امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

شرین زبونی یا چرب زبونی یا پر حرفی ؟؟؟

1391/9/11 9:13
2,448 بازدید
اشتراک گذاری

 

این پست تکمیل شد اساسی

درود درود درود

(زدیم تو کار ایران باستان)

چه خبرا ؟خوبین؟خوشین؟

حاج امیر مامان تو خوبی عشقم؟

من که چه عرض کنم در حال از دست دادنه تک تک زلف هایم هستم.

نه به خاطره درس و دانشگاها ،به خاطر حرفای امیر.کچلمان کرده است.در زندگی روزمره اِمان یه لحظه مجال استراحت دادن به گوشهایمان را نمیدهد نیم وجبی 2 سال و 4 ماههنیشخند

گفته بودیم که میاییم .الوعده وفا تشویق

فقط 20 دقیقه وقت دارم.بعدش باید برم دانشگاه .زبان دارم صبحی.

بزارید اوله کلاممان را با چرب زبانیهای امیر شروع کنیم تا به آخرش برسیم.

1.رفته رو پشتیای خونه مامانم واساده تا آکواریوم رو ببینه.بابا احمد بهش میگه بیا پایین امیر جان میوفتیا.امیر میاد پایین و با چند حرکت دست و اخمی محسوس میگه ولش کنخنده

2.دارم جارو برقی رو از دست امیر نجات میدم .تند تند میرم تا امیر بهم نرسه.دنبالم میدوه تو این خونه نیم وجبی میگه مامان یه دَقه واسا(یک دقیقه وایسا)هیپنوتیزم

3.بهش میگم این یه قاشقه آخر غذاتو بخور دیگه تموم شد.میگه دیگه اصلا نمیخوام.سیر شدم دیگهتعجب

4.بعد از کلاس برنامه نویسی با مخی هنگ زده اومدم تو خونه میگه مامان بیا بازی کنیم.میگم خسته ام.میگه بیا بگلم(بغلم)بغل

5.عاشق تعریف کردناشم.وقتی از شُترای روز عاشورا تعریف میکنه میشه یه شیشه پر از عسل  خوشمزه

هیجانش بالاس مثه مامانش.

6.دعواش کردم نمیدونم سر چی.میگه گوشتو میکنم میندازم جلو گوگه هاابرو

7.یه سری بینیش میخارید.چون نمیزاره چربش کنم ،گفتم باشه نصفه شب چرب میکنم.ساعت 4 صبح پماد زدم تو بینیش با چشای بسته میگه مامان موش دارمنیشخند

8. بهش میگم امیر مامانی سرما خوردی .میگه آره .میگم از دانشگاه برگشتم میبرمت دکتر .میگه من برمیگردمقهقهه

9. همین الان از دانشگاه برگشتم .اومده دمه در مثلا استقبالم.میگه کی بابا بهت اجازه داد بری دانشگاه؟متفکر(این 100% آموزشی بوده)

 

 

اگه چیزه دیگه ای یادم اومد بعدا مینویسم.

 


 

موقعی که میرم دانشگاه کلی پشته سرم گریه میکنه.

آخه بچه یکی نیست به تو بگه دارم به خاطره تو و آیندت درس میخونم.

آخه دوست نداری تو مدرسه اگه پرسیدن مامانت چقد سواد داره بگی مامانم لیسانسس.نیشخند

یکیتون این مسئولیتو قبول کنهچشمک


 راسی تازگیا ول خرج شدیم اساسی.

گفته بودم عینکه طبیمو تو راه مشهد گم کردم.5 شنبه ای رفتم یکی دیگه بگیرم .که اونجا دکتره گفت اگه میخوای میگرنت کمتر شه.عینک آفتابی بزن.

خلاصه مطلب هم صاحبه عینک آفتابی شدیم هم عینکه طبی.جناب شوهر هم حسودی یشان گل کرد و عینک آفتابی خرید.فقط بچم امیر مونده بدونه عینک.نیشخند

چهارشنبه هم وقت دارم پیش دندون پزشک.از ارتودنسی کردن پشیمونم کرد.گفت خرجش بالاس.منم جدی تو اینجور مسائل مالینیشخند

قرار شد برام از مواد همرنگه دندون استفاده کنه برای پر کردنه بینه دندونام.اسمشو نمیدونم.خیلی غُلُمبه سُلُمبه بود اسمشخجالت

دیگر امتحانای آخر ترم نزدیک است و مجالی نیست.مشغوله دادن میان ترم و کنفرانسو و اینجور چیزهاییم.برا همین کمی ستاره سهیل تشریف داریم.


راسی یه چیزه مهم شرمنده که بنرهاتونو از امکاناتم حذف کردم .آخه صفحه ام خیلی سنگین شده بود.و خیلیا شاکی بودن.ایشالا یه جور دیگه جبران میکنممژه

 

3-4 تا عکسه تو ادامه مطلبه، خواسین اونجا هم برین یه سر

 

 

 

از این اسبه بیچاره ی بخت برگشته چه کارا که نمیکشه.دلم برا بی زبونیش میسوزهنیشخند

 

بچم تازه یاد گرفته با لگوهاش بازی کنه و چیز میز بسازه.قبلا فقط تو کاره ویران کردنه شاهکارای ما بود.اما حالا خودش میسازه و منتظره تا کلی تشویقش کنیمنیشخند

باباش برا بخاری لوله خریده بود و هنوز نصبش نکرده بود.که امیر باهاش بازی میکرد.یکی از ناخناش کشیده شد به لبه لوله بخاری.حتی خون هم نیومد تا حد .

چنان آه و ناله میکرد که فکر میکردی زخمه شمشیر خورده.یه دستشو دسمال چسبوندم آروم شد.اون یکی دستشم یه چیزی پیدا کرد روش گفت اینم اوفه .اون یکی رم بستم .و بعد چون مصدوم شده بود خودش رفت یه گوشه خوابیدزبان

 این عکسش رو دستکتاپ کامپیوتر بود ،الان عوضش کردم.

هروقت کامپیوترو روشن میکردمو عکسشو میدید میگفت :امیر کوچولو بوده لباس نداشته لخت بوده همشقهقهه

دیدم بچه ام داره حسه بدی پیدا میکنه ،عکسشو عوض کردم یکی با لباس گذاشتمنیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (49)