امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

قاطی پاطی!!!

1391/5/15 10:40
1,295 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب آروین

سلام عشقه قشنگم

خوبی مامانی.تولده 2 سالگیت مبارک.

مرسی از دوستانی که تولد تک پسرمو چه از طریق کامنت ،چه اس ام اسی تبریک گفتن.ممنونم.

پسرم ،تاج سرم پنج شنبه روزه تولدت بدترین اتفاقه زندگی برامون افتاد.خیلی زجر آور بود .تو که متوجه نشدی.ولی من و بابایی تا آخره عمرمون اون روز و2 روز بعدشو فراموش نمیکنیم.و به این چند روز گذشته به عنوان یه درس عبرت خیلی بزرگ نگاه میکنیم.

(خواهشا نپرسین که چی شده.چون از بازگو کردنش متنفرم.فقط خدا رو شکر که رفع شد.همین و همین)


 

وای چه زود ماه رمضون تموم شد .الان وسطاشیم.اولاش که همش مهمون خونه بابابزرگ اینا بودیم تا اثاث کشی کنیم.حالا هم که داریم اثاثای خونه خاله محبوب رو میچینیم بازم اونجاییم.

اون هفته ای بی بی (یا همون نَنه،بر خلافه میل من آخر این کلمه رو یاد گرفتی و میگی به بی بی)برای افطار دعوتمون کرد و یه افطاری راحت و بدون دردسر بهمون داد به اسم پیتزا.برای تو هم یه مینی سفارش داده بودن.

پریشبی هم یعنی شبه جمعه هم دایی محسن و زندایی سونیا افطار دعوتمون کردن یزد .متاسفانه بابایی نتونست بیاد و ما هم با بابام اینا رفتیم.و بلافاصله بعد از خوردنه افطار ،اومدیم بافق.

هنوز جای دیگه ای دعوت نشدیم برای افطار.ای بابا زود باشین دیگه،ماه رمضون داره تموم میشه ها.نیشخند


چند وقته که خیلی جالب میحرفی.مثلا آب میخوای میگی آبه بده آب-پتو میخوای میگی پتو بده پتو -و غیره...

همین که وارد یه جایی یا خونه ای میشیم.میگی یالله و بعد میگی سلام.

دیروز داشتیم خونه خاله محبوب رو تمیز میکردیم.و شما بالا خواب بودی.یه لحظه صداتو شنیدیم که داری صدامون میزنی.وقتی مامانی اومده بیرون دیده که کفشتو با خودت برداشتی اوردی تو پله ها و میخوای بیای بالا.خوشمان میاید آینده نگری.

برای افطار که رفته بودیم یزد موقع برگشتن پشت اونهمه ترافیک پریدی جلو و خودتو جا دادی تو بغل بابابزرگ و دستشو میکشیدی و نمیزاشتی رانندگی کنه و میخواسی خودت فرمون بدی.که با این اوضاع عموایضا(عمورضا)نشست پشت فرمون.

 


 
راسی واقعا شرمنده که خیلی خیلی خیلی کم بهتون سر میزنم.فکر کنم در جریان این چند مدته من هسین.اول که درگیره اثاث کشی خودم بودم حالا هم که مشغول چیدنه جهازه آبجیمم.بعدشم باید خونه مامانم رو تمیز کنیم تا آماده بشیم برای پذیرایی مهمونای عروسی

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان زهرا
15 مرداد 91 11:06
سلام خانمی
خوبید
خدا بد نده .... امیدوارم دیگه هیچ وقت با چنین مسئله ای که اینقدر براتون زجر آور بوده روبرو نشید

حتما صدقه و اسفندش را هم فراموش نکنید
بازم تولد گل پسرت مبارک
امیدوارم توی این دو هفته باقی مونده دوستان و اقوام دست بکار شوند و افطار مهمونتون کنند

