امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

باحالترین قشمی که رفتیم

1392/1/7 21:42
6,035 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مامان

سال نوتون مبارک رفقا.چه خبرا؟خوشتون میذگره آیا؟

امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشین مثه ما.

از الان بگم این پُستم وحشتناک طولانیه ها.خواسین به 2-3 بار بخونین تا خسته نشیننیشخند

28 اسفند 91 همین پارسال بود که یهویی ساعت 12 ظهر مامانم زنگید گفت زری جون آماده باشین که شب میخوایم بریم قشم.

منم این خبرو دادم به جناب شوهری.و با نق و نوق مواجه شدم.که بیخیال تازه مسافرت بودیم و بنزین نداریمو.پولمون کجا بود .

که بلاخره با شگرد هایی که دارم مخشو زدم و راهی سفر شدیم.

اولش میگفتن بریم شیراز که بنده مخالفت کردم شدید آخه تازه شیراز بودیم و تکراری بود.

مسیرمونو سمت قشم کج کردیم و دِ برو که رفتیم.

3 تا ماشین بودیم .ماشینه خودمون (من و بابایی و مامان معصوم و راضیه خاله)،ماشین بابام(مامانم و بابام و امیرعلی و خواهرمو شوهرش)،ماشین خاله اشرف اینا(خاله اشرف و آقا رضا و سید جواد و مرضیه)

کلا 12 تا بودیم با امیر 13 تا.اون دو تا ماشین یکسره رفتن تا بندر عباس.ولی ما یه 1 ساعتی رو زدیم جاده خاکی تا بخوابیم.

اونا زود تر از ما رسیدن به لنج و بعدشم قشم.ما هم 1 ساعت بعد از اونا رسیدیم .

شب اول یه سوییت کرایه کردیم ولی شبای دوم و سوم از اونجایی که هوا عالی بود و همه مردم لب ساحل مونده بودن ما هم به این نتیجه رسیدیم که مگه خون ما از اونا رنگین تره و به اونا پیوستیم نیشخند

روز اولو که کامل تو درگاهان قشم موندیم و رفتیم بازار گردی و خرج کردن پول.

شبو برگشتیم سویتمون و فردا صبحشم رفتیم دوباره بازار گردی.

ناهارو تو رستوران خیلی معرکه دریا خوردیم و کلی حال کردیم.

   ادامه مطلب فراموش نشه،از ما گفتن بود....

 

بعدش رفتیمو سوییتمونو خالی کردیمو راهی لب دریا شدیم اسم ساحلشو یادم نیس.

همین که چشمم به دریا و آب خورد جو گیر شدم دوربین فیلم برداریو برداشتمو پریدم تو آب.کلی فیلم برداری کردم و آببازی .بعد یه ربع یهو یادم افتاد هی داد بی داد موبایلم تو جیب شلوارمه و من یادم رفته درش بیارم.

از آب اومدم بیرون و امیدوار بودم که روشن بشه که نشد متاسفانه.

موبایله 1 ماهه من دارفانی رو وداع گفت و سوخت.به جناب شوهر جان نگفتم که چه اتفاقی افتاده برا گوشیم فقط بهش گفتم که شارژ تموم کرده همین.

گذشته از این حرفا بعد از سوختن گوشیم برگشتم تو آبو کلی کیف و حال ببُردیم با اعضای خانواده امان مخصوصا حاج امیرمان

بعد از آببازی راهی ساحل شیب دراز شدیم تا بریم ملاقات دلفینا.

وقتی رسیدیم گفتن که فقط صبحها دلفینا هستن و ما هم همونجا اوتراق کردیم تا فردا صبحش .

تو همون یه شبی که لب ساحل موندیم.کلی حَیَوانات عجیب و تازه دیدیم.

سفره ماهی و خرچنگ و ماهی تزیینی و غیره...

راسی یه اتفاق بدم افتاد برای همسر جانمان.رفت نشست رو صندلیای سنگی کنار ساحل که یهو صندلی شکست و خورد پشت پاش.فقط خدا رو شکر که پاش نشکست فقط چنتا خراش برداشت.که فقط جاش میسوخت.

همین جا بود که به آقامون گفتم که چی به سر موبایلم اومده.که اونم در کمال ناباوری گفت من میدونسم که تو موبایل نگه دار نیسینیشخند(به همین راحتی،به همین خوشمزگی)زبان

فردا صبحش آقایون رفتن برای شکار ماهی تا ناهار ماهی کبابی بخوریم.ولی از بد شانسی فقط ماهی آکواریومی تو قلابشون گیر میکرد.که اونم خوردنی نبود.

تقریبا ساعت 10-11 بود که آماده شدیم برای سوار شدن به قایق موتوری تا بریم تماشای دلفین.

این تیکه اش جاتون حسابی خالی.خَیلی خوش گذشت.پر از هیجان .دلفین که نبودن نهنگ بودن

شاید بالای 500 تا دفین دورو ور قایقمون بودن.اگه تونستم فیلمشو آپلود میکنمو میزارم براتون.تا شمام حال کنید مثه ما.

هر چی از دلفینا بگم بازم کم گفتم.راسی امیرمان تو قایق اینقده آروم شده بود فکر کنم از سر و صدا و جیغ و دادای ما و تکونای قایق ترسیده بود.

بعد از دیدن دلفینا به حد اندازه.همون قایق بردمون جزیره هنگام(یه جزیره نسبتا کوچیک در نیم کیلومتری جزیره قشم)،در کل جزیره جالبی بود.توش کلی صنایع دستی میفروختن .و بابام هم کلی خاطره تعریف کرد که سالای مجردیش تو جهاد سازندگی بوده و تو این جزیره خدمت میکرده.

