امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

عُرمَم!!!

1391/9/21 15:32
1,100 بازدید
اشتراک گذاری

 

تکمیل شد.

سلام عشقم

خوبین همگی؟ما هم خوبیم

خیلی وقته که ننوشتم .برا همین اصلا نوشتنم نمیادنیشخند

دیروز تو دانشگاه انجمن داشتیم بچه های رشته کامپیوتر .ترم بالایی ها هم بودن.داشتن 5 تا مسئول انتخاب میکردن برا مقاله نویسی که بچه ها منو انتخاب کردن .از اونجایی که خیلی کم رو ،کم حرفو خجالتی ام ،قبول کردم.چشمک

امیرکمان کلی بزرگ شده است و کلی حرف میزند و کارهای بزرگتر از خود انجام میدهد.

دست چپی تشریف دارن آقا .البت با دسته راستشم نقاشی میکشد ولی با چپ بهتر کار میکنه.(یعنی نقاشیاش بهتره)

میتواند دایره کجو کُنجول بکشد و ما بسی خوشحال.

جیشش را خیلی نگه میدارد و این به نظر من یه حُسن خیلی خیلی خوبیه.البته دکتر هم نظر منو داره.

هفته ای که گذشت همش سرما خورده بودیم هم من هم امیر.

من بدتر از اون از آبریزش بینی گذشته .کهیر هم به بدنمان یورش آورده بود .

تو 2 روز ،5 تا آمپول نوش جان کردم .2 تا پنی سیلین.2 تا حساسیت و 1 دونه هم بیحسی برا دندون.

راسی دندانمان هم کاملا بازسازی شد.منظور از بازسازی همان دندانیست که خدا نذاشته بود سرجاشنیشخند

Daisypath Anniversary tickers
هفتمین سالگرد ازدواجمان نیز نزدیک است بسی.
و من و جناب همسر بسی بسیار خوشحال.
Daisypath Happy Birthday tickers
تولدمان نیز نزدیک است .3
روز بعد از تولدم امتحانای آخر ترم هم شروع میشه متاسفانه و خوشبختانه.
تیکه کلام و تیکه عمل امیر آقا شده بگل کردن منو گفتن کلماته عشقولانه ی عشگم و عُرمَم(عمرم)
حرف امیرمان حرف است.
دیشب میخواد به زهرا دایی رضام لجن خوارو نشون بده .قدش کوتاس که میگه بگلم کن نشونت بدم لجن خوارو.
عاشقه اسباب بازیاشه.خونه مامانم که میره اول میره سبد اسباب بازیاشو میاره و شروع میکنه به ساختنه آثاره هنری.
خیلی حرفه ای چیز میز میسازه ها بدونه شوخی.هر چی هم میسازه حتما باید تشویقش کنیم.
وقتی هم من یه چیز میسازم برای تشویق میگه:وااااااااااییییییی چی چی ساختیمژه

جمعه ای یزد بودیم .با دایی محسن و ماشینه جدیدش رفتیم یزد دیدنه مامان معصوم که مشهد بوده.
خونه منصوره دختر عموم هم رفتیم.امیر از دکوری خونش یه قاشقه چینی بر داشت و از دستش افتاد رو سرامیکا و شکست.
منم به ناچار دعواش کردم و دیگه باهاش حرف نزدم.
و برگشتیم خونه دایی محسن داشتم کفششو از پاش در میاوردم که برگشت بهم گفت مامان نگام کن .نگاش کردم.بعد گفت مامان بخند.منم خندیدملبخند.بعد گفت این شکلی نه هه هه هه بخند .منمنیشخند.خَیلی بَلده.مثلا اینجوری آشتی کردیم.
کلا هر کاره بد و اشتباهی که میکنه و من میگمش نکن .بر میگرده میگه غَمی نیس،بابایی دعوا نمیکنه.
مثلا پای اجاق گاز دارم ناهار میپزم اومده داره دکمه فندکو هی فشار میده میگم نکن .میگه غمی نیس بابا دعوام نمیکنه.
یا مثلا همین الان رفته رو کمد و شیشه عطری که از مشهد خریده بودیمو خیلی هم خوشبو بودو برداشته .میگمش بزارش سر جاش .میگه غمی نیس.بعدم دیدم که دره شیشه رو باز کرده و همه رو ریخته تو دستش.حَیفقهر
هر حرفی که میزنه فکر میکنه درسته و ما اشتباه تلفظ میکنیم .
مثلا به من میگه بگو سیب زنینی من میگم سیب زمینی .میگه نه سیب زنینی.وقتی مثه خودش میگم .میگه آفرین این درستهزبان
امروز یه عروسه نمونه شدم برا مادر شوهرم.از خواب صبحه تعطیلم زدمو ساعت 10 باهاش رفتم روضه ،خونه همسایمون.وقتی برگشتم به امیر میگم چی بپزم ناهار، میگه اِستَمبُلیبغل

