خونه دایی محسن چی کارا که نکردی!!!
دیروز رفتیم یزد.به خاطر اینکه ٣بار بردیمت همینجا دکتر ولی خوب نشدی.گفتیم ببریمت اونجا شاید فرجی بشه.وقتی رسیدیم رفتیم خونه دایی محسن.ناهارمون و خوردیم .اونجا تو هر چی تونستی آتیش سوزوندی.از پله برا اولین بار رفتی بالا .خودت که خیلی حال کرده بودی،مثه ما.بعد از ظهر رفتیم پیش دکتر شکیبا .همین که ما شروع کردیم به حرف زدن و بگیم تو چته.حرفمو قطع کردو همه چیزو انداخت گردن خودم.از تعجب شاخ در آوردم.گفتم ای بابا آقای دکتر یه معاینه بکنین بعد منو مقصر بدونین.گفت همش به خاطر شیرته.گفت اینو بخور اینو نخور.خلاصه منم تسلیم شدم دیگه.چاره ای نبود حتما راست میگه دیگه.
وقتی که از دکتر برگشتیم من و تو خونه دایی محسن موندیم ولی بابایی به خاطر اینکه شب کار بود باید برمی گشت بافق.ما موندیم که با بابابزرگ اینا برگردیم.شب خونه دایی محسن عمه عصمت،زن عمو بی فاطی خان ،طیبه اینا دعوت داشتن.تو مهمونی تو دیگه خیلی ریلکس بودی.هر کار که ما نمیذاشتیم بکنی ،کردی.زیر میزا میرفتی .دست به گلدونا میزدی،خلاصه کلی شیطونی کردی.آخر شب هم با عمه عصمت اومدیم بافق.تو ماشین مگه خواب میرفتی از بغل مامان بزرگ میرفتی بغل عمه.کچلمون کردی .خلاصه اومدی جلو و تو بغل خودم خوابیدی.
جدیدترین کار و پیشرفتت گرفتن و بلند شدن از وسایله.هر چی ببینی میگیری و وامیستی.از مبل گرفته تا ماشینت.خلاصه بلا شدی دیگه.هنوز جای شکرش باقیه که نمیتونی ازشون بالا بری.که کار ما مشکل میشه.