خونه دایی محسن چی کارا که نکردی!!!
دیروز رفتیم یزد.به خاطر اینکه ٣بار بردیمت همینجا دکتر ولی خوب نشدی .گفتیم ببریمت اونجا شاید فرجی بشه .وقتی رسیدیم رفتیم خونه دایی محسن.ناهارمون و خوردیم .اونجا تو هر چی تونستی آتیش سوزوندی .از پله برا اولین بار رفتی بالا .خودت که خیلی حال کرده بودی،مثه ما .بعد از ظهر رفتیم پیش دکتر شکیبا .همین که ما شروع کردیم به حرف زدن و بگیم تو چته.حرفمو قطع کردو همه چیزو انداخت گردن خودم .از تعجب شاخ در آوردم .گفتم ای بابا آقای دکتر یه معاینه بکنین بعد منو مقصر بدونین .گفت همش به خاطر شیرته.گفت اینو بخور اینو نخور .خلاصه منم تسلیم شدم دیگه.چاره ای نبود حتما راست میگه دیگه. وقتی که از دکتر برگشتیم من و تو خونه دایی محسن موندیم ولی بابای...