وقتی از یزد برگشتیم با دایی رضا اومدیم .رفتیم خونشون تا استیکری که زهرا و زینب خریده بودنو براشون نصب کنم تو اطاقشون .
سرگرمی این روزاش شده ساختن چیز میزای عجیب و غریب با لِگوهاش.اینم یه مجموعه از همون هنرا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (43)

مامان زهرا دختر دوست داشتنی
21 آذر 91 16:25
سلام
خوبید ؟ مبارکه
از بسکه کم حرفی همینطور بهت کار می دهند
خوب می گفتی نه ..... نتونستی ها

من عاشق حرف زدن نیمه و مصفه بچه ها هستم

زهرا جون لطفا تو ساخت کاردستی درست عمل کن تا امیر علی جون بیشتر تشویقت کنه

ضمنا این پست خیلی خیلی خیلی کم بود


برا همین میگم اصلا حرفم نمیاد.
خوب روم نشد بگم نه.همه بچه های کلاس امیدشون به منه پر حرفه :دی
مامان بی معرفت
21 آذر 91 19:22
سلام خیلی وقته برای خوندن مطالب جدید بهتون سر میزنم امید که درخت هفت ساله زندگی شما ریشه هاش محکم ومحکم تر بشه موقع درس و دانشگاه امیر علی خان ما را فراموش نکنید.


مرسی که میاین اینورا.

مرسی منم امیدوارم درخته زندگیمون به کیلومترها برسه قدش :دی
به مولا نمیرسم.تو زندگی واقعی بهش میرسما ولی اصلا فرصت آپ کردنه وبلاگشو ندارم.اما سعی میکنم هر از گاهی بآپم
محمد
22 آذر 91 8:09
درود بر آبجی زهرا مدیر مسئول نشریه
شادباشید وسلامت



ایکاش مدیر مسئول بودیم.اصلا خودمم نمیدونم چی کارم :دی.
تازه فهمیدم که نشریه نبوده و مقاله نویسیه :دی
مدیر وبلاگ انجمن
22 آذر 91 9:32
سلام
از وبلاگتون خیلی خوشم اومده


موفق باشی


جدیییییی؟چه خوب
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
22 آذر 91 10:22
دوست جونیم
سالگرد ازدواجتون را هم تبریک میگم
تولدت را هم پیشاپیش تبریک میگم
ایمدوارم سالهای سال کنار خانواده ات خوش و خرم باشی


مرسی عزیزم.
گفتی خرم یاده یه بنده خدایی افتادم :دی
زن دایی
22 آذر 91 11:25
سلام.فدات بشم با این شیرین زبونیت .راستی زهراجون بابت عضو شدنت تو انجمن خوشحالم.موفق باشی گلم.راستی پیشاپیش شب یلدایتان مبارک.هرچند اینجور که فهمیدم واسه یزدی ها این مناسبت نیست و عجیب که مثل شبهای دیگرشان فرقی ندارد


مرسی عاروس.
شب یلدا ما یزدیا فقط هندونه میخوریم و انار همین و بس.
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
22 آذر 91 13:06
دوست خوبم
با یک شاخه گل
توی این روز زیبا 12/12/12
بهترین ها را برای شما و خانواده محترم آرزومندم.



منم برای شما
محمد81
22 آذر 91 18:38
سلام خاله.به من هم لطفا سر بزن.


