امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

تا تولده 2 سالگیت دیگه وقتی نمونده!!!

1391/5/6 10:27
1,885 بازدید
اشتراک گذاری

 

شکلکهای جالب آروین

سلام

وای دلم برای تک تکتون تنگ شده بود اساسی.

وحشتناک هوس کرده بودم یه پست بزنم درست و درمون.

حالا چه خبرا ؟چی کارا میکنید؟ما نیسیم کیفتون کوکه؟

بریم سر اصله مطلب که حرف زیاده و من خسته و کوفته.

امشب شبه دومی هست که تو خونه جدیدمون یعنی خونه مادر شوهر داریم میخوابیم.کامو هم تازه راس و ریس کردم

عرضم به حضوره شریفتون که روزه قبل از ماه رمضونی عروسی دختر خاله مامانم یعنی سادات بود .کلی تو عروسی بهمون خوش گذشت ولی به بابایه امیر علی نه.حالا بگین چرا؟مستر امیر آقا وسطه مجلس نِم زدن بر هیاکل باباش.همش به لطفه تحریم ها و گرانیِ .بازم بگین چرا؟اومدن مای بیبی رو گرونش کردم مثلا خدا تومن بعد کیفیتش زیره صفر.آخه بگین به این دولت میگن دولت عَدالت محور.

وای روزه گرفتن بعد از 3 سال خیلی سخته .دارم کم کم،کم میارم.تازه تو این گرما اثباب کشی هم داشتیم که دیگه بدتر.مهم اینه که من میتونماز خود راضی

همین امشب رفته بودیم خونه پسر عموم(روح الله) .چون دخترش به دنیا اومده.اسمش یاسمینه.نازی.امیر آقا اونجا کلی بهش صفا داد .چون با اسباب بازیای سیسمونی کلی بازی کرد.میخواسم برا رونمای یاسمین سکه الیزابت ببرم که کلیده گاو صندوقمون مفقود شده تو اثباب کشی.به مامانه نی نی گفتم رونماش محفوظه دعا کن کلیدش پیدا بشه

بعد از خونه پسر عموم که برگشتیم خونه با موتور عمو کاسِم رفتیم یه دور بزنیم.خیلی باحاله موتور سواری.خیلی وقت بود سواره موتور نشده بودم.کلی ذوق کرده بودم.موقع برگشتن امیر که جلو نشسته بود کلید دزد گیر سوییچ رو فشار دادش که یه دفعه موتور حین حرکت خاموش شد.زدیم کنار و بابایی هی استارت میزد که یدفعه یه موتوری کنارمون واساد برا کمک هر کار کردن نتونسن درسش کنن. باباش میگه چیکار کردی امیر بچم سوییچو نشون.که آخرش میفهمن رو سوییچ دکمه دزد گیرهنیشخند

راسی وقتی داشتیم خونه رو میچیدیم صادق،سید محمد،مهدی خیلی کمک کردن.سرامیکارو تمیز کردن و خیلی کارای دیگه.دسشون درد نکنه

تو این خونه هیچی نیاوردم فقط چیزای دمه دستیمو آوردم.همه وسایلم رو کردم تو جعبه و گذاشتم تو نور گیره خونه مامان بزرگ اینا.تازه رختکن هم مبل و تخته جدید گذاشتم.یه جورایی خونه قبلیمون رو هنوز ترک نکردیم.

اون هفتهای قبل از ماهِ مبارک 3 تا ضربه تو 3 روز پشت سر هم خوردی.شب اول هنوز تو خونه سابقمون بودیم که ازم آب خواسی بعد آبا رو ریختی رو سرامیکا بهد از روش رد شدی و با صورت خوردی رو سرامیکا.لبت کلی خون اومد .خوشبختانه که اتفاقه حادی نیوفتاد.شبه دوم که همون شب عروسی بود.آماده شدی بودی و داشتی تو حیات بدو بدو میکردی که یهو خوردی زمین و پیشونیت زخم  شد.اتفاقه سومی هم که اصلا یادم نمیادنیشخند

