امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

خوش اومدی شاه دخت من

1394/8/13 15:06
3,262 بازدید
اشتراک گذاری

خداحافظ روزهای انتظار سه نفره،خداحافظ لگدهای دلنشین و نرم،

خداحافظ سکسکه های شبانه،خداحافظ نوزاد درونم

و سلام به روی ماه دخترکم،سلام به تنها آبجی پسرم،

سلام به لبخندهای تو خوابت و سلام به بهانه ی سوم زنده بودنم

تمام خاطرات با عکسها تو ادامه مطلب

 

سلام

خوبین؟خوشین؟ما هم شکر خدا خوبیم و عالی

از روز شمار بالای صفحه معلومه که یه فرشته کوچولو ناز تازه وارد داریم.

آره اسمش حلما خانومه.فعلا تاج سر هممونه.تا ببینیم تا بعد چه گلی به سرمون میزنهخندونک

امیرعلی الهی مامان فداش بشه .اینقده پسرم مهربونه و آبجیشو دوست داره که باور نمیکنید .همش میگه مامان چیکار کنم اینقد دوسش دارم .کلمه حلما خانوم مخصوصا خانومش رو اون انداخته تو زبون همه.

حالا بریم سر قضایای مهم تولد حلما خانومی:

حلما خانوم قصه ما خیلی ریلکس قدم رنجه فرمودن تو این دنیا

حالا چجوری ،اینجوری که قرار بود این شاه دختر روز 4 مهر زمینی بشن که بعد از معاینه دکتر موکول شد به 20 مهر و 20 مهر هم موکول شد به 25 مهر .کامل تو این 21 روز وقت اضافه ،انتظارم به ته رسیده بود ،کلافه بودم و منتظر

3-4 روزی مونده بود به 25 مهر که امیرآقا یه شوک خفن به من و مامان منیر وارد کرد .حالا چی بود شوکه؟

از 25 شهریور بود که مامان منیر به خاطر زایمان من اومده بود بافق و ما هر شب خونه اونا و تو ایوان میخوابیدیم.

که ساعت تقریبا6-7 صبح بود که صدای جیغ بنفش امیرآقا من و مامان منیر رو بیدار کرد .حالا صدا از کجا میومد از ایوان طبقه پایین خونه خاله محبوبه.همین که بیدار شدم بدون اینکه به وضعیتم فکر کنم تند تند از پله ها پریدم پایین به هوای اینکه امیر از لای نرده ها افتاده پایین.که وقتی رسیدیم پیشش دیدیم سالم سالم پسر گنده داره گریه میکنه که چرا منو تنها گذاشتین .بیچاره مامان منیر که فشار خون نداشت این مرضم گرفت.

(مثه اینکه خواب آلود بوده و دورو ورشو نگاه نکرده و رفته در خونه خاله محبوب که دیده درشون قفله و ترسیده و گریه کرده)

خلاصه که ختم به خیر شد این قضیه و این حلما خانوم هنوز سرجاشون بودنخندونک

چند باری با پارتی کردن فامیلها نیت داشتم مخ دکتر رو بزنم که هر چه زودتر عملم کنه ولی دکتر به خاطر سابقه چسبیدن جفت به رحم و احتمال خونریزی شدید قبول نکرد .و باز انتظار

بلاخره رسیدیم به شنبه 25 مهر ساعت 7:30 امیرعلی رو بیدار کردم برای رفتن به پیش دبستانی و من و مامان منیر و جناب همسر جان نیز آماده شدیم .امیرو رسوندیم و ما هم راهی بیمارستان شدیم .بدون هیچ علامتی از زایمان و با پای خودم رفتم بخش زایمان .ساعت تقریبا نزدیکای 9:30 بود که آمپول فشار زدن و ساعت 11 درد ها اومد سراغم .سرتونو درد نیارم فقط 3 ساعت این پُرسه ی دردناک طول کشید و حلما خانوم راس ساعت 14:10 وارد دنیای ما زمینیا شد.

بعد از اینکه از سلامتیش مطمئن شدم خوب نگاهش کردم که ببینم واقعا دختره یا نه زبان

روز 9 تولد حلما ،همراه بابا احمد که اومده بود دنبال مامان منیر ما هم رفتیم تهران .که هم آب و هوایی عوض کنیم هم من روحیه ام عوض بشه.

همون شب که رسیدیم تهران ناف حلما خانوم افتاد و خیالمون از این نظر راحت شد و فردا ظهرش من و بابا روح الله بردیمش اولین حموم زندگیش .

بعد از کلی گشت و گذار و بازار و خونه اقوام بعد از یک هفته برگشتیم بافق.

روز 17 تولدت بردمت مرکز بهداشت که گفت قد و وزن و دور سرت عالیه و 1 کیلو نسبت به روز تولدش اضافه شده به وزنت.

21 روز بعد از تولد حلما خانوم ، پسر عموش سبحان آقا هم زمینی شدن.

و تو 26 روزگیت هم گوشتو خانوم دکتر سوراخ کرد برا گوشواره.

فعلا همینا تا الان مهمترین وقایع زندگیت بود عشقم

حالا بزار بریم سر چیزایی که یادم رفته بود اینجا بنویسم :

1-خرداد ماه روز نیمه شعبان تقریبا پنج ماهه باردار بودم که تو جشن کوچه خواجه ها برنده 2 تا سکه شدیم به برکت صلوات هایی که فرستاده بودیم .یکی به اسم امیرعلی و یکی هم به اسم بابایی

2-نینی تو راهی زندایی سونیا هم دختره (مهدیس خانومه عمه) و بی صبرانه منتظریم تا بهمن ماه زمینی بشه و بیادو همبازی حلما خانوم بشه.

