امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

چسب زخم!

1391/4/8 11:04
2,823 بازدید
اشتراک گذاری

 

Good morning Scraps

سلام قندعسلم

خوبی مامانی؟

.: امیر علی جان تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 24 روز و 8 ساعت و 14 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :.

تقریبا 1 ماه و 6 روز دیگه مونده تا تولده 2 سالگیت.یه ذره دپرسم.

آخه از خونه خودمون هیچ خبری نیست و فعلا باید بیخیال تولدت بشم.

منو باش چه نقشه هایی برای تولدت داشتم.شبا موقع خواب همش به تولده تو و کارایی که میخواسم بکنم فکر میکردم.

اما اگه حداقل 2 ماه بعده تولدتم بدن خونمونو بازم میگیرم برات .مهم نیست که حتما تو همون روز باشه که.مهم اینه که برات بگیریم با تمام قوا.

تو حرف زدن حرفه ای حرفه ای شدی.کلمات رو با هم ترکیب میکنی .جمله کوتاه میگی .

کتابات رو خودت میخونی البته اسم عکساشو.کتاب لالایی تو برمیداری و از روش لالایی میخونی.



چند شب پیش رفته بودیم جشن که اونجا دیده بودی آقاهه مولودی میخونه و بقیه دست میزنن،شب که برگشتیم خونه تو میخوندی و ما رو مجبور کردی تا برات دست بزنیم.


وقتی ایکُلات(شکلات) میخوای،حتما باید خودت بازش کنی و پوستشو میدی دسته من و میگی آکالیش(بنداز آشغالی)


امروز ظهر هم بعد از اینکه یه سیخ کباب"کَبات" خوردی .برات سیب زمینی سرخ کردم و دادم دستت تا بخوری .وقتی تموم شد.اومدی ظرفشو بدی من که از دستت افتاد و رو سرامیکا شکست.یه ذره پات خون اومد و برات چسب زخم زدم ولی 1 دقیقه نگذشته بود کندیش و با هزار جور ترفند دوباره زدیم به پات و اینبار جوراب پات کردم تا نبینیش.

بعضی وقتا که یادت میوفته پات اوف شده،خیلی جالب راه میری مثه آدمای چُلاق.وقتی هم میخوای تعریف کنی میگی .اِکون  پا    اوف(شکستو پامو اوف کرد)


میخواسم امتحانت کنم بببینم یادته مَه خوردن یا نه.که اصلا نمیخواسی و گفتی اوفِ.

قشنگ عمو عباس و دایی محسن رو میگی .

 

  کِکاب=کتاب      اوک=سوسک   آنُخ=خانُم    بُلَن شو=بلند شو        بیشین=بشین       و خیلی فعلای دیگه رو به درستی میگی

   

کلا هر دفعه خواهر شوهر عمه زکیه رو میبینما ،اعتماد به نفسم میره رو هزار.دیشب تو روضه خونه بی بی دیدمش.داشت میگفت پسرم اینجا تنهاس و با بچه ها زود ارتباط برقرار نمیکنه.که من برگشتم گفتم الهی چقد زجر کشیده طفلی.که برگشته میگه من راس میگم که به درده مجریگری میخوری،همیشه یه چیزی برا گفتن آماده داری تو آسینت.کلی سفارش کرد برم تست مجریگری بدم.منم که ذوق مرگ شده بودمآهان برگشته میگه صدات خیلی رسا و واضحه،جون میده واسه اجرا.گفتمش تنها کسی که منو کشف کرده شمایین.اونم کلی ذوق کرد


زَنَمو (زن عمو عباس)هر وقت میبینتت ازت میپرسه خرگوش چی میخوره تو هم میگی هَبیج .میپرسه دیگه چی میخوره میگی کاهو

  

پریشبی بی بی آش پخته بود و همه رفتیم تو فلکه قارچ تا بخوریم.اونجا با چرخت کلی بازی کردی و بچه ها هلت میدادن.عطیه خانم هم به خاطره دندوناش کلی گریه کرد.هنوز 3 سالشه و همه دندوناش خراب شدن و باید بیهوشش کنن تا بتونن دندوناش رو درست کنن.عمو عباس و خانمش راضی نمیشن،که اینکا رو بکنن.گناه داره ،خیلی داره زجر میکشه عطیه.آخر سر هم یه تعارف زدم برا شستن ظرفا که با استقبال همه روبرو شد.آوردم تو خونه و فقط زحمت چیندنشونو کشیدم.


خیلی بد خیلی بد خیلی بد بیشکون میگیری.دندون قُرُچه هم میری موقع بیشکون گرفتن که آدم میترسه ازت.


بعضی روزا که زود تر از ما از خواب بیدار میشی .میای کف پای بابایی رو بیشکون میگیری ،بعد میای سراغ منو مژه هام رو میگیری و به زور میخوای چشامو باز کنی.

چند وقته یاد گرفتی که چیزا رو قایم میکنی و بعد میای میگی کو؟   بعد ما میگیم نمیدونیم کجاس    تو هم دستتو میبری پشتتو و اونو میاری بیرون میگی ایناش    بعد میگم اِ تو قایمش کرده بودی و بعد تو کلی میخندی هاهاهاها



یه سوال فنی:
چرا "فوت” سرده و "ها” گرمه ؟
مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا "فوت” میکنی سرده و "ها” میکنی گرمه؟


      چند شب پیش با خاله محبوب تنها بودیم ،که رفتیم امامزاده.از خوش شانسیمون جشن بودو شیرینی و شربت دادن نیشخند

    اینم عکسه دیروزه که داشتی (می مَیینی=سیب زمینی)میخوردی و اونم آخرین لحظات عمر مفیده بشقابه گل صورتی جهازمه نیشخند



اینم چند لحظه بعد از خوردن سیب زمینیاس با چسب زخم پات.چه افسرده و ناراحت


.: امیر علی جان تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 26 روز و 5 ساعت و 8 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد :.


وقتی گیلاس یا زرد آلو میخوریم.دستتو میاری جلو دهنمون و میگی تِخ(یعنی در آر از دهنت هستشو)نیشخند


دیشب خونه بی بی بودیم از تی وی مولودی پخش میشد و تو هم مثه اونا دست میزدی .ما ها رو هم مجبور میکردی که دستامونو ببریم بالا و مثه خودت و اونا دست بزنیم.


شب بیبی باهامون اومد خونمون چون شب تنها بود و عمو علی اصغر و عمو کاظم نبودن.

 

چنان ذوق زده شده بودی که تا ساعت 2 نصفه شب فقط میدوییدی و جیغ و داد میکردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (84)