امروز بعد از ظهر داشتیم منو بابایی کارای فنی رو انجام میدادیم مثه نصبه پنکه سقفی .که تو هم خواسی بری رو چارپایه گذاشتمت .یه ربع اون بالا بودیو منو بابا با خیال راحت داشتیم کارامونو میکردی که همش میگفتی ترسیدی یعنی میترسم منو بزار پایین.نیشخند

حالا که اومدیم اینجا همش میخوای بری گوگه ببینی .وقتی هم میری نباید ازت غافل شد چون میری سراغه خرمای بمی بی بی.آخه خرما ها خیلی عزیزن برای بیبی و تو چنتا کنده بودی ازش و انداخته بودی پیشه گوگه هانیشخند

راسی برا اولین بار با بابایزرگ رفتی اصلاح و خیلی پسره خوبی بودی بر اساس شواهد

بقیه چیزا که یادم نیست رو بعدا اگه یادم اومد مینویسم


گفتم بودم که حافظم افتضاحه واقعا راس گفتم...چنتا مطلبه مهمو یادم رفت بنویسم که الان مینویسم:


اول پستم نوشته بودم که امیر تو 3 روز 3 تا ضربه خورده.یکیشو یادم رفته بود.حالا یادم افتاد.دایی رضام اینا از مشهد برگشته بودن و داشتیم به اتفاقه مادر شوهر میرفتیم خونشون برای دیدنشون. امیر جلو تو بغل من نشسته بود که یهو شروع کرد به خاروندن چشماش .منم اومدم جلوشو بگیرم که نذاشتو نق زد .باباشم گفت ولش کن شاید خوابش گرفته.وقتی رسیدیم خونه داییم.دیدم چشمت مثه کاسه خون شده.از بس خاروندیش.فردا صبحش که از خواب پاشدی دیگه چشمتو نخاروندی ولی زیره چشمت زخم شده بود.فکر کنم شیشه ماشین پایین بوده و یه چیزی خورده به چشمت.


اتفاقه خیلی بدتر سر باباش افتاد.اومده بودیم تو خونه جدیدمون تا تر و تمیزش کنیم و فرشاشو پهن کنیم.که موقع پهن کردن فرش یهو بابایی بی هوا موقع بلند شدن سرش محکم خورد به طاقچه اطاق.سرش شکست بیچاره.کلی از سرش خون اومد.بردمش بیمارستان و سرش رو 4 تا بخیه کردن.هنوزم نرفته بخیه هاشو بکشه.چون دکتر گفته هنور جوش نخورده به هم.


این خونمون سر یه کوچس و کلی موتور و ماشین رد میشن و بوق میزنن.تا صدای بوق میاد امیر میگه ترسیدی (منظورش همون ترسیدمه )صدای ماشین رو از موتور تشخیص میده و یکی از سرگرمیاش گفتن اسماشون موقع شنیدن صداشون.


امروز شنبه 7 مرداده و من تصمیم گرفتم به علت گرونی و بی کیفیت بودن مای بیبی از پوشک بگیرمت.از ساعت 12 شروع کردیم .و تا حالا 2 بار خراب کاری کردی.یه بار تو شورته آموزشیت.یه بارم تو شلوارت.که شلوار بدتر بودنیشخندسبز

 

 

اون جلیقه قبلیه هم برات کوچیک بود هم اینکه تو آب زیاد باهاش راحت نبودی.با جلیقه هنوز نرفتی استخر چون ماه رمضون شد

 

ما مشغول جا به جا کردن یخچالیم و امیر داره برا خودش مهندس بازی میکنه

یکی از کارای مورد علاقت ریختن آب تو دوتا یا بیشتر لیوانه

پنجره پشته امیرو میبینید .اون نورگیره خونه سابقمونه که قراره خاله محبوب بیاد توش.نورگیر تا سقف پر از جعبه اس

امیر آقا خیلی کمک کردن تو تمیز کاری.الانم مثلا داشته آینه تمیز میکرده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (49)

آجي مهديه
6 مرداد 91 10:43
چه عجـــــــــــــــــــــــــــب
چشممنو به جمال شوما روشن شوووووووووود
ميگما تو فقط بلدي بلا ملا سر اين اميرعلي در بياريا

