امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

چسب زخم!

  سلام قندعسلم خوبی مامانی؟ .: امیر علی جان تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 24 روز و 8 ساعت و 14 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :. تقریبا 1 ماه و 6 روز دیگه مونده تا تولده 2 سالگیت.یه ذره دپرسم. آخه از خونه خودمون هیچ خبری نیست و فعلا باید بیخیال تولدت بشم. منو باش چه نقشه هایی برای تولدت داشتم.شبا موقع خواب همش به تولده تو و کارایی که میخواسم بکنم فکر میکردم. اما اگه حداقل 2 ماه بعده تولدتم بدن خونمونو بازم میگیرم برات .مهم نیست که حتما تو همون روز باشه که.مهم اینه که برات بگیریم با تمام قوا. تو حرف زدن حرفه ای حرفه ای شدی.کلمات رو با هم ترکیب میکنی .جمله کوتاه میگی . ...
8 تير 1391

محرمانه!(من و امیرعلی و یه عکس خرابکن)

اگه با دقت پیشونیمو ببینید.چنتا خال روشه.همش کاره امیرعلیه. میبینید یه خط رو بینیمه.فکر کنید خطه عمله.همه کوچیک میکنن ما بزرگش کردیم.(برای اینکه نگن چقد این حسوده) اون کله هم که میبینید آدقِ یا همون صادق خودمون.کلا حرفه ایه تو عکس خرابکردن. اینجا منتظر بودیم که فالوده شیرازی بیارن برامون.که حاج امیر شاهرخ خان شده بود منظورم احساساتیه بچه ها من چیکار کنم 20 کیلو اضافه وزن دارم.برام دعا کنید تا 10 شهریور بتونم حداقل 10 کیلو کم کنم. ...
6 تير 1391

سفرنامه شیراز!!!!

  سلام دوستای گلم چطور مطورین؟حالتون خوبه؟   بلاخره احساس مسئولیت کردم و عزمم رو جزم کردم تا این پُست رو بنویسم. از دوشنبه هفته قبل که از شیراز برگشتیم ،اصلا حس و حال نداشتم.یا خواب بودم یا پای تی وی.گهگاه هم میومدم نت تا کامنتارو تائید کنم. خلاصه مطلب طلسم شکسته شد و با کلی عکس اومدم .البته تمام عکسا نیست.چون خیلیاش به دستم نرسیده هنوز. جونم براتون بگه که جمعه هفته قبل ساعت 9:30 حرکت کردیم سمت شیراز. جناب مادر شوهر تا انتهای سفر تو ماشین ما همراهیمون کردن. همه + امیرعلی 16 تا بودیم.با 4 تا ماشین.اولین بار بود که همچین سفری رو تجربه می...
4 تير 1391

وداع!

سلام آقا ما هم رفتنی شدیم.زبونتونو گاز بگیرین. استغفرالله فقط 6 ساعت دیگه مونده تا پروازمون راسی تاکسی و وانت کسی نداره این دورو ورا. بدجور هوس بنزین 400 تومنی کرده ماشینمون. لُپ کلام فردا صبح عازم شیرازیم. خوشمان میاد اصلا شیرازی خودی نشون نمیدن تو این هیاهو. شیرازیا ما داریم میایم قبیله ای.جا رو باز کنید برامون. حلالمون کنید با اینکه میدونم دلتون طاقت دوری منو نداره.ولی تحمل کنید. یه مُشت برام کامنت بزارین.اینقده دوس دارم کامنت که خدا میدونه.کلا حال میکنم با تایید کامنت. تا 3-4 روز دیگه بای.دوستون دارم فراوون.به مولا شوخی نمیکنم. ...
26 خرداد 1391

شاهکار های امیرعلی(بافق مظلوم برنده شد)(جایزش ارسال 10 کامنت در یه روز از طرف مدیریت وبلاگ)

سلام مهربونه مامان خیلی عاشقتم.رفقا شما خوبین؟ هیچی ندارم برای نوشتن ،میگین چیکار کنم؟ چشمم درد میکنه،اصلا حوصله ندارم.امیرم خوابه و هیچی نخورده.یعنی با شکم گشنه خوابش برده. 10 شهریور عروسی آبجیمه.تا اونموقع خونه ما رو فکر نکنم تحویل بدن.اونا هم قراره بیان اینجا .باید همه اساسامو بزارم تو انباری.وای کارم میشه دو برابر جمعه حرکت میکنیم سمت شیراز با 4 تا ماشین.چه شود.تو هر ماشینم 4 نفر میشیم 16 نفر.هی وای من امیر خان هم که واسه خودش پروفسوری شده حسابی.علاقه شدیدی به کتاب و یادگیری داره. وقتایی که بازی نمیکنه یا بدی نمیکنه.کتاباشو از روی نورگیر میاره...
24 خرداد 1391

قاطی پاتی!!!