3-خاله محبوب هم نینیش دختر شد .وای خدای من سه تا دختر .فکرشو بکن.سه تا شونم با هم میرن مدرسه .

امیرعلیم تک افتاد بین نوه های بابا احمد.

مامان منیر قبل از این قضایا خواب دیده بود که آقاجونش بهش 3 تا سیب سرخ بهش داده.نگو که اون سیبا همین سه تا دخترنمحبتمحبتمحبت

حالا بریم سراغ عکسا همراه با توضیح:

حلما خانوم تو لحظات اولیه تولدش .الهی فدای اون پف دور چشمت دختر مامان

اینم تو بیمارستانه ،بغل مامان منیر مهربون .خیلی برات زحمت کشیده ها

 

لحظه ورود به خونه ی خودمون

 

عزیزم داداش مهربون اومده استقبال آبجی گلش

 

بدون شرح!

 

اینم شناسنامه شاه دخت ما تو 4 روزگیش

 

فقط لب!بوس

 

 

 

 

 

 

کلی امیرعلی عشق میکنه وقتی حلما رو میزاریم بغلش .انگار دنیا رو بهش دادن

 

 

اینم حلما خانم بعد از دومین حمومش تو خونه خودمون

 

حلما و گوشواره هاش تو خونه عمه زکیه اش

 

 

 

باسکول پدرانه!خندونک

 

 

اینم یه نمونه لبخند خوشکل تو خواب

 

هایپر استار تهران 12 روزگی حلما خانم

 

 

 

 

 

 

حلما خانم 40 روزه

 

اینم کادو داداش امیر برا آبجی گلش

 

شیطنتای پسرانه

 

ثمین و سامان ...امیرعلی و حلما

 

آقا ارسلان و حلما خانوم ...3 روز ارسلان بزرگتره

 

آقا سبحان و حلما خانوم...حلما 21 روز بزرگتر از پسرعموشه

 

بهار خانم و حلما خانوم ...حلما 21 روز بزرگتر از نوه ی عمه عصمت منه

 

همین الان  حلما خانوم 50 روزه تو بغله منه و داره به کیبورد نگاه میکنه

امروز 15 آذر 94

پسندها (3)

نظرات (8)

مامانش
16 آبان 94 0:53
سلام قدم نو رسیده مبارک باشه انشالله همیشه سلامت باشن و زیر سایه پدر مادر خدا حفظشون کنه
مامانه شایلین
20 آبان 94 6:50
واااااااااااااای عزیزم چقدر خوشجل موشجله ماشالله
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
قربونت فدایی داری
مامان رویا
7 آذر 94 11:26
امروز که با وبلاگتون آشنا شدم خیلی لذت بردم از نثر خودمانی و شاد و مهربونتون خلاصه در کل(خیلی باحالی مامان جون امیر علی) خدا بچه های گلتونو حفظ کنه و زیر سایه امام زمان و پدرو مادرشون سالم و صالح بزرگ بشن انشاءالله
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
مرسی عزیزم.خیلی لطف داری .الان یه عالمه انرژی گرفتم.دمت گرم
نايسل
15 آذر 94 12:42
عزيزم خدا حلما جون حفظ كنه هزار ماشالله و داداش مهربونش رو زير سايتون ١٣٠ ساله بشن 😍 يه سري جاهاش از خنده ميتركيدم خصوصا ني ني ١٢ ر ز بردي هايپر 😂
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
مرسی خاله الی مهربونه ....خو چیکار کنیم دل است هوس هایپر میکند ...نمیشه که تو خونه جاش بزارم که
پریسا
16 آذر 94 10:00
سلام قدم نو رسیدتون مبارک انشاءالله خدا واستون حفظشون کنه و سایتون بالا سرشون باشه
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
مرسی پریسا جان .اینشالا روزی خودت بشه .مرسی برا کامنت
یاس
28 آذر 94 1:46
جووونم.. چقدر حال کردم وقتی خوندم.. یادش بخیر، قبلا منم مینوشتم.ببوس این قند عسل و داداش مهربونش رو.. 💖
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
فدات یاس جونم .لاقل آدرس وب خاک گرفته ات رو میزاشتی عشقوم
مامانی
5 دی 94 19:31
ای جووونم خدا حفظت کنه امیر علی خوش زبووون و چه خواهر خوشگلی به به یه تیکه طلای نابه دخترموووون خدا حفظشووون کنه الهی
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
عزیز دلمی مامانی جون مهربون
مامان رویا
25 دی 94 20:08
سلام معلومه شاه دختمون حسابی وقتتونو پر کرده که دیگه آپ نکردین خدا حفظ کنه کوچولوهای گلتونو منتظر پستای جدید تون با نثر دلنشینتون هستم خانمی و یه خسته نباشید مبگم بهتون چون خوب میدونم الان تو چه موقعیتی هستین مبارکتون باشه رایحه بهشتی که مجدد از زیر قدمهاتون به مشام میرسه
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
وای مرسی دوست خوبم .چه کامنت پر انرژی .همه خستگیام در رفت ایشالا زندگی برا شما و خانوادتون همیشه طبق مرادتون پیش بره بازم ممنون