خوش باشید
بیشتر مواظب گل پسرت باش


مرسی عزیزم.راس میگیا باید صدقه بدیم حتما.
خدا از دهنت بشنوه.چشممون به تلفن خشک شد تا یکی دعوتمون کنه
مامان رها
15 مرداد 91 11:26
واي خداي من چي شده بود دلمون هري ريخت بچمون اميرم رو مي گم خوبه براي اون كه اتفاقي نيفتاده خدا رو شكر تو رو خدا مواظب باشيد خدا رو شكر كه بخير گذشت


آره همه چی به خیر گذشت
مامان ساقی و محمد
15 مرداد 91 12:18
سلام عزیزم.خوبی.
وای باز هم اتفاق بد.نمیپرسم چی بوده ولی از این که الان موردی نیست خوشحالم.
از اینکه حال محمد رو پرسیدی ممنونم.اگه بدونی چی کشیدیم.حالا بیدار شده باز هم شکم درد داره.
مواظب خودتون باشین.


مرسی عزیزم.
ایشالا که زود بهتر بشه.دعا میکنم براش.
شما هم مواظبه خودتون باشید
مامان امیرحسین ومحیا
15 مرداد 91 12:54
سلام امیر علی جون چه طوره ؟
جالب بود. حالا میگفتی چی به خیر گذشت .
..................اصرار نمیکنم.بازم خدارو شکربه خیر کذشت.=
حتما بعد از ماه رمضون عروسی دارین.
D>


مرسی خانومی.
آره بعده ماه رمضون عروسیه آبجیمه.هوراااااااااا
بافق مظلوم
15 مرداد 91 13:32
همیشه صبح بعد از بیدار شدن از خواب صدقه و خواندن آیه الکرسی فراموش نشود تا هیج مشکلی برای امیرعلی خان و خانوادش پیش نیاد


مرسی.سعی میکنم فراموش نکنم
آجي مهديه
15 مرداد 91 13:53
هه اول شدم

شايستي هم به نظر خودم اول شدم

تولد تولد تولدت موبارك
موبارك موبارك تفلدت موبارك
بيا اينجا بشين و نيگا كن كه چجوري
آجي مهديه تو ميكنه شمعها رو فوت

في البداهه بيد


کلا همه کاره ای ها.شعر در وکنی.هنر در وکنی.همه چی در وکنی
الهام
16 مرداد 91 0:48
سلام عزیزم بببببببببببببببببببببه ببببببببببببه چه گل پسری ببوسش برام
پیش ما هم بیا


حتما میام.ولی بعدا
سولماز
16 مرداد 91 2:23
سلام . خوبی گلم
تازه از وبت دیدن کردم خیلی محشره .میدونی چرا ؟چون باحال می نویسی. من همش تو وبلاگ نی نی سایت می پلکم.اتفاقی وبلاگتو باز کردم.
چرا عزیزم کاشکی نگفته بودی اتفاق برات افتاده اینجوری بیشتر نگران میشم.چه پسر ماهی داری از قول من ببوسش.
از امروز اگه رسیدم(چون شیفت شبم!!! پرستارم)هر روز برات کامنت می ذارم. وبلاگمو به خاطر نمیدونم چرا؟؟؟ از دست دادم وگرنه بهت می گفتم.به امید دیدارراستی اهل کجایی


ایول رفیقه پرستار نداشتم .که حالا دارم.خوشحالم.
من ساکنه بافق-یزدم.
راسی باحالی از خودته عزیزم



خوشحال میشم بهم سر بزنی
زن دایی سونیا
16 مرداد 91 14:42
سلام.وای من چه اتفاقی افتاده مگه.خوب یا نمینوشتی یا اگه نوشتی کامل توضیح بده زن دایی میخواد بدونه.بعدشم فردای اون .اتفاق بد که خونه ما بودید مشکلی نبود که . ما غریبه ایم.تا یادت نرفته برو صدقه بده حتما.خدارو شکر به خیر گذشته


زندایی جون نمیتونسم توضیح بدم.فقط نوشتم که یادم بمونه همیشه.
خدا رو شکر که همه چی تموم شد به سلامتی.
خدا خیلی دوسمون داشت
مامان محمد و ساقی
16 مرداد 91 23:52
سلام خواهر.خسته نباشی عزیزم.