دوباره سوار قایقمون شدیم و بردمون نزدیک صخره های جزیره،و بهمون نون داد تا ماهی های آکواریومی خیلی خوشکل بیان دورو ورمون.خیلی ناز و دیدنی بودن .شاید 1000 تا هم بیشتر بودن.

بعد از اونجا هم برگشتیم ساحل شیب دراز پیش ماشینامون.

بعد رفتیم یه ساحل دیگه که بازم اسمشو یادم نیس.میگفتن که توش لاک پشتهای پوزه عقابی میان برا تخم گذاشتن.

که متاسفانه ما باید شب میرفتیم برای دیدنش که ما بد موقع اونجا بودیم و هنوز هوا روشن بود.

بیخیالش شدیم و راهی شهر قشم شدیم.رفتیم تو پارک زیتون و اتراق کردیم همونجا.

هنوز ناهار نخورده بودیم و داشتیم بحث میکردیم که بریم رستوران یا خودمون بپزیم که یهو یه تاکسی کنارمون واساد و گفت اگه غذا میخواین من دارم.

که ما هم از خدا خواسته ازش 12 پُرس غذا خریدیم.که داشتیم میخوردیم که یهو هوا بارونی شد.و بقیه غذامونو تو ماشینامون خوردیم.

بعد از خوردن ناهارمون بارون هم بند اومد ،ایندفعه دیگه چادرامونو روبراه کردیم و همه رفتن بازار قدیم .جز من و امیرعلی و بابامو آقا رضا (شوهرخالم)

من زیاد با بازار قدیم حال نمیکنم.برا همین نرفتم.تو چادر هممون دراز کشیدیم الا امیرآقا.امیر با پسرای چادر بغلیمون کلی گرم گرفته بود.و با هم بازی میکردن که یه دفعه اومد تو چادر و گفت که مامان دستم اوف شده.نگاه کردم دیدم ناخن اشارش یه ذره قرمزه.

بعدش گفتم اشکال نداره خوب میشه.هنو از قضیه خبر نداشتم.که خانم چادر بغلیمون گفت که دست زده به زغال و دستش سوخته.وقتی فهمیدم خیلی دلم سوخت .آخی بچم چقد الان دسش سوخته و جیکشم در نیومده.حتی یه اشک هم نریخت .مَرد به این میگن.

بعد از 3-4 ساعت همه برگشتن خسته و کوفته.که چادر بغلی هم داشت جمع میکرد بره که آقاشون برگشت گفت دسته پسرتون سوخته تقصیره منه و نباید ذغالو همونجوری رها میکردم تو باغچه.که گفتم اشکال نداره .درس عبرت میشه براش تا دیگه به چیزی که نمیدونه چیه دست نزنه.ولی تو دلم داشتم بهش فحش میدادمنیشخند

خلاصه شب شدو همه رفتیم سیتی سنتر یه پاساژجدید تو قشمه.تا حالا ندیده بودمش.خیلی بزرگ و شیک و چیزاشم گرون مرون بودو به درد جیب خالی ما نمیخورد .آخه هر چی پول داشتیم رو تو بازار درگاهان خرج کرده بودیم.

خلاصه که اونجا فقط رفتیم طبقه سومش که شهر بازی خیلی بزرگی بود.امیرمون کلی سوار وسایل بازیش شدو کلی کیف کرد .

شبو تو پارک زیتون خوابیدیم و از سرما قندیل بستیم. فردا صبحش راهی درگاهان شدیم .چنتا خرید کوچولو داشتم که کردم تو نیم ساعت.

و بعدش راهی بندر لافت شدیم تا بریم رو لنج تا بریم بندر عباس.

همین که رسیدیم بندر عباس و ماشینمون از لنج اومد پایین .یه صف خیلی طولانی از ماشینا پشت سر هم منتظر بودن تا برن رو لنج که ما حواسمون به این صفه پرت شده بود.که یهو ماشین جلوییمون زد ترمز و تا بابایی اومد ترمز کنه شترق خوردیم به ماشین جلویی.

خدا رو شکر مشکل خاصی پیش نیومد فقط گلگیره سمت من لِه شد.اون ماشینه هم که هیچیش نشد .فکر کنم هرچی مدل ماشین بالا تر باشه میزان کاربرد حلب روغن توش بیشترهنیشخند

به طرف گفتیم بمون تا پلیس بیاد کروکی بکشه.ولی مثه اینکه عجله داشتنو رفتن.ما هم گفتیم خدا خیرشون بده معطلمون نکردن.ما هم گازشو گرفتیم سمت شهر بندر عباس

تو بندر عباس هم رفتیم ساندویچ خریدیم و رفتیم تو پارک تا بخوریم که یه اتفاق جالبناک دیگه افتاد .تو خیابونش یه تصادفه زنجیره ای اتفاق افتاد از اینا که فقط تو فیلما دیدیم.

البت ما که هیچکدوم نرفتیم ببینیم.فقط با صداش حال کردیم.این شکلی بود صداش:صدای ترمز شدید بعد شترق.دوباره صدای ترمز شدید بعد شترق.بازم دوباره صدای ترمز شدید و بعد شترق.همینجور 3-4 بار دیگه هم تکرار شد.صداش خیلی باحال بود.از بس گشنه بودیم حوصله بلند شدن هم نداشتیم.

یه ذره استراحت کردیمو راه افتادیم سمت یزد.فکر کنم سیرجان بود که واسادیم برای شام.و دوباره راهی شدیم ساعت نزدیکای 4:30 صبح بود که رسیدیم خونه مامان معصوم تو یزد.

منتظره خاله اشرف اینا بودیم تا بیان که زنگشون زدیم که گفتن تو راه ماشینشون خراب شده و ماشین یدک کش داره بُکسلشون میکنه تا یزد.

از بس این سفر پر از هیجان و کش مکش و اینجور چیزا بود که حیفم اومد تمام جزئیاتو ننویسم .

