش نکردی اونشب.فردا صبح تلاش کردی جیشم کردیا ،اما سوراخ بود کیسه ما هم چسب زدیم .وقتی بردیم آزمایشگاه .گفتن که این خوب نیست.دوباره از اول اومدیم خونه دوباره تلاش کردیم این دفعه که جیش کردی آزمایشگاه تعطیل بود.الان جیشت از دیشب تا حالا تو ماشین باباییه .فاسد نشده باشه خوبه.     ...
8 ارديبهشت 1390

امیر علی دختر شده!!!

دیشب هنوز تب داشتی من فکر کنم برای دندونای بالاییت باشه.اما دکتر گفت با این حال ازش آزمایش هم بگیریم آخه هر چی جز شیر منو که میخوردی بالا میاوردی.آزمایش خون ازت گرفتن با یه دردسری،خیلی گریه کردی.من دلم تاب نیاورد از سالن رفتم بیرون.برا آزمایش ادرارتم یه کیسه بهمون دادن که بیاریم خونه ازت نمونه بگیریم .اما الان که دارم اینا رو مینویسم تو هم اینجایی و حالتم خوبه دیگه هم تب نداری .خیلی خوشحالم .دیشب مامان بزرگ به خاطر اینکه کولر روشن بود روسری سرت کرد.خیلی بامزه شده بودی.   ...
7 ارديبهشت 1390

پارک و ماشین جدید

چند شب پیش رفتیم خونه بی بی ،که بابا بزرگ به موبایل بابایی زنگ زد و گفت که بریم خونه مادر شوهر  خاله محبوبه ،به خاطر اینکه از مکه اومدن.ما هم رفتیم خلاصه شام نگهمون داشتن.تو یه ذره تب داشتی بهت استامینوفن داده بودم تا خوب بشی.آخر شب رفتیم پارک شهرداری تا ماشین جدیدتو اونجا افتتاح کنیم.تو سوار ماشینت بودی و منم رو صندلی نشسته بودم و بابایی هم پشت سرت میومد و ماشینتو کنترل میکرد.مثه اینکه یه دختر کوچولو پشت سرتون میومده و نگاتون میکرده بعدش بابایی اونو سوارش کرد پشت سرت .خلاصه 2 تاییتون حال میکردین دیگه.دختره اسمشم بهمون نگفت که بدونیم.عجبا   ...
7 ارديبهشت 1390

گشت و گزار با مامان معصوم

  سلام خوشگلم چهارشنبه هفته پیش که مامان بزرگ اینا رفته بودن مشهد ،ما خیلی تنها بودیم بودیم برا همین تصمیم گرفتیم که با بابایی و تو بریم یزد خونه مامان معصوم.خیلی خوش گذشت به هممون.شب اول که رسیدیم رفتیم مجتمع تجاری سینما تک.به خاطر اینکه اون صندلی ماشینی که برات خریده بودیم روش بهمون قبض تخفیف یه آتلیه کودک دادن .رفتیم که عکست رو بندازیم رو لیوان.وارد پاساژ که شدیم اول رفتیم تو یه لباس فروشی که مخصوص بچه ها بود لباساش همشم تایلندی بود جنساش.برات یه لباس شورت خریدیم که خیلی خوشگله.بعدشم رفتیم آتلیه.اونجا عکستو گرفت گفت هفته دیگه آمادس.خلاصه تو پاساژ خوش گذشت کلی گشتیم و چیز میز خریدیم.فردا صبحش تو خیلی نق نق میکردی بابایی گفت ...
6 ارديبهشت 1390

رنگارنگ

 این عکس تولد مهدی پسر عموته که خونه بی بی بود.           بدون شرح!             این عکس اولین سفرت به مشهد.خونه خاله اشرف.تقریبا ۴۵ روزت بودش.               اینجا هم خونه مامان منیره.اینا هم زینب و زهرا هستن.             امیری 3 ماه از هورا بزرگ تری .نگا چه فسقلی بوده ولی الان قدش از تو بلندتره ...
22 فروردين 1390

اولین اصلاح سر امیر آقا

دیشب بابایی بردت آرایشگاه مردونه تا موهایه خوشکلت رو کوتاه کنن .با اینکه خیلی موهات کم پشته ولی رشدش زیاده .اولش میخواستیم کچلت کنیم اما دکترت گفت که هیچ فایده ای نداره و فقط بچه تون زشت میشه،گفت بعد از ۱ سالگی موهات پر پشت میشه. بابایی میگه که تو آرایشگاه خیلی آروم بودی ،آرایشگره تعجب کرده بوده.شب وقتی برگشتی برات اسپند دود کردم که چشمت نکنن. بعدش با مامان بزرگت بردیمت حموم تا تمیز بشی.این عکس رو هم صبحی ازت گرفتم ،آمادت کرده بودم که بریم خونه دایی رضا چون ناهار دعوت داشتیم ،اونا هم زنداییسونیاتو پاگشا کرده بودن. ...
22 فروردين 1390

پاگشای زندایی سونیا

۱۳به در امسال من و بابایی همه رو دعوت کردیم برای پاگشای زنداییت.همه بودن دایی رضا ،خاله اشرف اینا،بابا و مامان وخواهرای زنداییت ومامان معصوم و بابا و مامان بزرگت .همه رفتیم مزرعه بابابزرگ. ناهار جوجه کباب و ماهی کبابی داشتیم .بابایی اسبت رو هم آورده بود اونجا .فیلم روز ۱۳ رو گرفتم میتونی ببینی بعدا. ...
21 فروردين 1390

سفره هفت سین سال 89

"سفره هفت سینو چون با یه سایت دیگه آپلود کرده بودم ،حذف شده.برا همین اولین عکسی که ازت گرفتیمو گذاشتم فکر کنم 3-4 ساعت داری اینجا" امیره مامان این سفره هفت سین ساله ۸۹ .تو هنوز تو شکمم بودی. چون نتونستیم سال ۹۰ سفره پهن کنیم این عکسو گذاشتم ،ایشالله ساله دیگه پهن میکنیم. امسالم همش تقصیر دایی محسن شد ،آخه گرفتار مراسم عروسیش بودیم وقت نکردیم. ...
20 فروردين 1390