امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

تولد 11 سالگی محمد جونم مبارک

سلام اول از همه سال نو مبارک  باشه.ایشالا سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم هممون. دوم اینکه ما از سفرمون برگشتیم و سال تحویل تو ماشینمون بودیم و لحظه سال تحویلو با رادیو شنیدیم. سوم اینکه پست سفرنامه رو تا چند روز دیگه آماده میکنم و میزارم. و چهارم، الان چند ماهی هست که منتظرم 3 فروردین بیاد ولی متاسفانه دیروز اومدو من فراموشش کردم. اما الان میخوام تلافی کنم. یه تولد داریم .اونم تولد کی؟ تولده آقا محمد گل.پسر مینا جونم. پسری که من تو کف موهاش و فیگوراش موندم. پسری که از تعریفای مامانش میشه فهمید از اون دسته پسرایی میشه که دخترا براش لَه لَه میزنن. محمد جون تولدت مبارک.ایشالا 120 ساله...
4 فروردين 1392

سال 2 9 3 1 مبارک

 سلام دوستای خوب و گل و عزیزم سال 2 9 3 1 رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم. امیدوارم تو این سال به همه آرزوهای ریز و درشتتون برسین. امیدوارم هر جا میرین عید دیدنی حتما براتون پسته خندون بیارن تا روحتون شاد بشه. سال 1 9 خدا وکیلی سال خوبی بود من زیاد ازش بدی ندیدم.خدا رحمتش کنه.یادش میکنیم گهگاه راسی گفتم بهتون که ماشینمون از شرِ سرطانش خلاص شد . حالا که سرحال و سالمه ،برا جایزه اش میخوایم ببریمش سفر عیدانه. آره دیگه اومدم بگم که دوباره عازم سفریم .اول میریم شیراز و بعدشم بندر عباس و قشم و دریا. یا امشب راهی میشیم یا فردا صبح البت اگه خدا بخواد. راسی امیر مامان سومین عید نوروزت مبارک ،عزیزم. ...
28 اسفند 1391

غَلَط نامه

 سلام .خوبین ؟خوشین؟سلامتین؟ ما هم خوبین.از احوالپرسی هاتون چیزه خاصی ندارم برا نوشتن .اومدم یه چیزی بنویسم که یهو فکر نکنید جا گذاشتم رفتم خارج میخوام از کلماتی بگم که امیرمون خیلی جالب تلفظ میکنه.فقط همینارو اشتباه میگه . اِمامزاده=====>اِدامزاده یخچال=====>یخدال آشپزخونه=====>آخشَموعه قابلمه=====>قالمَنه کامپیوتر=====>کامپیتِر مینی بوس=====>نینی بوس خطرناکه=====>خکرناکه هواپیما=====>هَناپِیمان چِشم=====>چِمش ابرو =====>اَربو چشم چشم دو ابرو=====>چمش چمش دو اربو دُکمه=====>دُمکه ...
19 اسفند 1391

دسته گلای امیرعلی و قل هو الله خوندنش

سلام سلام اومدم از کارایی که این چند هفته کرده و من یادمه بنویسم. مامان منیر اینا داشتن خونشونو میتکوندن برا عید . با بابا احمد داشتن ایون رو میشستن که امیر اصرار داشت بره بیرون .که من گذاشتمش رو طاقچه پنجره که تو همون ایوون باز میشه ،پرده اش رو هم کنده بودن و تو ماشین لباسشویی بود. که امیر آقا اومدن از لای نرده های پنجره مامان منیرو ببوسه که کله ی مبارکشون گیر کرد بین نرده ها. حالا خر بیار و باقالی بار کن.خانوادگی دست به کار شدیم برای امدادرسانی.با کلی چرخوندنو فشار دادنو نق نق امیر آغا کله اشون تشریف آورد بیرون.دست جیغ هورا   یکی از سرگرمیای این چند مدت منو امیرعلی .روضه خوندن حاج آغا امیرعلیه و گریه و زاری ...
4 اسفند 1391

تولدت مبارک!