سلام پسر مشهورم پسرمون جهانی شده تو اینترنت تو ماهواره همه جا سخن از امیرعلی ماست. پرشین تون هم که یه برنامه گذاشته برای تولد بچه ها ایشالا عکس و فیلم تولد دو سالگیت رو میفرسم براشون البته اگه تو خونه خودمون باشیم و برات بگیریم دیشب جاتون خالی رفته بودیم عروسی .وحشتناک شلوغ پلوغ بود.فکر کنم نصفه بافق اومده بودن تالار برا عروسی .تنها کسی که راحت بود تو عروسی ،فکر کنم خوده عروس و دوماد بودن .چون اون بالا راحت رو مبل تکیه داده بودن امیر علی خان ما هم که با بابابزرگش رفته بود سمت مردونه و بعد تحویل بابای خودش دادنش.اینجوری که بابام و باباش تعریف میکنن.پسر نسبتا خوبی بوده. فقط باب...
19 خرداد 1391

اَندر احوالات این چند روز!

سلام خوشگله پسر شما چطورین ؟من که دلم براتون تنگ شده بود وحشتناک. کم کم داشتم افسردگی میگرفتم وقتی وبلاگمو میدیدم.نه که عهد بستم کم تر پُست بزنم.به خاطر همین. جونم براتون بگه که وقتی هم میام پُست بزنم ،دیگه هرچی دمه دستم میرسه مینویسم.   تو این چند مدت زیاد اتفاق جالبناکی نیوفتاد. دیروز هم به علت گرمی هوا و سرمایی بودن بنده امیرعلی خان زود از خواب پا شد .بابایی هم رفته بود تو کوچه تا کمربند ماشین رو درست کنه.وقتی اومد تو خونه گفت که همسایه داشتن میرفتن پیک نیک(کوهستون )که یهو هوایی شدم.پا شو ما هم بریم.منم که پایه گفتم باشه .پا شدم همه چی رو آماده کردم و به مامانم اینا هم گفتم ...
15 خرداد 1391

اومدن هماروس(جاری) جان جانان

  سلام مرد کوچکم چطوری مامانی؟خوبی خوشی؟رفیقای شفیق من چطورن؟ از اونجایی که بنده خیلی انتقاد پذیرم.به خاطر روی گلتون اومدم یه پُست جدید بزنم که بیشتر حال کنید.حالا بزن اون دست قشنگرو .شُله شُله.آها این شد. اول کار بهتون بگم که الان چند وقتیه که دل و دماغ ندارم.حالم گرفتس.همشم به خاطر این خونه های مهره.بدقولی هم حدی داره به مولا.قرار بود آخر سال 90 تحویل بدن خونه هامونو .ولی اینجور که از قضایا معلومه فکر نکنم تا 3-4 ماه آینده بتونن تحویل بدن. حالا ما خونه و زندگی داریم و راحتیم.4 تا جوون دیگه که خونه ندارن و باید اجاره سنگین بدن ،چه گناهی کردن که باید اینجوری بشه. ...
9 خرداد 1391

یه پُست اساسی بعد از چند روز غیبت!(همیشه به آخر هر پُست سر بزنید، چون ممکنه چیزی رو از دست بدید!)

سلام رفقا.چطور مطورین؟خوبین خوشین؟چه خبرا؟   بهتون گفته بودم که خیلی تنبلم،یادتونه که تصمیم گرفتم هر 10-15 روز پُست جدید بزارم.   خوب حالا برم سر اصل مطلبه که امیر آقا واسه خودش آتیش پاره ای شده وحشتناک. اعضای بدنتو کامل بلدی.حتی لباس و کلاه و جوراب و کفش و آستین و یقه و عینک رو هم بلدی. از بس ازش پرسیدیم این چیه اون چیه؟اونم یاد گرفته و از ما میپرسه .اگه اشتباه جوابش بدیم دوباره میپرسه اگرم دوباره اشتباه باشه خودش جواب درستش رو میده.   کارهایی رو که از تی وی میبینه یا از خودمون میبینه دقیق انجام میده     ...
2 خرداد 1391