سلام .خوبی؟
مرسی عزیزم
دختر خاله
17 مرداد 91 11:18
با نظر زندایی سونیا موافقم م م م م م م م م


کدوم نظرش؟
ف
18 مرداد 91 13:51
به عنوان يك همشهري : 1- تو فضاي وب يا يچيزي و تا تهش مينويسن تا ملت هميشه در صحنه تو كف نمونن يا اصلا نمينويسن؛ اينجا وبه عزيزم ؛ جاي پليس بازي و مسابقه حدس بزن جايزه بگير كه نيست2- سرانجام داستان جيش چي شد ولي از من به شما نصيحت اصلا خودتون اذيت نكنيد ؛ من پسم 2 سال و 2 ماهش؛ اتفاقا اسمش هم امير ارسلان ؛ ولي هيچ تلاشي براي دستشويي رفتنش نكردم ؛ بالاخره يه روزي ميره ؛ بي خيال


اون قضیه یه اتفاقه خیلی بد بود.که نمیتونم بنویسم موضوعش رو.اینجا هم نوشتم تا همیشه یادم بمونه.

منم بیخیال از پوشک گرفتنش شدم.مرسی همشهری جان
مامان محمد و ساقی
18 مرداد 91 18:02
سلام زهرا جون.خوبی؟لطف کردی اومدی عزیزم.ما هم خوبیم.
امیر جون چطوره؟
دلم براتون تنگ شده.


امیر حالش خوبه خوبه.
ما بیشتر دلمون تنگیده براتون
ابوالفضل
19 مرداد 91 14:02
به امید قبولی طاعات و عبادات شما
مامان پریسا
21 مرداد 91 13:12
طبق حس فضولانه باید بپرسم
چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟
اخی قربونش برم با یاالله گفتنش
ایشالله عروسی مبارکشون باشه و خوش بگذره


اون قضیه حل شدو دیگه فراموشش کردم.
مرسی عزیزم
مریم مامان درسا
24 مرداد 91 4:18
تولدت مبارک گل پسری خدا رو شکر که به خیر گذشت
مامان علي خوشتيپ
25 مرداد 91 10:41
شكر خدا قضيه حل شده باشه.ولي خدا كنه مثل قضيه ما نباشه كه هنوز تبعاتش ادامه داره...


نه خوشبختانه تبعات نداشته.زود فراموش شد.فقط روزه تولده امیرعلیرو خراب کرد اون اتفاقه
مامان علي خوشتيپ
25 مرداد 91 10:42
شما براي يه افطاري تا يزد ميريد؟مگه چقده فاصلش تا بافق؟روزتون خراب نميشه؟


ما بعد از اذان ظهر رفتیم.فاصلش فقط 100 کیلومتره.تقریبا 1 ساعت بیشتر تو راه نیسیم
مامان علي خوشتيپ
25 مرداد 91 10:43
براي اميرعليم خيلي صدقه بده
نیهاش
4 شهریور 91 23:28

شرمندم ب خدا اجی
هم شرمنده توم هم امیر علیه عزیز
ب خدا نمیدونم با چ روی کامنت بذارم
امیر جان پسرک کوچولوی خوشگل تولدت مبارک

ایشاله 1000ساله شی
مامان امیر ب تو هم تولدت امیر جونو تبریک میگم



ای بابا این حرفا چیه.
راسی پسته جدید سامی رم تبریک میگم.:دی
مرسی برای تبریک
سجاد
6 شهریور 91 0:27
سلام " به وبلاگ منم سر بزنین ... مر30
بابای امیرحسین و محیا
8 شهریور 91 7:52
سلام . ممنون که به ما سرزدین . ماشاالله عجب طولانی می نویسین . موفق باشید .


خیلی ممنون از تنبلی نشات میگیره همش .که حس ندارم پست جدید بزنم