یزد و شیطونی های نا تموم امیرعلی
سلام پسر شیطون بلای من
پنج شنبه رفتیم یزد برا ماشین که متاسفانه ماشین درست وحسابی پیدا نشد. قرار شد دوباره یک شنبه هم بریم .
رفتنی که تو ماشین فقط آتیش سوزوندی از پشتی صندلی میرفتی بالا تا این حد.
تو خونه دایی که نگو و نپرس ترکوندی.اونجا هم که برعکس خونه خودمون اصلا مناسب نیست برات از نظر ایمنی.هر کاری خواستی کردی دیگه.از پله ها میرفتی بالا.میرفتی سر میزا که روش کلی چیر میز بود.اما جمعشون کردم.ولی بازم شیشه رو میزو هل میدادی تا این حد .تو خونه دایی یه لحظه آرامش نداشتم از دسته تو مگه میشد تنهات گذاشت .خلاصه به تو که خیلی خوش گذشت. به من هم همینطور .
شبش رفتیم پارک کوهستان.جالبیش اینجا بود که از سبزه بدت میومد ما ادد نشستیم تو سبزه ها .اولش که میخواستی بدی رو شروع کنی دستتو گذاشتی از رو فرشی بیرون چندشت شد.تا آخرش همش رو روفرشی بودی دیگه تکون نمیخوردی.خیلی حال داد.
این دختره هم خیلی مظلوم بود .الهی بمیرم.اومده بود کنارت تو هم همش یقه اش ، آستینشو میگرفتی تا بلند شی.اون چه میدونست فکر میکرد میخوای بزنیش.حرفم نمیزد.الهی
بدون شرح!
تو قطار خیلی آقا بودی ما میگفتیم نزاریمت تنهایی وگرنه خودتو میندازی از بس شیطونی.ولی اینقدر آقا بودی که هممون شاخ در آوردیم
اسم این دخترا هم اسما و نرجس هستش.اینا گرفته بودنت تو چرخ و فلک.
بزار یه خاطره از شجاعت دخترا بگم برات.تو همین چرخ و فلک یه دختر 3 ساله بود خیلی جالب بود .یه پسره تقریبا 16-17 سال داشت این بیرون پیش ما واساده بود دختره صدای پسره زد که بیا بوست کنم.وقتی پسره صورتشو برد جلو تا بوسش کنه .دختره محکم زد تو گوشش.ما که حال کردیم ولی علتشم نمیدونستیم.پسره خیلی کله شد .
اینجا هم پاساژ آریاست .دیشب رفتیم و بعدشم اومدیم بافق
اینجا هم گذاشتیمت رو چمنا که پاهاتو میاوردی بالا حتی دستتم نمیزاشتی زمین.تمام وقت که داشتیم شام میخوردیم تو داشتی فقط با اون چیزی که تو دستته بازی میکردی
اینجا هم که در حال جستجوی ماشینیم.کی بشه این غرازه رو بفروشیم از دستش راحت شیم