کوهنوردی
سلام امیره مامان
امروز به خاطره اینکه دوربین با خودم نبرده بودم کوه برات یادداشت میکنم که چی کارا کردی.
امروز یعنی ۱۹ فروردین تقریبا ساعت ۵ بعد از ظهر بود که مامان بزرگت گفت که بریم کوه.ما هم گفتیم باشه.هممون با ماشین بابابزرگت رفتیم.من بودم و خودتو و بابایی و مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله محبوبه.وقتی رسیدیم خیلی باد میومد کلاه سرت کردم بعدم بابایی بردت بالای کوه.وقتی اومدین ژایین تو تو بغل بابایی بودی .بابایی هم دورت پتو گرفته بود.خلاصه کلی حرف زدیم و خاطره تعریف کردم و آجیل و هندونه خوردیم.آخراش که میخواستیم برگردیم بابایی دوباره بردت بالای کوه .منم حسودی کردم و اومدم بالای کوه .ولی بابایی منو اذیت کرد من که داشتم میومدم بالا اون و تو اومدین پایین .منم ضایع شدم.هنوز نرسیده بودم بالا برگشتم پایین.
بعدش سوار ماشین شدیم ورفتیم تا پای کوه.یه جا ماشین گیر کرد مامان بزرگ گفت من و امیر پیاده میشیم شما هر کار میخواین بکنین.
وقتی داشتیم برمیگشتیم تو توی بغل مامان بزرگ خوابیدی تا رسیدیم.
همین برای اولین بارت کوهنوردی هم کردی عشق مامان