خونه جديد هم موبارك
آدرس بدي بد نميشه ها شايستي همسايه از آب در اومديم


قضیه مادر خنگ نوبره اینجا مصداق میکنه!
آقا من کلا به همه گفتم که تو این خونه هیشکسو راه نمیدم آخه یه ذره یه جوریه.ایشالا خونه خودم رفتم اول آدرس به تو میدم
مامان زهرا
6 مرداد 91 11:11
سلام و صد سلام
خوبی
دلمون برات تنگ شده بود
خونه نو مبارک امیدوارم خوش آستونه باشه
خسته نباشی از کار و اسباب کشی
می بینم هنوز جا نیافتاده کلی در دسر داشتی
مواظب امیر علی ما باش دلم سوخت براش
اسفند و صدقه هم یادت نره عزیزم

در مورد ماه رمضون هم من با شما بسیار موافقم منم پارسال که بعد از سه سال روزه گرفتم کلی سخت بود برام

هی تصمیم می گرفتم کله گنجشگی بگیرم


بهر حال نماز و روزه ات قبول
التماس دعا سر سفره افطار


سلام عزیزم.
آره چیکار کنم همش این بچه داره ضربه میخوره.بچم شانسه مادر درست حسابی هم نداره .
وای خیلی سخته روزه گرفتن.مخصوصا تو این گرما.به مولا جای ما بافقیا که یه راس تو بهشته دیگه احتیاج به جهنم نداریم .
راسی منم دلم براتون تنگیده بود
مامان زهرا
6 مرداد 91 11:13
راستی قدم نو رسیده مبارک

ضمنا کلید گاو صندوق واقعا گم شده ؟؟؟

خواهر جون موتور سوار شدن هم دل و جرات می خواهد من که کلی از موتور می ترسم


آره صبحی پیدا شد .تو جیبه شلواره کار شوهرم بود.
موتور سواری خیلی باحاله .حتما امتحان کن ضرر نمیکنیا.
تازه قرار شده ما هم موتور بخریم برای تابسونا
مامان متین
6 مرداد 91 11:19
تو که نیسی چجوری کیفمون کوک باشه .خدایی هر وقت میام مطالب رو میخونم کلی شاد میشم. ایشالله خدا همیشه شادت کنه.
سیاسی حرف نزن عزیزم.
روزه نمازت قبول .منم مطمئنم تو میتونی
امان از دست تو امیر خان.
امیر مثل بچه خواهر من مدام صورتش زخمی میشه.


خوبی مینا جون.چاق و چله شدی؟
این انتقاد سیاسی بود.
ایشالا تو هم سال دیگه به جمع روزه دارا میپیوندی مجدد.
سمی مامان امیرحسین و امیرعلی
6 مرداد 91 11:36
خسته نباشی عزیز با کار اسباب کشی...
خدا به امیرعلیچقدر رحم کرده...
منزل نو هم مبارک.
راستی اونجا رسم بر اینه که دختر عروسی میکنه بره خونه پدریش زندگی کنه؟!برای این میپرسم چون شما از اونجا بلند شدی و ابجیت داره میاد...


نه عزیزم.
اصلا رسمه اینجا این نیست.
نه که شوهرای ما یه ذره جیبشان خالی تشریف داره.اولای زندگیمون برای اینکه پول جمع کنیم برای خونه بابام بهمون اجازه میده 2 سال بمونیم .و بعدش باید اجاره بدیم.
البته بابای من اینجوریه که خیلی به فکر دوماداشه
مامان امیرحسین ومحیا
6 مرداد 91 11:44
سلام خسته نباشید.گل پسروببوس.اونم خیلی کاراکرده خسته نباشه.


