ماجرای یزد و آقای تقی زاده
سلام مامانی
الان با خاله محبوب هر دوتون تو پذیرایی خوابین.تو که حسابی خسته بودی چون دیروز رفته بودیم یزد برا ماشین خواب درست و حسابی نرفته بودی . و شب هم خونه مامان معصوم به خاطر اینکه جات عوض شده بود همش تو خواب گریه میکردی.موقعی که مامان معصوم اینا برا سحری پا شده بودن تو هم بیدار شدی ،چرا اینقدر حساسی.تازه بیچاره ها بی صدا کاراشونو میکردن.ولی بازم بیدار شده بودی.رفتیمو باهاشون سحری خوردیم.
رفته بودیم تو یه مغازه اسباب بازی فروشی تا برا فرشاد کادو بگیریم برا تولدش.که بابایی یه 206 دید که اونجا پارکه، که تر و تمیز بود .از صاحب مغازه پرسید ماله شماست و فروشیه .که طرف گفت آره میفروشمش.قرار شد همونو بگیریم دیگه.که بابایی صبح ماشینو برد پیش تعمیرکار و گفتن که ماشین اصلا رنگ نداره و سالمه.داشتن قولنامه میکردن و بابایی هم پولش نقد بودا.که طرف تا اومد بره بانک و چک و پول کنه بانک بسته بود.به خاطر ماه رمضون و پنج شنبه زود بسته بودن.عجب شانسی .طرف گفت برین شنبه بیاین .بابایی گفت میخوای چک تضمینی بدمت . قبول نکرد.اه اه اه .اومدیم بافق و قرار شد بابایی 1 شنبه بره برا خریدنش .خدا کنه این بار دیگه بخرتش و گرنه خودمو میکشم.
راسی الانم آقای تقی زاده برات موتوری که خریده بودیم و آورد.موتوری که دایی رضا آورده بود برا تولدت اصلا برات خوب نبود.رفتیم و عوض کردیم و اونو گرفتیم.چون رنگ آبیش اونجا نبود قرار شد بیارتش در خونه.که دستش درد نکنه آورد همین الان.شب هم خونه عمه عصمت من یا همون مادر خانم آقای تقی زاده دعوتیم.
چون آقای تقی زاده فرمودن صفحه ات برام دیر بالا میاد امروز شکلک نمیزارم .فقط به خاطر شما آقای تقی زاده