امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

سال 2 9 3 1 مبارک

 سلام دوستای خوب و گل و عزیزم سال 2 9 3 1 رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم. امیدوارم تو این سال به همه آرزوهای ریز و درشتتون برسین. امیدوارم هر جا میرین عید دیدنی حتما براتون پسته خندون بیارن تا روحتون شاد بشه. سال 1 9 خدا وکیلی سال خوبی بود من زیاد ازش بدی ندیدم.خدا رحمتش کنه.یادش میکنیم گهگاه راسی گفتم بهتون که ماشینمون از شرِ سرطانش خلاص شد . حالا که سرحال و سالمه ،برا جایزه اش میخوایم ببریمش سفر عیدانه. آره دیگه اومدم بگم که دوباره عازم سفریم .اول میریم شیراز و بعدشم بندر عباس و قشم و دریا. یا امشب راهی میشیم یا فردا صبح البت اگه خدا بخواد. راسی امیر مامان سومین عید نوروزت مبارک ،عزیزم. ...
28 اسفند 1391

غَلَط نامه

 سلام .خوبین ؟خوشین؟سلامتین؟ ما هم خوبین.از احوالپرسی هاتون چیزه خاصی ندارم برا نوشتن .اومدم یه چیزی بنویسم که یهو فکر نکنید جا گذاشتم رفتم خارج میخوام از کلماتی بگم که امیرمون خیلی جالب تلفظ میکنه.فقط همینارو اشتباه میگه . اِمامزاده=====>اِدامزاده یخچال=====>یخدال آشپزخونه=====>آخشَموعه قابلمه=====>قالمَنه کامپیوتر=====>کامپیتِر مینی بوس=====>نینی بوس خطرناکه=====>خکرناکه هواپیما=====>هَناپِیمان چِشم=====>چِمش ابرو =====>اَربو چشم چشم دو ابرو=====>چمش چمش دو اربو دُکمه=====>دُمکه ...
19 اسفند 1391

دسته گلای امیرعلی و قل هو الله خوندنش

سلام سلام اومدم از کارایی که این چند هفته کرده و من یادمه بنویسم. مامان منیر اینا داشتن خونشونو میتکوندن برا عید . با بابا احمد داشتن ایون رو میشستن که امیر اصرار داشت بره بیرون .که من گذاشتمش رو طاقچه پنجره که تو همون ایوون باز میشه ،پرده اش رو هم کنده بودن و تو ماشین لباسشویی بود. که امیر آقا اومدن از لای نرده های پنجره مامان منیرو ببوسه که کله ی مبارکشون گیر کرد بین نرده ها. حالا خر بیار و باقالی بار کن.خانوادگی دست به کار شدیم برای امدادرسانی.با کلی چرخوندنو فشار دادنو نق نق امیر آغا کله اشون تشریف آورد بیرون.دست جیغ هورا   یکی از سرگرمیای این چند مدت منو امیرعلی .روضه خوندن حاج آغا امیرعلیه و گریه و زاری ...
4 اسفند 1391

تولدت مبارک!

وای علی چه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگ شدی،پســـــــــــــــــــر چه خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوشتیپی وای چه زلــــــــــــــــــــــــــــــــــــفایی داری ،منو کشته مامانت یه پا هنرمنده ها،عجب لباسو وکلاه خوشکلی خوب این تعریفا پاچه خواری نبود. اینا سرآغاز این بود که بگم علـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جونم تولدت مبارک عزیزم 7 سالگــــــــــــــــــــــــــــــــیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ایشالا دامادیتو ببنم عزیزم. خیلی دوست دارم .هم خودتو هم مامانتو و هم ارادت خاصی به بابات دار...
3 اسفند 1391

امان از دست این دندونات

امیر مامان دیروز خیلی روز بدی بود آخه شوهر عمم مرد.خدا بهشتش بده.دیروز تو خونه عمت بودی آخه هوا خیلی گرم بود .میترسیتم گرمازده بشی .عمه گفت پسر خوبی بودی.زیاد گریه نکردی.فقط بعضی وقتا غریبی میکردی از حسین آقا.دیروز بعد از 3 روز غذا خوردی ،خیلی خوشحال شدم که بالا نیاوردی.ایشالا امروز برات سوپ درست میکنم تا جون بگیری.آخه تو این 3 روز که تب داشتی انگار نصف شدی.ایشالا که همیشه سالم باشی و هیچوقت مریض نشی آخه اصلا طاقت ندارم.خداکنه زود زود هم دندونات رشد کنن .تموم بشه یرن پی کارشون.از دست واکسن اومدی 4 ماه نفس راحت بکشی که دوباره دندونا شروع شدن.امیر دعا کن زود بزرگ بشی مامان.         ...
8 ارديبهشت 1390

صحنه ای از تلاش برای نمونه گیری ادرار!!!