خیلییی
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:37
واااااااااااااااااي دلم برات تنگ شده بووووووووووود


من بیشتر
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:38
ني ني وبلاگ بدون چندتا از دوستام اصلا برام صفا نداره


جدییی.منم همین نظرو دارم
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:39
عروسي سادات مبارك.قدم ياسمين هم مبارك.خونه نو هم مبارك
پيشاپيش تولد گل پسر هم مبارك
جيگر خالشهههههههههههه


حال میکنی چنتا مناسبت
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:40
دولت عدالت محور بيشتر از اين ميخواي؟شكلك تف كردن به روح ... كجاس؟


عِدالت نه عَدالت!
فکر کنم تا سال آینده آقای مدیر این شکلکو اضافه کنه تو نظرات
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:43
عكسا هم مثل هميشه قشنگن
آخي چه بامزه شده موهاشو اصلاح كرده


مرسی
مامان علي خوشتيپ
6 مرداد 91 13:43
يه ريزه خودتم ديدما


نه بابا جدی
مامان يگانه
6 مرداد 91 16:51
جلوجلو تولدش مبارك
آره ها منم چند وقتي ميگم اين ماي بيبي ها كيفيتش اومده پايين قيمتشم كه يكهو 1000تومن گرون شد. فكر كنم بايد زودتر از پوشك بگيريمشون


مرسی عزیزم
آره با این اوصاف باید از پوشک بگیرمشون
مامان پریسا
6 مرداد 91 18:22
سلام
قبل از خوندن پست.
میگم مگر قهری؟
اینقد نیومدی تا دوباره خودم اومدم


به مولا اصلا وقت نمیکنم فقط میومدم برای تایید کامنت.میدونی که مشغوله اثباب کشی بودم.شرمنده .زین پس بیشتر میام سراغت.
مامان پریسا
6 مرداد 91 18:24
عروسی مبارک باشه.
وای یعنی نم زد بیرون ؟ چه بد... اینجور موقع ها حال من که اساسی گرفته میشه.
ای بابا جنسا همه قلابی شده.


قلابی شده و گرون.آره بیچاره باباهه حالش گرفته شد اساسی
مامان پریسا
6 مرداد 91 18:28
ایشالله همه ی اتفاقا به خیر بگذره
یعنی نخل اینقد کوتاهه که دست امیر بهشون میرسه؟



آره دیگه برا همین خیلی عزیزن برا مادر شوهرم.خیلی زود خرما داده.درخته همش 2 سالشه.بلوغه زود رس داشته
مامان پریسا
6 مرداد 91 18:29
به هر حال اگر خدای نکرده ناراحتی از من، حتما بگو


نه بابا جیگر.این چه حرفیه
مامان محمد و ساقی
6 مرداد 91 20:02
سلام عزیزم.6 روز دیگه تولد امیر جونه.مبارکش باشه.دوماد بشه.دکتربشه.حاجی بشه.
خونه ی جدید مبارک باشه.ایشاا... از اینجا میرین خونه ی خودتون.
مواظب این جیگری باش.
جدی اوضاع مای بیبی خرابه؟بیچاره پدر علی.حتما" تو هم خندیدی.من در این مواقع می خندم.
باز هم میام.
راستی آپم به قول بعضی ها.


جدی 6 روز دیگه مونده.من که کلا حسابه روز و شب از دستم در رفته.
آره تو دلم کلی خندیدم.عصبی بود اساسی اگه میخندیدم که همونجا کلم از تنم کنده شده بود
آجی مهدیه
6 مرداد 91 21:10
ما رو کُشتی با این خونه ت
حالا که تو منو دعوت نمیکنی من میخوام به زودی زود برا عروسیم دعوتت کنم
فقط بهونه مهونه نیاریا


جدی جدی داری عروس میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش با کله میام
آجي مهديه
7 مرداد 91 10:41
اميــــــــــــــــــــدوارم قول تو مثل قول بعضيا نباشه
بهدشم فكريدي خريت فقط مال شوما جووناس !!!!


یه جورایی اگه موقعیتش مناسب باشه خوش قولم.
پس تو هم بلاخره خر شدی
آجي مهديه
7 مرداد 91 11:25
يه جورايي جو گرفت منو


یا شایدم برعکس
سمی مامان امیرحسین و امیرعلی
7 مرداد 91 11:43
سلامممممممممممم.
ممنون از تبریک چند بارت
دست بابات درد نکنه .خدا بهش سلامتی بده...
خوب چه خبر ؟ خوبین؟خوشین؟
خدا رو شکر .