شرمنده خستتون کردم.چشمک

 

این عکسو خاله محبوب گرفته و من خبر ندارم کجاسخنثی

امیر آقا در حال خاک بازی تو ساحل شیب دراز

اینم همونجاسنیشخند

این دایی ناصره(دایناسور)وسطه همون پاساژ سیتی سنتر بود.خیلی طبیعی و بزرگ بود .تازه تکون هم میخورد صدا هم میداداز خود راضی

اینجا همونجاس که موبایلم سوختیول

بدون شرح!

اینم دو تا دونه ماهی که توسط آقایون شکار شده.قرار بود همین دوتا بین 13 نفرمون تقسیم بشه که رفت تو سطل آشغالنیشخند



این سفره هفت سین پاساژ دریا درگاهانه.قضیه داره ها.کلی از این سفره حفاظت میکردن دو تا نگهبان بالا سرش بود.که امیر آقا ما رفتن تو و دو تا دونه سنجدشو کندو آوردش بیرون که نگهبانه دیدش و گفت این تنها پسریه که اینقد بلا و شَره تورو خدا دورش کنین ما مسئولیت داریمقهقهه


اینم سفره هفت سین شهر بازی سیتی سنتر

امیرمون و راضیه

بدون شرح!

بازم بدون شرح!

نصفه بیشتر پولامون همینجا خرج شدانیشخند

قطار!

راسی نگفتم بهتون.خیلی شیک بود .انگاری اومدی دبی لند !عینک

اینم سفره هفت سین وطنی از نوع هماروسیش(سفره هفت سین خونه برادر شوهر بزرگیم)

 

اینم دومین سفره هفت سین وطنی خونه همآروس دومی

قربونه تیپت برم شاه دومادمبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (105)

مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:38
سلام دوستم
هميشه به سفر.خيلي دوست دارم يه بار قشم برم ولي تو هوا خنكي...
ايول خوشم مياد بلدي مخ بزني.يه پا خرم سلطانيا


سلام رفیق .
برو الان هواش توپه.
برا همین عاشقه خرم سلطانم دیگه.آخه عین خودمه
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:39
سوئيت شبي جنده اونجا؟
واي من اصلا نميتونم تو چادر بخوابم...خوش به حالتون...


شبه اول 120 بود.شب دوم که میخواسیم بمونیم 150 .برا همین رفتیم چادر زدیم

چرا اتفاقا خیلی باحاله که.

البت ما هر خانواده یه چادر داشتیما.جامون اصلا تنگ نبودا
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:40
براي همين بود اسام دستت نرسيد.جاي شوهرت بودم ديگه گوشي نميخريدم
هرچند با روشهاي خرم سلطانيت ميدونم به زودي يه مدل بالاترشو ميخري


گفته که نمیخره .من هنوز فرصت نکردم برم رو مخش.ایشالا در اولین فرصت میرم.

مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:41
خدا رو شكر براي همسرتون اتفاقي نيفتاده...صدقه زياد بديد


خدا رحمش کرد.وقتی این اتفاق افتاد گفتم حیف ایکاش فیلم گرفته بودم :دی
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:42
وااااااااااي چه باحال.حتما فيلمشو بذار.من عاشق دلفينم....


تو اولین فرصت میزارم.
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:42
الهي بميرم.بچه هنگ كرده بوده


خیلی هم هنگ کرده بود.یه 3-4 باری هم ریست کرد
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:43
اين باباي اميرعليه كه كنارش نشسته؟


پَ نَ پَ ،پسر همسایمونه!
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:43
باباها همه جا خاطره دارن.هركي ندونه فكر ميكنه از فاميلا ماركوپولن
زنده و سلامت باشن باباتون


قربونت.همینطور بابای تو
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:44
براي ديدن ماهي و دلفين پول گرفتن ازتون؟


پَ نَپَ مجانی نشونمون دادن.نفری 7 تومن مایه گذاشتیم
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:44
الهي بميرم براي مرد كوچلوي خودممممممم


خدا نکنه
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:45
خريدات مبارك.كاش عكس ميذاشتي


مرسی.شاید گذاشتم
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:46
واي چقدر بلا سرذتون اومده.تو رو خدا مواظب باشيد.صدقه بديد


اینا که بلا ملا نیست .اینا هیجانه سفره.صدقه که سر جاشه
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:47
منم عمرا اگه درحال خوردن باشم حواسم بره سراغ چيز ديگه


کجا رو داری میگی؟!
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:48
عكسا خيلي خوشگل بودن.ايشالله هميشه خوش باشين و بلا دور باشه ازتون


عکاسا خیلی بودن.قربونت.ایشالا
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:48
خودتم مثل هميشه ناز و پرانرژي هستي
خوب لاغر كرديا


خط اولی رو کلی باهاش حال کردم.
خوب لاغر کرده بودم.ولی دوباره اضاف کردم
مامان علي خوشتيپ
8 فروردین 92 2:57
راستي يادم رفت بازم تشكر كنم از هديه زيبات.برام خيلي ارزشمنده


قابلتو اصلا نداره سارا جون.
سوری مامان زهره
8 فروردین 92 7:12
سلام سلام سال نو مبارک
همیشه به شادی و سفر ان شالله،
رمز رمز؟!


