امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

عروسی خاله محبوبه!

1391/7/3 23:04
14,442 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام سلام!

بلاخره انتظارها به پایان رسید!

بابت تاخیر پوزش میطلبم!

اینم از زهرا دختر داییم و امیرعلی خان


 عروسی جایه همتون خالی بود.آنچنان بهمون خوش گذشت که فکر نکنم تا آخر عمر فراموش کنم.

متاسفانه دیگه از اینجور عروسی باحالا نخواهیم داشت تا وقتی که امیرو دومادش کنیم.

فروردینه 90 عروسی داداشم بود و شهریوره 91 هم عروسیه خواهرم.

امیرعلی تو عروسی هر دوتا خاله و داییش بود.عجب سعادتیزبان

راسی عکسای جهیزیه رو اصلا حس نداشتم آپلود کنم وگرنه که بیشتر از ایناس.


 جناب مدیریت نی نی وبلاگ ماشالا چه سرعت عملی داره،بابا میزاشتی4تا رفیق فابریکه دیگم میدیدن اونوقت پاک میکردی عکسارو.

دوستانی که دیر رسیدن شرمنده دیگه با همین عکسا بسازین دیگهزبان

حالا که مدیریت جان با ما نمیسازن ما که میسازیم.اینم چنتا عکس مورده قبول مدیریت.نیشخند

آخی چه مظلومانه.

راسی بعد از اینکه امیر اومد قسمته زنونه اون بالا روی سِن از خجالت شروع کرد به نماز خوندنقهقههرفت بغله خالش یعنی همون عروسی چنتا نیشگونه درست وحسابی از دستش گرفتنیشخند

عشقه من راضیه سادات

اینم که پسره دومه منه.نیشخندعاشقشم

تو عروسی یه دختر بچهه بود که خیلی سیریش بود هی مینداختمش پایین سِن میگفتمش دیگه نیای بالاها.اصلا انگار نه انگار که دارم باهاش حرف میزنم.خلاصه که خیلی حرصیم کرده بودکلافه


اونایی که عکسامو دیدن آرایشه شبه عروسی شد 40 هزار استرساصلا به آرایشم میومد؟.تازه آرایشگر دوسته دوران دبستانمم بودنیشخندمن 35 بیشتر ندادم بهشعینک

لباسه اولی که پوشیده بودمو 73 تومن خریدمش.به نظره خودم خیلی خوب خریدمش تازه از پاساژ ستاره که همه میگن چیزاش گرونه.

لباس پاتختی هم 88 خریده بودم ماله عروسی داداشم بود.یادش بخیر

اینارو گفتم مَزَنِه بازار بیاد دستتوننیشخند


راسی یه مطلبه دیگه که اصلا به این پست ربطی ندارهنیشخند

3-4 شب پیش امیر با باباش رفته بود رژه برای هفته دفاع مقدس.وقتی برگشته بود چون من خواب بودم رفته بود خونه مادر شوهر.

وقتی از خواب پا شدم رفتم بیارمش خونه که دیدم امیر دمه در حیاط واساده و منو نگاه میکنه.

بهش میگم بیا تو خونه هیچ عکس العملی نشون نمیده.خودم رفتم جلو که بیارمش.دیدم صدای جیغ میاداسترس

رفتم تو حیاط خونه مادر شوهرم دیدم چراغه دسشوییشون روشنه و درشم قفل.

مادر شوهرم بلند بلند صدا میزد زهرا خانوم ،زهرا خانوم.

آقا دوزاریم تو اون حالت خواب آلودگی افتاد که جناب مادر شوهر توالت بودن که امیر آقا درو از پشت قفل کرده.

دیگه رفتمو نجاتش دادم بنده خدا رو ،میگفت یه ربع بیست دقیقه ای تو توالت بودمنیشخند

خیلی دلم سوخت براش.شانس آورده من زود از خواب بیدار شدم وگرنه باید تا آخره شب همونجا میمونده تا پسراش بیانو نجاتش بدن.

من موندم امیر که استاد همه چی دونه ،چرا درو براش باز نکرده.فکر کنم بچه ها هم تو مواقع اضطراری دستو پاشونو گم میکنن مثه آدم بزرگازبان

بازم یه مطلبه دیگه.

پریروزی یه خانومه زده به سپره جلو ماشینمون و کندتش.یه جورایی یه نیمچه تصادف داشته ماشینمون.

حالا سپرش نو شده .مبارکش باشه.نیشخندراسی من پشته فرمون نبودما بابایی راننده بوده چشمک

آخه من سابقم خرابه تو تصادفو سپر کندنو خطو خوط انداختنعینک

عکس جهیزیه تو ادامه مطلبه!

 

 

 

هورا

هورا

 

هورا

هورا

هورا

هورا

هورا

هورا

 

عکسای جهیزیه رو مجبور شدم با آپلود سنتر خانوم گل ،آپلود کنم.وگرنه همینجوری کارنامه ام سیاه هست پیشه مدیریتنیشخند

چیدمان همش کار خودمه ها!عینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (50)