مرسی عزیزم.
آره خوبیم.میگذرونیم
مامان علی خوشتیپ
7 مرداد 91 12:38
خودت بامرامی .خودت یه دونه ای .اصن عمته


چرا عمم.خودم چیکارم
مامان علی خوشتیپ
7 مرداد 91 12:41
ممنون بابت نظراتت اینایی که نوشتی احساس کردم خیلی بهت نزدیکترم.یه جورایی کارات عینه خودمه منتهی من برخلاف تصور بقیه خیلی آرومم.زیر زیرکی شیطونی میکنم
ولی اون نظری که دادی احتمالا اجراش کنم.حذف نمی کردم بین ادامه دادن و رمز دار کردن مونده بودم.
ممنون...


آفرین دختر خوب.همرو رمز دار کن .خودم نفر اولی میشم که رمزتو حفظ میکنم.فقط خواهشا سخت نباشه رمزت
محمد
7 مرداد 91 12:49
عباداتتون قبول حق التماس دعا
مهسا
7 مرداد 91 16:41
خوش به حال امیر علی با این مامانش


منظورت برعکسش بود یا جدی گفتی؟!
مامان محمد و ساقی
7 مرداد 91 17:46
زهرا جون منم عاشق موتور سواری هستم.البته بدون بچه.من موتور می خوام.


میخرم برات
مامان حسام
7 مرداد 91 18:10
سلام.خیلی وبلاگ قشنگیه دستتون درد نکنه.با اجازتون توی وبلاگم لینکش میکنم خوشحال میشم به ما هم
سری بزنید


چشمات قشنگ میبینه
مامان سامان
7 مرداد 91 18:30
ماشاا... به امیر آقا که مردی شده برای خودش قربونت
مامان سامان
7 مرداد 91 18:31
سامان هم هر وقت باباش میبرتش بیرون خرابکاری می کنه مثل اینکه باباش خیلی بهش خاصیت میده


امیره من که همیشه با باباشه.
این کارم دفه اولشه
مامان سامان
7 مرداد 91 18:32
دو تا غلط املایی داشتی یکی گرون کردم ویکی بعد رو نوشتی بهد


تند تند مینویسم.اشتباهه تایپی.
مامان سامان
7 مرداد 91 18:33
خوشحال شدم که مشکل حادی نبوده برای امیر علی وبرای باباش متاسفم که مشکل حاد بوده


از خوشحال و متاسف شدنتون ممنون خانم وحیده
مریم(مامان روشا)
7 مرداد 91 18:50
سلام خسته نباشی عزیزم خونه ی نو مبارک....نماز روزتونم قبول



شما هم همینطور
مامان ریحان عسلی
7 مرداد 91 23:43
سلام
خوبی خوش می گذره طاعاتو عباداتتون قبول
خونه ی جدید مبارک ایشالا نی نی دومت تو این خونه بدنیا بیآد و همبازی خوبی بشه واسه امیر علی
ماشالا کلی واسه خودش مردی شده ، پیشاپیشم تولدش مبارک


سلام..نو خوبی؟
مرسی عزیزم.ولی اون دعاهه ماله خودت.شرمنده اشتباهی دعا کردی.
حسام
8 مرداد 91 1:12
سلام خواهر زهرا
ببخشید مرتب بهتون سر نمیزنم اینترنت منون تموم شده و من هم همش بافق تابستونه دیگه
الان هم از خونه خحاله ام دارم کامنت میزارم

شرمنده


سلام آقا حسامه گل
نه شما اختیار دارین.مثه من که کم بهت سر میزنم
سلام برس.ن
خاله ي اميرعلي
8 مرداد 91 1:31
سلام گلم
واااي همه ي كاراي اين وروجكها شبيه همن اخه امير ماهم دوست داره اب رو از يه ليوان به ليوان ديگه بريزه
راستي تولد وروجك خان مبارك
تو عكس چهارمي حتما تويي كه با دستات نردبان رو گرفتي؟


نه بابا مامانمه.من دارم عکس میگیرم
زن دایی سونیا
8 مرداد 91 11:53
سلام سلام من اومدم.عزیزم زن داییت این مدت رفته بود یه جایی واسه همین نمیتونستم واسه جیگرمون کامنت بزارم.ماشالله شیطنتت خیلی باحال تر شده.مخصوصا زن دایی سونا گفتنت.


