امان از دست امیر
امان از دست تو پسر بلا.آخه اونجا چه جاییه که تو میری.امشب بابایی از بس خندید از دست تو دل درد شد.بابایی خیلی خسته بود و جلو تلویزیون خوابش برده بود.تو هم همش میرفتی و بینیشو میگرفتی یا دست میزدی به صورتش.بعدش وقتی دیدی بابایی تحویلت نمیگیره رفتی و ناخن شصت پاشو گاز گرفتی بابایی به شوخی دعوات کرد.و دوباره خوابید.اینبار همش میرفتی و به بهونه آشتی کردن سر به سرش میزاشتی و خودتو واسش لوس میکردی.بابایی میگفت عجب پدر سوخته ایه این امیر موقعی که تحویلش میگیریم اون بی محلی میکنه.حالا که ما خوابمون میاد اون میادو خودشو لوس میکنه.کلی هم به خاطر کارای بامزت خندید. تازگیا تو کارای بد خیلی ماهر شدی.میری سر میز لوازم آرایش خاله .ت...