اوکی
مامی امیرین
8 فروردین 92 12:16
لطفا" رمز


باش
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:23
سلام زهرا جونم
دیشب که اس دادی ساعت دو و نیم پستتو از گوشیم خوندم.خیلی باحال بود و لذت بردم و خستگی از تنم رفت.حالا اومدم دوباره بخونم.تا جایی که وقت دارم میخونم و کامنت میذارم و اگه نشد بقیش برای بعد


الهی شکر.
هر جور راحت تری عزیزم
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:24
اول اینکه عاشق این مسافرتهای یهووووووووووووویی هستم.آفرین به شگردهای زنونت.به من هم یاد میدهی آیا؟؟؟؟


مثه من.
شگردای خرم سلطانیه.
یه ذره بشین پای فیلمش یاد میگیری نا خداگاه
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:25
وای من عاشق بازارگردی و خریدن چیزهای الکی پلکی هستم.خیلی لذت داره


وای من که عاشق خرید کردنم.
حاضرم از غذام بزنم ولی تو بازار بمونم.
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:26
تو این عکس اولی امیر داره اعصاب سنج بازی یکنه؟چه باحاله.رنگیه


نه از اونا نیس.
فقط سرگرمیه.از بازار چینیا خریدم براش 5 تومن
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:27
پس اینجا بود که گوشی بیچاره رو سوزوندی
آخه چرا اینقدر آب بازی رو دوست دارین شما؟


باحاله.من میرم دریا تا 1 سال انرژی ورجه وورجه کردن دارم.
بدبخت موبایله
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:28
واقعا" اعتماد به نفس بالایی داری.بعد از سوزوندن به آب بازی ادامه دادی.آفرین.من بودم گریه میکردم


بیخیال پا شدم رفتم بندر برای آببازی بشینم گریه کنم.دختر تو هم بیکاریا.با اینکارا خودتو پیر میکنی.عشق دنیا رو ببر.بیخیال باش
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:29
همین که یه اتفاق برای همسرت افتاد از آب گل آلود ماهی گرفتی و اعتراف کردی
خوبه که یه چیز بهت گفت


موقعیت خوبی بود.نه که پاش درد میکرده نمیتونسه دنبالم بدوه تا بزنه منو.برا همین گفتمش.
به این میگن سیاست هم همدردی کردم باهاش هم درده خودمو گفتمش
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:29
من اینقدر دوست دارم دلفین ببینم.عاشق زبونشونم


فیلمشو میزارم.ولی ما زبونشونو ندیدیما
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:30
دلم جزیره هنگام خواستچه چیزهای خوشگلی توش می فروشن


آره یه سر برین قشم خیلی باحاله
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:31
چرا غذاهای اون تاکسی رو خوردین؟اصلا" نترسیدین؟یه کمی فکر کن


هنوز که سالمیم.
نه برا چی بترسیم.بنده خدا تروریست که نبود.
تازه کلی هم ازش تشکر کردیم که تو اون موقعیت برامون غذا آورده
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:32
آخی بمیرم امیر جون دستت سوخت.یادته چند وقت پیش یه اتفاق دیگه ای هم براش پیش اومده بود و همینطور صداش در نیومد


بچه ام از بس مرده مثه مامانش فولادینه
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:33
من جای تو بودم با اون آقا دعوا میکردم از اون مدل شمالی هاش


نه گناه داشت.فکرشو نمیکرده بچه من اینقد فضول باشه
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:34
آخی ماشینتون.باز هم شکر صدمه به مال بود.


ماشینمون عادت داره بیچاره.
تازه این مدل خوبشه 206 قبلیمون که داغون تر از این حرفا شده بود.

مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:35
تصادف زنجیره ای خیلی خطرناکه.رضا هم 8 سال پیش تو جاده کرج به قزوین اینطوری تصادف کرد.فقط سقف سالم مونده بود و خودش


آره میدونم خطرناکه.
اما تصادفی که ما دیدیم هیچ کس زخمی نشده بود.البت فکر کنم.
پس خدا رحم کرده به آقا رضاتون
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:36
عکس ها خیلی خوشگلن.مخصوصا" جاهایی که خودت هم هستی خوشتیپ خانم


چشات خوشگل میبینه.

خوشتیپو خوب اومدی
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:37
اینقدر دیشب برای اون سنجدها خندیدم.آفرین به امیر


اصن یه وضی.بنده خدا منتمونو کشید تا دور شیم
مامان محمد و ساقی
8 فروردین 92 13:40
خدا رو شکر دوباره همشو خوندم.زهرا جون امیدوارم همیشه از این سفرهای خوب داشته باشین و بهتون خوش بگذره.سال نوی خوبی داشته باشین و ایام به کامتون باشه.
باز هم از هدیه بسیار زیبایی که برام فرستادی تشکر می کنم.دستت درد نکنه.با اینکه راضی به زحمت نبودم ولی خیلی خوشحال شدیم.



قربونت مینا جونم.

تو هم سال نو خوبی داشته باشی.

قابلتو اصلا نداره مینا جونم.

خوشحالم که خوشحال شدی
سجاد
8 فروردین 92 19:28
مسافرت پرماجرایی داشته این امیرعلی جون
گوشی مامان جون که سوخته
صندلی شکستن و افتادن روی پای بابا جون
سوختن دست امیر علی جون ... الهی ...
ضرب خوردن ماشین بابایی
با شیرینی ها و لذت هایی که مسافرتتون داشته این موارد تلخ به چشم نیومده حتی سوختن گوشی مامان جون
امیرعلی جون سال خوبی داشته باشی در کنار مامانی ناز و بابایی مهربون


آره جات خالی .با اینکه تنش خیلی داشت ولی خیلی چسبید بهمون.
شما هم سال خوبی داشته باشی
مامی امیرین
8 فروردین 92 23:41
با اون رمزی که گذاشتی باز نمیشه!!!!!!