وای علی چه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگ شدی،پســـــــــــــــــــر چه خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوشتیپی وای چه زلــــــــــــــــــــــــــــــــــــفایی داری ،منو کشته مامانت یه پا هنرمنده ها،عجب لباسو وکلاه خوشکلی خوب این تعریفا پاچه خواری نبود. اینا سرآغاز این بود که بگم علـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جونم تولدت مبارک عزیزم 7 سالگــــــــــــــــــــــــــــــــیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ایشالا دامادیتو ببنم عزیزم. خیلی دوست دارم .هم خودتو هم مامانتو و هم ارادت خاصی به بابات دار...
3 اسفند 1391

زاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان و چالِشهایش!

سلام بر رفقا ،بر پسر پر حرف مامان چه خبرا ؟ما که نبودیم اینجا امن و امان بود؟ جاتون خالی یه 3-4 روزی میشه از سفر پر مخاطره امان بازگشته ایم. من بودمو امیرعلی و باباش.قرار بود دوستمان وحیده هم باشد که نشد. بزارین بگم کجا رفته بودیم.زاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان رفتیم برای اولین و فکر کنم آخرین بار. سفری کاملا جدید و جالب.گفتیم نزدیکه عیدِ پاشیم بریم یه جایی دله سیر خرید کنیم. همه خیلی تعریف کردن که اونجا همه چی ارزون و مفته .جنسا همه خارجی . شانس نداریم که وقتی رفتیم قیمتاش هیچ فرقی با اینجا نمیکرد حتی 1000 تومنم فرق نداشت. اما رفتیم چشمون روشن شد .اصن فکرشو نمیکردم زاهدان اینقدر بزرگ و ش...
28 بهمن 1391

مفقود الاثر!

همین امروز 15/11/91 نزدیک بود سکته کنم. ساعت 4 بود که بابا روح الله رفت تو کوچه تا پمپ بنزین ماشینو درست کنه تا ماشین آماده بشه برا سفرمون. که تو هم خواسی بری منم آمادت کردم و رفتی پیشش. منم پای اینترنت بودم.که بعد نیم ساعت بابایی آوردت که امیر جیش داره .بردمت توالت و دوباره خواسی بری پیشه بابایی. در اطاقو باز کردم دیدم در خونه بسته اس.اونم برات باز کردم و تو رفتی پیش بابا. منم زیاد توجه نکردم که میری پیش بابا یا نه.نیم ساعت 1 ساعت گذشت زنگ بابا روح الله زدم تا ازت خبر بگیرم که بابایی گفت که پیشه اون نیسی. ادامه مطلب... این عکس هم ماله بعد از گم شدنته.رفتیم با هم خشکشویی که وقتی برگشتم دیدم این شکلی هسی ...
15 بهمن 1391

اَندر این روزها!

سلام بر گل پسر مامان زهرا و سلامی ویژه به دوستان همیشگی چه خبرا؟خوبین ؟خوشین؟سر حالین؟ بلاخره اولین امتحانمان را دادیم.30 تومنی برایمان آب خورد با اینکه از خودم راضی نبودم ولی میگن که قبولم.الله و اعلم 11 بهمن امتحاناتمان تمام میشود و راهی سفری هستیم بسی جدید. چون بنده چشمانم کمی ش و ر تشریف دارد ،لـــــــــــــــــــــــو نمیدهم کجا ،تا بعدا برایتان مفصل بتعریفم. پسرکمان امیرعلی خان را میگوییم برای خودش مردی شده است .با احساساتی بسیار لطیف .ذوق هنریش دارد شکوفا میشود.از سخنان گهربارش نمیگویم که زبانم قاصِر است از بیانش. در این مدت نه چندان طولانی اتفاقات خوب و بد فراوانی روی داده است .که خوب هایش کثیر تر است. ...
5 بهمن 1391

تولدمان مبارک!

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بابا دمتون گرم .قبل از اینکه خودم پسته تولدمو بزارم شما ها زود تر اقدام کردین تو وباتون منظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور مینا جون و سارا جون هستن و بقیه هم که کامنتای عاشقانه گذاشته بودن هم تو وبه خودم هم تو وبه رفقا. دسته همتون درد نکنه .دمتون گرم.عجب تولدی شد امسال. خدایی تو عمرم همچین دوستای پـــــــــــــــــــــایه ای نداشتم. دمه همتون گرم.دل منو شاد کردین ایشالا خدا دله همتونو شاد کنه 24 سال پیش خدا دل از یکی از فرشته های خوشگل و خوش اندامش که بنده باشم کندو فرستادش رو زمین .تا زمینیا ازش فیض ببرن. که اسمشو دسته بر قض...
27 دی 1391