امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

مامانی خیلی بده

سلام گلکم دیشب بردیمت دکتر آخه چند روزی بود که خیلی سرفه میکردی .دکتر گفت که یه ذره سرما خوردی،گلوت و گوشت چرک کرده.برات دارو داد .صبحی اومدم خودم تنهایی بهت دارو بدم که سرت داد زدم الان خیلی ناراحتم عذاب وجدان دارم وحشتناک .معذرت ،بار آخرم بود.دیگه سرت داد نمیزنم. آخه میدونی داد زدنم دلیل داشتا آخه هر چی دارو رو با سختی دادمت از بس گریه کردی بالا آوردی همش رو .وقتی مامان بزرگ از بیرون اومد گفتم بیاد دوباره بدتت .نمیدونم چرا از دست اون میخوری ولی از دسته من نه؟ فقط دعا میکنم که زود زود خوب بشی که دیگه نخوای دارو بخوری ...
3 خرداد 1390

مادر روزت مبارک

سلام مامانم امیر مامان امروز روز مادر ،میخوام اول از همه به مامان خودم که خیلی دوسش دارم تبریک بگم و بگم که آرزو دارم که همیشه کنارمون باشه .مامانم خیلی خوبه اگه مامانم نبود من نمیتونستم از پس تو بر بیام یا دیوونه میشدم یا کچل .بعدش به مامان معصوم تبریک میگم و ازش ممنونم که مامانمو به دنیا آورده .بعد به مادر شوهرم تبریک میگم همون بی بی خودت که بابایی رو بهمون هدیه داده دستش درد نکنه .ایشالا خدا به همشون یه عمر طولانی بده که ما خیالمون راحت باشه .و در آخر هم به خودم تبریک میگم ،ایشالا 120 سال زنده باشم و برای پسرم مامانی کنم ...
2 خرداد 1390

گردش 3 ساعته!!!

سلام جیگر طلای مامان دیروز با بابابزرگ اینا رفتیم روستاهای اطراف شهر .بابایی هم میخواست بیاد ولی ماشین خراب بود آخه همش داغ میکرد .هر روستایی میرفتیم استخر هاش خالی بودن به خاطر اینکه پارسال زمستون بارندگی زیاد نبود .ولی بلاخره یه روستا پیدا کردیم که استخرش پر بود .همین که وسییله ها رو آوردیم بیرون و آماده نشستن شدیم آب استخرو برا آبیاری باغ ها خالی کردن .دیگه مجبور شدیم همونجا بمونیم دیگه.توت ها هنوز نرسیده بودن.کلی عکس گرفتیم .هندونه و خربزه و چایی و آجیل خوردیم .تو هم که همش بدی میکردی همه چیزو باید ازت دور میکردیم آخه همش خم میشدی که برشون داری .   این عکس رو بابا بزرگ پیشنهاد داد بزارمت رو تنه درخت با اینکه کار خطر...
1 خرداد 1390

طاها و امیرعلی

دیروز یکی از بهترین و باحال ترین دوستام اومد خونمون .یه پسر داره ٢ سالشه .اسمشم طاهاست.بچه آرومی هستش.دستش یه ماشین کششی بدی برا خودش بازی میکنه.من صدای این بچه رو نشنیدم تا حالا .اشتباه نشه ها هنوزم بلد نیست حرف بزنه .برعکس تو که میخوای حرف بزنی و جیغ بکشی.کر شدیم به مولا .دیروز داشتم شاخ در میاوردم دیروز حسودی کردی.خیلی برام جالب بود .یه ماشین دادم دسته طاها و تو گیر دادی که اونو میخوای.همش جیغ میزدی.بیچاره طاها ترسیده بود .اون ماشینو داد بهت من رفتم یکی دیگه براش آوردم.دوباره اونم میخواستی .نمیذاشتی بیچاره بازی کنه.ناچار شدم توپ بیارم بدم به هر دوتون این دفعه دیگه هیچی نگفتی آخه خیلی بود توپا.سرت گرم بود باهاشون.قضیه جالب این بود هر...
29 ارديبهشت 1390

خوابیدن به روش امیرعلی

  این روش خواب یکی از جدیدترین روشها است.سبک خوابش تو جهان اورجیناله اورجیناله اینجا تالار عروسیه دایی محسن.خیلی خوابت میومد منم 2تا صندلی چسبوندم بهم ،تو رو خوابوندم روش .بعد 1 صندلی برای محض احتیاط گذاشتم جلو صندلیا که اگه چرخیدی نیوفتی.بعد چون جلوی در ورودی بودیم و باد خنک میومد مامان معصوم چادرش رو کشید رو سرت که سرما نخوری.دسش درد نکنه اینجا روزای اولی بود که چرخیدن یاد گرفته بودی .همش به شکم میخوابیدی فقط طرز قرار گرفتن پاها رو داشته باشید!!! بدون شرح!!! اینجا از حموم اومده بودی بیرون.زمستون بود. اینجا هم روز شیرخوارگان علی اصغر.روی پای مامان بزرگ خوابیدی.فقط چشماشو دا...
27 ارديبهشت 1390

آلبوم عکس امیرعلی

اینجا خونه عمو محمدرضاست.این عکس رو زن عمو ازت گرفت.2 تایی رفته بودیم خونشون چون از قم برگشته بودن. این عکس روی دیواره خونمونه.بالا سر تلویزیون.خوی روز عروسی دایی محسن تو همون آتلیه ای که اونا عکس انداختن ما هم عکس انداختیم.   این عکسو تو ماشین در مغازه لبنیاتی انداختم ازت .منتظر بودیم تا بابایی بیاد و بیسکویت مادر و دنت برات بیاره.روزای اولی بود که برات صندلی ماشین خریده بودیم. اینجا هم داری با کیبورد کامپیوتر که مامانی اوراقش کرده ،مهندس بازی میکنی بدون شرح! ...
27 ارديبهشت 1390

شکوفایی استعداد

سلام مامانی امروز 2 تا از استعدادهات شکوفا شد وقتی وامیستی میخوای کسی کمکت نکنه دستتو که میگیریم که بلند بشی همین که تعادلت رو حفظ میکنی سریع دستمون رو ول میکنی.امروز پیش بابابزرگ همین کارو کردی تونستی خودت 10 ثانیه وایسی.این یه استعدادت یکی دیگه هم که وقتی با بابایی داشتی میرفتی پارک تو بغل دایی بودی همه بای بای کردن برات تا اونوقت تو هیچ کار نمیکردی ولی امروز تو هم بای بای کردی همه خیلی ذوقیدیم. امشب دایی رضا اینا خونه مامان بزرگ بودن شام پیراشکی درست کردیم به چه سختی.راستی همسترایی که برات خریده بودیم رو پس دادیم به دایی رضا آخه خیلی بو میدادن ...
26 ارديبهشت 1390