سلام بر زن داداشه گرام.چه عجب از این ورا
کجا رفته بودی که من خبر نداشتم. ها ها ها؟
نایسل خانم
8 مرداد 91 14:55
وای چه پست طولانی


جدی تازه من خیلی مختصر نوشتم این شده
نایسل خانم
8 مرداد 91 14:55
عزیز دلم ... چه بلایی سرتون اومده خواهر نه چرا قهر عزیزم


اون بلاها که فراوونه و فراموش شدنی.
حالا یه چیزی پروندم تو باور نکن
مامان سامان
8 مرداد 91 15:15
خصوصی
مامی محمدمهدی
8 مرداد 91 15:58
سلام کوچولو پیشاپیش تولدت مبارک


میسی
مامان گیلاس
8 مرداد 91 18:48
سلام
تولدت مبارک امیر علی جون
مامانی باید حوصله داشته باشی تا امیر جون یاد بگیره من تقریبا یه ماهی میشه که دیگه تو خونه ابوالفضل و مای بیبی نمیکنم البته هنوز کامل یاد نگرفته ولی پیشرفتش خوب بوده.
خیلی مواظب گل پسری باش.



مرسی بابته تبریک.
الان دو روزه که مای بیبیش نمیکنم.همشم جیش کرد رو فرشا
مامان رها
8 مرداد 91 19:56
آخ که خاله قربون اون تمیز کردنت بشم عزیزمی
حسابی به مامان کمک کن و دست تنهاش نزار خاله جون کمک خواستی رها رو بفرستم بیاد


آره بفرسش.حداقل به این بهونه میبینمت
مامان رها
8 مرداد 91 19:58
ای بابا خدا بد نده چرا این همه صپضربه و اتفاق دم اولی تو خونه نو چرا هواستون نیست فکر کنم ذوق خونه نو گرفته شما رو دست و پاتون رو گم کردین راستی بابا امیر علی خبه بنده خدا خوبه بخیر گذشت یه بارم من اینطوری خوردم زیر پنجره باز و کنده شد افتاد رو سرم خورد و خاکشیر شد ولی خدا رو شکر به خیر گذشت


نه بابا خونه نو کجا بود.اگه بیای ببینی در و دیوارشو دلت میسوزه برام!
داشت فرش پهن میکرده هواسش نبوده اصلا
بابا خدا خیرت کرده.چه وحشتناک
مامان محمد و ساقی
9 مرداد 91 13:10
بلا دور باشه ازتون.یه صدقه بدین.بنده خدا بابای امیرعلی.خیلی مواظب باشین.پسرا هم که در کل شیطون هستن.ولی زهرا جون حتما" صدقه بده عزیزم.


مرسی
زن دایی سونیا
9 مرداد 91 13:37
همینجا تو یزد گرم و باصفاتون دیگه. ولی این یزد و فقط یه دونه مسئول ایزووووش


پس چرا میگی یه جایی بودم.
حال میکنی با گرماش مگه نه؟
مامان سامان
10 مرداد 91 1:30
ممنون از راهنماییت


خواهش میکنم
زن دایی سونیا
10 مرداد 91 8:54
خواستم بابت غیبت کبری خودم یه حرفی زده باشم خواهر.گرماتون بدک نیس. کمی تا قسمتی بهتر از ولایت منه میدونیکه اونجا شرجیه.راستی نظر خصوصیمو خوندی؟


نه نخوندم.الان میرم میخونم


نبود که هیچی نظر خصوصی
عمه ی اریسا کوشمولو
2 شهریور 91 23:53
با افتخار لینکتووون کردم امیر علی خوشتیپه