شرمنده بهت سر نمیزنم
زن دایی
23 آذر 91 7:10
خوبه پس هندونه اش هست.میخواستیم اقدام کنم خوب شد گفتی.منم یه چیز دیگه اشو میارم...


شما همه چیشو بیار .عزیزم یه بار غض
صه نخوریا
زن دایی
23 آذر 91 12:39
نه خواهر من انقدر غصه دارم که وقت اینجور غصه هارو ندارم. تازه نمیشه همیشه چیشو بیارم اونوقت محفلمون گرم نمیشه.از یزد تا بافق کلی راهه و منم دست تنهام.تو اناراشو دون کن باشه


خوب تو اناراشو بیار من دون میکنم
مامان محمد و ساقی
23 آذر 91 20:31
سلام به مامان فعال خودمون
مسئول نشریه شدنت تو حلقم
مباررررررررررررررککککککککک باشه.فکر کن چقدر تکاپو و تلاش باید بکنی


چه کنیم خواهر .ما متعلق به همه ایم دیگه
مامان محمد و ساقی
23 آذر 91 20:33
الان چطورین؟حالت بهتر شده
هنوز زود که بگی با چه دستی مینویسه.چون بچه ها نمیدونن باید مداد رو با کدوم دستشون بگیرن.ولی ایول به امیر علی که دایره میکشهنمیدونم هوشش به کی رفته؟!


خودمونم هنوز به توافق نرسیدیم که هوشش به کی رفته.
اما جدی جدی چپ دسته.
مامان محمد و ساقی
23 آذر 91 20:35
یعنی یه هفته مونده به سالگرد ازدواجت؟مباررررررررررررررررررررررررکککککککک باشه.ای جان عروسیتون تو این ماه سرد بود
ایشا.... 2000 سال زندگی کنین


تازه شب تولده امام رضا هم بود.سرد که چه عرض کنم یخبندان بود
مامان محمد و ساقی
23 آذر 91 20:37
یعنی عروسیت تو روز تولدت بود.بابا ایول.حالا دقیقا" چندم میشه.من خوب نمیتونم حساب کنم
تولدت مباررررررررررررررک گلم.ایشا....هزار ساله بشی خواهر گلم
خیلی دوست دارم.خوشحال باش که جوونی و هم یه پسر داری و هم دانشجویی.لذتش رو ببر فدات شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


وقتی عقد کردیم 1 ماه و 4 روز بعدش تولده 17 سالگیم بود.
حالا فکرشو بکن .یه پا نی نی بودم واسه خودم :دی
دقیقا دارم حالشو میبرم.

چیکار میکنی ش هات کشیده میشننننننننن؟؟؟؟؟؟؟البته اصلا ربطی نداشتا :دی
مامان محمد و ساقی
23 آذر 91 20:39
زهرا جون امیر علی خیلی بامزه و شیرین زبون شده.خدا حفظش کنه.معلومه که باهوشه عین خودته
فدای عرمم گفتنت بشم من.اسم لجن خواره کت فیشه؟؟؟
فعلا" بای


کت فیش مت فیشو بیخیال لجن خوارو بچسب .ما مثه شما خارج دیده نیسیم خواهر
زن دایی
25 آذر 91 7:24
اصرار نکن خواهر.انار با شما.منم اگه تونستم کیک خامه ای درست میکنم.هندونه هم با اون یکی خواهر.ببین چه تقسیمبندی خوبیه خداییش.


این که نشد یلدا.یلدا باید یکی همه چیزشو بیاره.
شما هم که تازه ماشین خریدین.پس برا شیرینیش یلدا دعوته شما
مظلوم
25 آذر 91 16:06
شب یلدا،تولدتان و سالگرد ازدواجتان مبارک این گلها به تعداد سالهای تولدتان انشاالله که تعداد آن به 120 تا برسه


خیلی ممنون.
120 تا خیلی زیاده نهایتش 60-70
مامان مهنا
26 آذر 91 0:35
معلومه هنرمندیه برای خودش