اون شبی که میخواستیم ازت نمونه ادرار بگیریم همسایمون اینا اومدن خونه مامان بزرگ من و تو و خاله تو اطاق بودیم.من بعضی وقتا میرفتم پیششون.بعدش الهه دختر عموم اومد اونجا با دخترش هورا .اینقده تپلیه.باهاش یه عکس داری.خلاصه جیش نکردی اونشب.فردا صبح تلاش کردی جیشم کردیا ،اما سوراخ بود کیسه ما هم چسب زدیم .وقتی بردیم آزمایشگاه .گفتن که این خوب نیست.دوباره از اول اومدیم خونه دوباره تلاش کردیم این دفعه که جیش کردی آزمایشگاه تعطیل بود.الان جیشت از دیشب تا حالا تو ماشین باباییه .فاسد نشده باشه خوبه.     ...
8 ارديبهشت 1390

امیر علی دختر شده!!!

دیشب هنوز تب داشتی من فکر کنم برای دندونای بالاییت باشه.اما دکتر گفت با این حال ازش آزمایش هم بگیریم آخه هر چی جز شیر منو که میخوردی بالا میاوردی.آزمایش خون ازت گرفتن با یه دردسری،خیلی گریه کردی.من دلم تاب نیاورد از سالن رفتم بیرون.برا آزمایش ادرارتم یه کیسه بهمون دادن که بیاریم خونه ازت نمونه بگیریم .اما الان که دارم اینا رو مینویسم تو هم اینجایی و حالتم خوبه دیگه هم تب نداری .خیلی خوشحالم .دیشب مامان بزرگ به خاطر اینکه کولر روشن بود روسری سرت کرد.خیلی بامزه شده بودی.   ...
7 ارديبهشت 1390

پارک و ماشین جدید

چند شب پیش رفتیم خونه بی بی ،که بابا بزرگ به موبایل بابایی زنگ زد و گفت که بریم خونه مادر شوهر  خاله محبوبه ،به خاطر اینکه از مکه اومدن.ما هم رفتیم خلاصه شام نگهمون داشتن.تو یه ذره تب داشتی بهت استامینوفن داده بودم تا خوب بشی.آخر شب رفتیم پارک شهرداری تا ماشین جدیدتو اونجا افتتاح کنیم.تو سوار ماشینت بودی و منم رو صندلی نشسته بودم و بابایی هم پشت سرت میومد و ماشینتو کنترل میکرد.مثه اینکه یه دختر کوچولو پشت سرتون میومده و نگاتون میکرده بعدش بابایی اونو سوارش کرد پشت سرت .خلاصه 2 تاییتون حال میکردین دیگه.دختره اسمشم بهمون نگفت که بدونیم.عجبا   ...
7 ارديبهشت 1390

گشت و گزار با مامان معصوم

  سلام خوشگلم چهارشنبه هفته پیش که مامان بزرگ اینا رفته بودن مشهد ،ما خیلی تنها بودیم بودیم برا همین تصمیم گرفتیم که با بابایی و تو بریم یزد خونه مامان معصوم.خیلی خوش گذشت به هممون.شب اول که رسیدیم رفتیم مجتمع تجاری سینما تک.به خاطر اینکه اون صندلی ماشینی که برات خریده بودیم روش بهمون قبض تخفیف یه آتلیه کودک دادن .رفتیم که عکست رو بندازیم رو لیوان.وارد پاساژ که شدیم اول رفتیم تو یه لباس فروشی که مخصوص بچه ها بود لباساش همشم تایلندی بود جنساش.برات یه لباس شورت خریدیم که خیلی خوشگله.بعدشم رفتیم آتلیه.اونجا عکستو گرفت گفت هفته دیگه آمادس.خلاصه تو پاساژ خوش گذشت کلی گشتیم و چیز میز خریدیم.فردا صبحش تو خیلی نق نق میکردی بابایی گفت ...
6 ارديبهشت 1390

رنگارنگ

 این عکس تولد مهدی پسر عموته که خونه بی بی بود.           بدون شرح!             این عکس اولین سفرت به مشهد.خونه خاله اشرف.تقریبا ۴۵ روزت بودش.               اینجا هم خونه مامان منیره.اینا هم زینب و زهرا هستن.             امیری 3 ماه از هورا بزرگ تری .نگا چه فسقلی بوده ولی الان قدش از تو بلندتره ...
22 فروردين 1390