مگه میشه!
مامان محمد و ساقی
9 فروردین 92 0:51
زهرا اومدم جواب کامنت ها رو بخونم.وای کلی خندیدم.از جوابهایی که نوشتی.پسر همسایه


چیکار کنیم دلمون خوشه دیگه
مهین
9 فروردین 92 23:21
سلام عزیزم
سفر بخیر
رمز میخوام


باشه
محمد
10 فروردین 92 15:07
سال نو مبارک
من هم رمز ؟


ممنون
مامان متین
10 فروردین 92 23:00
منم رمز لطفا


باشه
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:30
سلام زهرا جون سال نو مبارک. چه خوب که این سفر رو رفتی . موقع سال تحویل در حال سفر بودی دیگه تا اخر سال در حال سفر


خدا کنه من که از خدامه همیشه تو سفر باشم
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:31
الان یه دور خوندمش.ولی بخوام دوباره بخونم و کامنت بدم..... یعنی کار حضرت فیله

حالا شروع میکنم هر جا کم اوردم کات میکنم.

خودمونیم تو هم انگار همش از غذا نوشتی

فقط از صبحانه خوردنتون چیزی ننوشتی




اشکال نداره .بعدا باهات حساب میکنم هر چی کم کامنت گذاشتی.

نه که صبحونه ها همش تکراری بودن برا همین ننوشتم
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:33
اخی گناه داشتی برای موبایل ناراحت شدم. خب میدونستم برای همین بهت اس ندادم

اشکال نداره ایشالله یه خوشکل ترشو میگیری.

فدای سر همسری خدا رو شکر که اتفاق بدی براشون نیفتاد


به نکته مهمی اشاره کردی.حالا من موباسلم خراب بود تو چرا اس ندادی؟

شوهرم گفته اگه قرار شده باشه 500 هزارم خرجش کنم درستش میکنم موبایلتو.نمیزارم قِصر در بری
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:34
بیشتر وقتتون در بین اب و ماهی ها و دلفین ها گذشت دقت کردی؟خب حالا اسم چند تا ابزی بگو ببینم چی یادت مونده؟

اخ بمیرم . میدونی چه دردی داره سوختگیطفلی چه تاولی هم زده


خوب جزیره بودیم دیگه 4 طرفمون آب بود و دریا و دلفین.

بیام از جنگل بگم برات.

چنتا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره بدجور تاول زده بود
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:35
کلا جاهای گرون رفتن با جیب خالی خیلی بهتره
خیالت راحته که کلاه سرت نمیره


دقیقا.حداقل با عکسا میتونی کلاس بزاری که ما رفتیم همچین جاهایی
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:36
ای بابا خدا به خیر بگذرونه چند تا اتفاق از بیخ گوشتون گذشت. باز هم خدا رو شکر


من که به اینا نمیگم بلا .به اینا میگم شیرینی سفر.با اینا سفرمون خاطره انگیز شد
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:38
عکس ها هم که هرکدوم کلی خوشمل بودن.دست گلت درد نکنه. ما هم بدون هزینه کردن رفتیم قشم و برگشتیم

راستی حواست هست بعد از چند روز از دادن اس اومدم وبلاگت؟اهان یه چیز دیگه!!! یا چه گوشی اس دادی مگر نسوخته بود؟

پریسا هم یه پست نوشته دوست داشتید بهش سر بزنید


بله دیگه چیکار کنیم،به فکز جیب همه هستم من.

این گوشیه که الان دستمه از این سامسونگ معمولیاس از اونا که نه دوربین داره نه صندلی.فقط صفحه اش رنگی.ولی بازیای باحالی داره.

راسی چرا اینقد دیر اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مشکوک میزنیا

میام حتما
مامان پریسا
11 فروردین 92 1:39
راستی اون سفره هفت سین هم عروس بالایی اون چیز سفید ها چی هستن؟ شبیه به ذرت هستن


آره دقیقا هموناس.فکر کنم سفرش خالی بوده با اونا پرش کرده
مامان محمد و ساقی
11 فروردین 92 15:08
ایشاالله بعد از 13 بدر پستم رو میزارم.دارم آماده میکنم.خیلی طولانیه


o m g.پس منتظریم
مامی امیرین
11 فروردین 92 16:23
واقعا هم که چه سفر پرباری بوده؟!!!
شیطون به ما هم یاد بده از این کارای خرم سلطانیت تا بریم رومخ همسرمون
دلم برای دیدن دلفینا لک زد..من خیلی حیونای اهلی و دوست دارم...
امیدوارم تمام لحظاتتون همراه با خوشی باشه...
راستی چرا از سفره هفت سین خودت عکس نزاشتی؟شایدم اصلا نچیده بودی!


بشین پای فیلمش خودت از بَر میشی زبلی یاشو
ایشالا یه سر برو قشم ببینشون .حال میکنی
من که سفره هفت سین ننداختم .یعنی اصن خونه نبودیم.بعدشم کی حوصله داره.
مامان متین
11 فروردین 92 18:34
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چققققققققققدر اتفاقات جالب انگیز
ای وای سلام عزیزم از بس جالب نوشتی و اتفاقات هم زیاد بود یادم رفت سلام کنم ایشالله همیشه سفرهاتون همینطوری پر از شادی و اتفاقات جالب البته خوب باشه و همین چند تا اتفاق بد رو هم نداشته باشه.خوشبحالتون .خواهر من هم امسال رفتن قشم و از ما هم خواستن بریم ولی چون جناب شوهر فقط تا 5 تعطیلی داشتن متاسفانه خونه نشین شدیم .حتی دوباره که خواستیم بریم جایی برای دو سه روز هم باز بدلیل خرابی ماشین نشد


ای بابا این 5-6 روز عید که موقعیت خوبی بود برا مسافرت.حیف که از دستش دادین.
ما با ماشین خراب تا زاهدان رفتیمو سالم برگشتیم.

اما ایکاش رفته بودی.
مهین
12 فروردین 92 10:00
سلام عسیسم
خوبی؟
رسیدن به خیر...از خوندن توصیف کاملا سفرتون لذت بردم بسی
خداروشکر که بهتون خوش گذشته
منم عاشق سفرای پرهیجانم
ما سه سال پیش رفتیم قشم ستایش 8 ماهه بود...یادش بخیر 4 ماشین بودیم
البته ما بهمن ماه رفتیم خلوت تر از عیده!
وای از دلفینا نگو! من خیلییییییییییییییییییییییی دوسشون دارم
کل سفرمون یه طرف دلفیناش یه طرف!
راستی شگردای مخ زنیت هم خیلی باحاله! من یکی که اصلا بلد نیستم!
به منم یاد بده!
ما منتظریم خدا از آسمون یه پولی برامون بفرسته بریم سفر!
آس و پاسیم! خرجا هم زیاد شده با این گرونی!
امروز شوهری میگه 92 تومن ته حسابم مونده تا آخر برج
میگم: پس تا آخر برج نباید مهمون دعوت کنیم و ... و قطعا باید قرض بگیریم
بیخیال می گذره
خب امیرعلی جونو ببوس
بای


عجب کامنت پر حجمی.
از بی پولی و گرونی که من موندم چی بگم.پدر جیبامونو در آورده.
برای همین سفرمون دست به دامن یکی از سکه هایطلام شدم.
میبینی با زندگیامون چی کردن.
دلفینا که معرکن.هیچ وقت یادم نمیره
مهمونی هم فقط باید رفت خونه مامانا.اونا برا اینجور مواقع کلی پول دارن
مهین
12 فروردین 92 10:20
نظرم رسید؟



بله
زهره
12 فروردین 92 11:26
سال نو مبارک به منم رمز میدی؟


اومدم وبلاگتون ولی نمیتونسم نظر بدم آخه پستاتون جایی برای کامنت نداره.
براتون تلگراف کردم
سجاد
12 فروردین 92 13:43
با یه خاطره ی تفریحی از سجادکوچولو آپممممم



باشه عزیزم
مامان محمد و ساقی
12 فروردین 92 19:12
ولی سیزده بدر جای خاصی نمیریما.منظورم این بود که پستم رو بعد از تعطیلات میذارم


منم منظورم همون بود
مامانی مهدیار
13 فروردین 92 9:01
سلام لطفا رمز


چشم
مهین
13 فروردین 92 20:37
سلاممممممممممممممم
خودمم موندم کامنتم چه طولانی شد!
ولی خونه ی مامانا رو خوب اومدی!
طفلی مامانا!
الهی سایه شون همیشه بالای سرمون باشه و تنش سالم باشه و دلشون شاد


الهی آمین.....................
مامان رها
14 فروردین 92 9:12
سلام سال نوتون مبارک ایشالله همیشه به شادی
رمز من چی شد ؟؟؟؟


رمز هم میدیم بهتون
مامان علي خوشتيپ
14 فروردین 92 11:22
سلام زهرا جون
نظراتت تاييد شد
راستي با پست آخرمون آپيم


آره اومدم خوندم خانم مردم آزار
زهره
14 فروردین 92 12:35
عزیزم علت اینکه نظرها رو بستم نوشتم راستی رمزی رو که دادی باز نمی کنه؟؟؟


کدوم پستته بگو منم برم بخونم علتشو.
مگه میشه .خودت تایپ کن
زهره
14 فروردین 92 19:53
سلام عزیزم خوشحالم که بهت خوش گذشته ...قشم از اون سفرهاست که آدم سیر نمیشه از رفتنش .
توی پست بدون شرح توضیح دادم که چرا نطرات رو بستم عزیزم.


زهره خانم.منم اون اوایل یه همچین کامنتایی زیاد داشتم.گذاشتم هر چی میخواد بگه تا تمام عقده های دلشو خالی کنه.
تازه کامنتاشو تایید هم میکردم بدون اینکه جواب بدم.
بعد از یه مدت خودش معذرت خواهی کردو رفت پی کارش.

تو اینترنت و دنیای وبلاگ نویسی که نباید به کسی رو داد.تو الان نظراتتو بستی اون به خواسته خودش رسیده.

نباید از اولش این کارو میکردی.این نظر من بود.
مامان متین
14 فروردین 92 23:17
عزیزم بالاخره پست جدید گذاشتم خوشحال میشم سر بزنی


حتما
زهره
15 فروردین 92 10:32
عزیزم اخه متوجه شدم که یکی از اشنایان هست وخیلی دلش میخواست که من وبلاگ نویسی دخترم رو بزارم کنار برا همین یه جواب کوبنده بهش دادم ونظرات رو بستم که نتونه خودش رو خالی کنه اخه هنوزتوشهرما خیلی جانیوفتاده عزیزم منم یه خورده حساس و کم طاقت.


بی خیالش میشدی.تو که میگی جواب کوبنده بهش دادی.
دیگه نمیبستی کامنتارو.اینجوری دلش خنک میشه ها.
من تجربه کردم که بهت میگم.
منم اوایل یه ذره احساساتی برخورد میکردم بعدش دیدم نه اینجور نمیشه.مثه خودشون رفتار کردم.
حالا حتی یه دونه مزاحمم برا راه رضای خدا ندارم.
زهره
15 فروردین 92 11:05
شاید شما درست می گی باید یه فکری بکنم


آره .حیفه از دوستای وبلاگیت هیچی یادگاری نداشته باشی.



از یه خانم بافقی بعیده اینقد زود کم بیاره
مامان نگار
15 فروردین 92 14:40
ما هم رمز می خواهیم
مامان نگار
15 فروردین 92 17:08
ایشالا همیشه به شادی و خوشی مشغول باشین به شرط اینکه مواظب امیرعلی جیگر باشین که دیگه دستشو اوف نکنه


مرسی عزیزم.حواسم بهش هست.ولی این تجربه ها به دردش میخوره یه روزی
مامان متین
16 فروردین 92 17:58
سلام خانمی.چه کردی با این همه پیغام .شرمندم کردی بخدا.