فراوان
زن دایی
26 آذر 91 7:21
سلام خواهرجان.شما که ماشاالله دست و دلباز بودید.ما تازه اول راهیم کمی باید هوای داداشتو داشته باشی.تازه شیرینی ماشینمونو که همون روزی دادیم یادت رفت خواهرجان.راستی عینکت آخر پیدا کردی؟


ها عینکم تو ماشینه پدر شوهرتان بود.
قضیه دست و دلبازی ماله دورانه قبل از گرانی و تحریم ها بود.نه حالا که دلار شده هم قیمته خون.
عروس بیخیل تو بیا بافق همه مهمونه مامانه من :دی
مامان محمد و ساقی
26 آذر 91 13:24
سلام عزیزم بفرمایید تولد لطفا"
fatima
26 آذر 91 13:58
مبارکه
تولد
سالگرد ازدواج
بزرگ شدن پسر
مدیر مسئولی
ایشاله همیشه به خوشی


مرسی بابته تبریکا.
اما مدیر مسئولی که نه.
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:00
سلام خانم دانشجو...تا هرچقدر وقت داشتم نظر میزارم


ایشالا که وقت زیاد داشته باشی
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:02
هی وای من شدی هینهو من..باید درجریان باش هفته پزوهشه...
یه کتاب دادن دستم گفتن بیا سئوال طرح کن برای مسابقه...(نه اینکه من خیلی بیکارم)
پدرم دراومد...بماند کارای محوله دیگه
ولی خوب میکنی ...هرچی کار بیشتر روحیه آدم شادتره
موفق باشی ایشاالله...میدونم که میشی


کلا که تو اهله این کارای پژوهشی مژوهشی هسی.اینا که چیزی نیس برات.
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:03
گروه خون امیرعلی چیه؟
اگه o منفی باشه و دست چپ بشه حتما مدیر خواهد شد اونم از نوع موفقش


گروه خونیشو نمیدونم.ولی دست چپیشو مطمئنم.
امیدوارم همینی که میگی بشه
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:04
سالگرد ازدواجتون مبارک...عشقتون مستدام...
تولدت کی بود؟فکر نکنم نزدیک باشه


تولدم تقریبا 1 ماه دیگس.
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:05
حتما فیلم سلطان سلیمان زیاد نگاه میکنه اینا شدن تیکه کلامش.نه؟


تیکه کلامه خودمه که تیکه کلامه اونم شده.
مامانش و باباش عشقه سلطانن
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:06
دقیقا مدل آشتی کردنش مثله علیه


دقت کردی چقد این دو تا بچه تفاهم دارن!
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:08
الهی قربون شیرین زبونیش بشم...خیلی باحاله به خدا


خدا نکنه
مامان علی خوشتیپ
26 آذر 91 14:11
خیلی خوبه تو این سن این لگو رو ساخته
کاره تو که نیست
آخرش لگو درسته یا لوگو؟


ما هم نفهمیدیم کدومش درسته.خلاصه که با سواده خودتون بخونیدش.
جدی جدی کاره خودشه.خیلی خلاقه.برعکسه مامانش
زن دایی
26 آذر 91 14:37
آره خواهر این شد.میخواستم این حرفو از دهنت بشنوم.راستی چرا از استیکرهای زهرایینا عکس نگرفتی.
این پسرتم که دیگه با حرفاش مارو علاقه مندتر میکنه.انشالله خدا حفظش کنه.این کندرا کار خودشو کردن والا خودت میدونیکه...


خدا رو شکر که اون حرفو زدم وگرنه شبا خواب نداشتی که.
برم خونشون عکس میگیرم.
آره فکر کنم کار کاره کُندراس
زن دایی
27 آذر 91 7:05
همه برنامه ها بهم ریخت خواهر. قضیه شب یلدا منتفی شد ما بافق نمیایم.


چرا نکنه میخواین تَحَسُن کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:دی
زن دایی
27 آذر 91 7:08
راستی یادم رف بگم.اینکه بخوایم بعد این 21 دسامبر زنده بمونیم 100% هست.و اینکه تصمیم بزرگی در راستای وبلاگ پسرت گرفتی واقعا قابل تحسین خواهر.


