پارک و ماشین جدید
چند شب پیش رفتیم خونه بی بی ،که بابا بزرگ به موبایل بابایی زنگ زد و گفت که بریم خونه مادر شوهر خاله محبوبه ،به خاطر اینکه از مکه اومدن.ما هم رفتیم خلاصه شام نگهمون داشتن.تو یه ذره تب داشتی بهت استامینوفن داده بودم تا خوب بشی.آخر شب رفتیم پارک شهرداری تا ماشین جدیدتو اونجا افتتاح کنیم.تو سوار ماشینت بودی و منم رو صندلی نشسته بودم و بابایی هم پشت سرت میومد و ماشینتو کنترل میکرد.مثه اینکه یه دختر کوچولو پشت سرتون میومده و نگاتون میکرده بعدش بابایی اونو سوارش کرد پشت سرت .خلاصه 2 تاییتون حال میکردین دیگه.دختره اسمشم بهمون نگفت که بدونیم.عجبا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی