عاشقه نی نی کوچولو هایی
سلام دندون طلای مامان
امروز صبح رفتیم خونه شهره دختر فرخ خانم دوست مامانی.چون زایمان کرده بودش.نی نیش پسر بود .اسمش هم آرش بود.خیلی تو خونشون بدی کردی.اولش که فقط بغل مامانی بودی.بعدش که آبمیوه آوردن میخواستی.بعدش شِِِِیرنی آوردن یکی ور داشتی .اما همون موقع لهش کردی.ریختی رو فرش بیچاره شهره مجبور شد جارو بکشه.وحشتناک گیر داده بودی به بچشون .میخواسی بگیریش.فرخ خانم بردت نزدیک بچه.دست و پاشو میگرفتی همش .آخر سر هم یقه شو گرفتی و میخواستی بلندش کنی.الهی بگردم بچه خواب بود بیدارش کردی از بس جیغ زدی.نیما برات توپ و ماشین آورد که شاید حواست پرت بشه ولی نه بابا ول کن نبودی.
بعد از ظهر هم که با بابایی رفتی حموم .مثه همیشه کلی بازی کردی.بعدش من اومدم و شستمت.
بعدشم که اومدی بیرون مامان بزرگ اومد پایین .برامون یه شیرینی که زندایی درست کرده بود و آورد.خوردیم خیلی خوشمزه بود.
الانم بالایی .من موندم تا اینا رو بنویسم.الان هم دارم میرم بالا.