ما خو شانس نداریم یهو دیدی 21 دسامبر قضیه اش جدی باشه.خدا رو چه معلوم.
مامان محمد و ساقی
27 آذر 91 13:41
سلام گلم
ایشا... یزد همیشه بهتون خوش بگذره.الان سرد شده مگه نه؟
الهی شکست.اون دعوایی که کردی راسنکی بود؟حالا یه قاشق بود دیگه
ولی خوب بلد که باهات آشتی کنه.پسر زبل و زرنگ به امیرعلی میگنا


وحشتناک سرده هوا .
ما عادت به سرما نداریم همین که یه ذره سرد میشه هوا زودی سرما میخوریم.
زیاد جدی نبود دعوام .در حده فریاد :دی
امیر ما یه پا زبل خانه
مامان محمد و ساقی
27 آذر 91 13:43
شیشه عطر ریخت که ریخت غمی نیس بابا که دعوا نمیکنه
ای فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش


نه بابا حیف بود.هنو نو بود
مامان محمد و ساقی
27 آذر 91 13:45
آخی خوب تو هم یه بار اشتباهش رو تکرار کن بزار خوشحال بشه.من بعضی کلمات روکه ساقی اشتباه میکنه و خوشگل میگه درستش رو بهش نمیگم.میگم بزار همینطور بگه


حالا دخترا اشکال نداره ولی پسرا رو باید باهاشون مردونه حرف زد .که وقتی بزرگ شدن لوس بار نیان.یکی از دوستام یه پسر داره.الان پسرش فکر کنم 3 دبستانه.اینقده لوس حرف میزنه.عینه بچه کوچولوها.حالم به هم میخوره وقتی حرف زدنشو میبینم.یعنی چی خوب.مامانشم هنوز باهاش بچگونه حرف میزنه.درست نیستش خوووووووووو
مامان محمد و ساقی
27 آذر 91 13:46
آفرین به تو عروس نمونه.حالا استمبلی درست کردی؟بچه چه باکلاسه


آره درست کردم براش
مامان محمد و ساقی
27 آذر 91 13:47
امیر علی جونم از این لگوها ایده بگیر برای آینده گلم.شاید مرد بزرگی شدی که حتما" هم میشی


چشمو امیدمون به همین لگو هاس. :دی
شاید کار آفرین شد بچم
مامان پریسا
28 آذر 91 2:21
سلام زهرا جون
تازه داری وارد کارای دانشگاه میشی.
البته گول نخور این ها همش هندونه زیر بغله برا اینکه بقیه از زیرش در برن

4 سال درگیش بودم


دقیقا منم همین نظره تو رو دارم.
ولی چیکار کنم؟کاریه که شده.
اما بد نیس باحاله
مامان پریسا
28 آذر 91 2:22
سالگرد ازداج هم مبارک. ایشالله 120 ساله
مامان پریسا
28 آذر 91 2:22
خوبه که جیششو نگه میداره ولی حواست باشه برای مثانه خطر داره هاااااااا


برای همین بردمش دکتر گفت نه اتفاقا اصلا هیچ خطری نداره .از سلامتیه مثانه اشه که میتونه ادرارشو نگه داره
مامان پریسا
28 آذر 91 2:24
برام جالب بود چون خیلی از این حرفا و حرکت ها رو از پریسا هم میبینم.مخصوصا این اشتی کردن یا بغل

خب برم پست بالا


بچه ها عینه همن
مامان رها
5 دی 91 17:00
سلام قربون پسمل نازم بشه که از الان تو کار برج سازی و مهندسی عمرانه
عاشقتم امیر علی
قربونت برم که جیشت رو می گی من که برای رها هنوز نتونستم کاری کنم و فقط برای فردا یه نوبت مشاورهگرفتم که ببینم باید چه کنم دیگه خیلی بزرگ شده و نمی دونم چجوری بگیرمش کم اوردم


خوب عزیزم همونجوری که من گرفتم امیرو تو هم همون کارو کن.
مامان رها
7 دی 91 19:22
همون ترفند تورو هم زدم جواب نداد


ای بابا .تو که استادی یه کاریش بکن دیگه.3-4 روزی رو بیخیال فرش و زندگیت شو