آخه پستت خیلی جای حرف داشت
مامان متین
16 فروردین 92 17:59
میدونی خیلی باحالی . عاشق عکسل العمل هاتم.وقتی دیدم یهعالمه پیغام دارم خیلی خوشحال شدم و این خوشحالی وقتی بیشتر شد که بیشتر از طرف شما دوست عزیزم بود .


قربونت کاری نکردم که
مامان متین
16 فروردین 92 18:00
آره منم فکر کنم داداشن


خوبه حداقل یکی مثه من فکر میکنه
مامان متین
16 فروردین 92 18:01
در مورد نوشتن اسم شوهرم بجای واژه ( آقا مرتضی) هیچ توضیحی جز تنبلی نوشتن در آن لحظه ندارم و خواستم سریع تر بنویسم.


حتما تنبلی من در تو اثر کرده
مامان متین
16 فروردین 92 18:02
آقای کیان موسس( موسسه خلاقیت) هستش .ولی نمیدونم کجا دیدیش


نمیدونم والا یهو قیافش برام آشنا اومد
مامان متین
16 فروردین 92 18:03
ایشالله قسمتتون بشه عروسی شمالیا


مهر و آبان بود که دعوت شدیم عروسی یکی از فامیلامون تو شمال .عروسشون شمالی بود.اما قسمت نشد بریم
مامان متین
16 فروردین 92 18:04
همش باحال میشه مگه نه


برا این کامنتت هیچی ندارم بگم آخه نمیدونم همه چیو میگی
مامان متین
16 فروردین 92 18:05
قربونت برم. ایشالله تو و خانوداه عزیزت و مخصوصا امیرعلی شاد و خوش باشید.
منم همین دیگه


فدات خیلی ماهی.
شما هم همینطور
مسیحا
16 فروردین 92 19:29
سلام عزیزم، سال نو مبارک امیدوارم سالی پر از شادی و خنده و موفقیت داشته باشی @};راستی من که رمز ندارم


ممنون.
میزارم برات حتما
رسول
17 فروردین 92 0:17
________________________________█████_____█████
______________________________███____██_██_____███
_____________________________██________██__________██
____________________________██__________█____________██
________██████____________██________________________██
_____███████████________██________________________██
____█████████████_______██_______________________██
___███████████████______██______________________██
___████████████████______██___________________██
___████████████████_______██_________________██
____███████████████_______███_______________██
_______███████████_______██__██_____________██
___________███████______████___██__________██
____██████__██████████████_____██_____██
__██████████████████████________██__██
_████████████████████_____________████
██_█████_████████████_______________█
█__█_██__████████████
_____█__████████████
_______█████████████
_______██████████████
_______███████████████
________███████████████
_______███████__████████
______███████_____███████
____█████████________██████
ما که رمز نداریم
اما
ایشالله همیشه خوش باشید


رمزم میدم
آجی مهدیه
17 فروردین 92 9:22
منم که رمز نمیخوام


عمرا به تو رمز بدم
مرجان مامان آران
17 فروردین 92 15:48
اخ جوننننننننننن عکسسس
رمز چییییییییییییی پس
بی زحمت بفرست تلگراف برام
منم اپممممممممممممم بدو بیا


رمزو فرستادم برات.
نیلوفر
17 فروردین 92 16:36
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
▒▒▒▒▓▒▒▓▒▒▒▒
▒▒▒▒▓▒▒▓▒▒▒▒
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
▒▓▒▒▒▒▒▒▒▒▓▒
▒▒▓▓▓▓▓▓▓▓▒▒
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒سلااااااااااااااااااااممممممممم
سال نو مبارک مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اپییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم لطفا رمز


ممنون.اوکی
مامان مهنا
17 فروردین 92 16:45
سلام عزیزم بهارت مبارک


سلام.مرسی شما هم
مامان ریحان عسلی
17 فروردین 92 17:21
سلام عیدت مبارک
خصوصی داری
دوست داشتی رمزت به منم بده


ماله شما هم مبارک

شاید دادم بهت :دی
نیلوفر
17 فروردین 92 19:34
خیلی بیان لطیف و طنز الودی بود .کلی کیف کردم از خوندنش/فقط حیف ماشین ولی خب تا باشه از این اتفاقها


قربونت خانمی.

زینبی
17 فروردین 92 22:04
سلاه زهرا جون
خوشحالم واقعا که بهتون خوش گذشته.

جدا جایه با صفایی هست.
ایشالله دوباره هم قسمت شه برین.
امیر علی نفس رو ببوس گلم


قربونت زینبی خانوم.
مرجان مامان آران
17 فروردین 92 22:23
همیشه به گردش و تفریح عزیزمممممممممممممم
به به بلاخره ماعکس دیدمممممم
موبایلتونم که مرخص شد
خدارو شکر شوهر گرامی حالشون خوبه ماشینم یه کوچولو یه وری شد
در هر صورت خوش باشیددددددددددددد عزیزممممممم
خوشحال شدم روی ماهتو دیدم


عس که تو وبلاگه من فراوونه
موبایلمو که خدا رحمت کنه
اما ماشینمون الان رو براهه
قربونت
آجی مهدیه
18 فروردین 92 8:31
فک کنم تازه فکت گرم شده بوده .... هوووووم!!!!


دقیقا ...
آجی مهدیه
18 فروردین 92 8:32
خدا رو شکر که انقدر بهتون خوش گذشته


بله دیگه
آجی مهدیه
18 فروردین 92 8:32
منم قشمو خیلی دوست دارم
نخ سوزن سوار شدن قایق اتوبوسیشو


آخه یعنی چه که هر چی من دوس دارم تو هم دوس داری
fatima
18 فروردین 92 10:22
سلام عزیزم
خوبی پسر گلت چطوره
سال نو مبارک
امیدوارم که سال خوبی داشته باشی
شرمنده چند وقتی بود نت نداشتم نتونستم بهت سربزنم الان که اومدم پستایی که نخونده بودم رو خوندم.

اگه ممکنه منم رمز



سال نو شما هم مبارک.
ما خوبیم.شما چطورین؟
برات فرستادم به میلت
مامان ریحان عسلی
18 فروردین 92 18:31
سلام
مرسی از رمز خیلی لذت بردم انگاری خودم رفته بودم خوشحالم بهت خوش گذشته ؛ یادش بخیر منو بردی به اون روزایی که زود زود می رفتیم دبی
از کجا فهمیدی پای شوشوت جاش می سوخت نو که دو روحین در یک بدن
آره خودشه تو فیلم مارمولکم بازی کرده


خواهش.
آخ گفتی دبی دلمو هوایی کردی

پس چی فکر کردی.حتما دو روح تو دو تا بدنیم :دی
ترنم
18 فروردین 92 20:23
چطوری خانوم مارکوپولو ،معلومه سفر حسابی بهتون خوش گذشته ایشالله سالی سرشار از شادی و لبخند و سلامتی و سفر پیش رو داشته باشید
راستی دادن رمز یادت نره لطفا


شما که مارکوپولو ترین
حتما مگه میشه
fatima
19 فروردین 92 8:22
ممنون بابت رمز
خوشحالم که بهتون خوش گذشته وقتی آدم همراه خونوادش جایی میره حسابی خوش می گذره مخصوصا اگه پدر و مادر آدم همراهش باشن دیگه عالیه




خواهش میکنم.
دقیقا
ترنم
19 فروردین 92 14:56
وای که چه عکسایه خوشکلی من که کلی کیف کردم هم از خوندن سفرنامتون وهم از دیدن عکسا معلومه که جایه خیلی با صفاییه ما که نرفته دلمون هوایه قشمو کرد


چشات خوشکل میبینه.
تو که اهله سفری یه سر قشم هم برو خیلی باحاله
مامان محمد و ساقی
20 فروردین 92 12:57
سلام عزیزم
همینجا هستم.شاید به زودی یه پست سورپرایز بذارم.تو کجایی؟چی کارا میکنی؟


سلام.
منم همینجام.به به چه پلیسی.
منم مشغول دانشگام دیگه
زن دایی
24 فروردین 92 7:54
سلام.خوبید؟چه با حال همه چیزو نوشته بودی.انگار داداشی و عروستونم بود.ولی کاشکی مثل ما که تو ترکیه انقدر یادتون کردیم شما هم ازمون یادی میکردید.معلومه حسابی بهتون خوش گذشته.امیدوارم امسال تا آخرش همینجور شاد و خندون باشید.


ما هم همش داشتیم ازتون یاد میکردیم.دیگه از حرفامون چیزی نگفتم وگرنه دیگه خیلی طولانی میشد این پست.

خوشحالم تو ترکیه بهتون خوش گذشته عاروس.ایشالا تابستون همه با هم بریم.
البته اگه خدا قسمت کنه :دی
زن دایی
24 فروردین 92 14:25
فدات عزیزم.حتما میریم انشاالله.من از الان دارم شهرهایی که باید بریمو تحقیق میکنم.راستی تو هم برو ببین ترابزون چه صفایی داره.واقعا حیفه نریم.من که از وقتی رفتم هوایی شدم.
مامانی روژینا
26 فروردین 92 15:56
مامانی منم رمز میخوام اگه میشه


چشم چرا که نه
مامانی روژینا
28 فروردین 92 18:15
همیشه به سفر چه سفر پرماجرایی ایشالا همیشه شاد باشین سفر دسته جمعی خوش میگذره بوس برای امیر علی


قربونت
اتنا مامان نگین
7 اردیبهشت 92 14:58
چه سفر باحالی به من که با خوندنش خیلی خوش گذشت .


خدا رو شکر
مامان یلدا و سروش
9 اردیبهشت 92 15:12
وای ممنون ازت که با این طرز نوشتن موجبات خنده ما رو فرام کردی خصوصوا اون موبایل رو که من هم مثل تو هم دقیقا. و تکه کلام همسری هم همینه ....


خواهش میکنم عزیزم.
جدی یعنی تا حد تفاهم داریم
مامان یلدا و سروش
9 اردیبهشت 92 15:13
تازه فهیمدم که شما یزدی هستین. ما عید دو شب مهمون شهرتون بودیم . اومدیم خونه یکی از دوستهای همسریو بهمون خیلیخوشگذشت.


چه خوب که بهتون خیلی خوش گذشته.بازم بیاین
مامان یلدا و سروش
9 اردیبهشت 92 15:13
راستی لینک تون کردم. شما هم دوستداشتی بلینک


مرسی منم لینکتون میکنم حتما
مامان آرشیدا کوچولو
16 اردیبهشت 92 0:17
کلی خندیدم به نوشته هات .... کلی هم به کل کل کردنت با سارا
ببخشید خـــــــــــــــب


لطف داری شما.
من و سارا خوبه که از هم دوریم وگنه که همو تیکه پاره میکردیم
رضا
5 مرداد 93 5:26
سلام.اهل اصفهانم و عاشق صدف های دریا.باورت نمیشه!!! کدوم شهر از شمال ساحلش پره صدفه.)نسبت به سایر مکان ها).
مامان امیر علی و حلــــــــــما
پاسخ
سلام ساحل بابلسر هم شلوغه هم کثیف .صدفم پیدا نمیشه ساحل خزر آباد که قدیما میرفتم پر صدف بود تمیزم بود .البته اونموقع ها خصوصی بود .الان میگن عمومیش کردن.حتما الان اونجا هم کثیفه اما اگه صدف دوست داری باس بری جنوب مخصوصا قشم و کیش که وسط دریاس صدفاش معرکس صاف و سیقلی