اَندر احوالات این چند روز!
سلام خوشگله پسر
شما چطورین ؟من که دلم براتون تنگ شده بود وحشتناک.
کم کم داشتم افسردگی میگرفتم وقتی وبلاگمو میدیدم.نه که عهد بستم کم تر پُست بزنم.به خاطر همین.
جونم براتون بگه که وقتی هم میام پُست بزنم ،دیگه هرچی دمه دستم میرسه مینویسم.
تو این چند مدت زیاد اتفاق جالبناکی نیوفتاد.
دیروز هم به علت گرمی هوا و سرمایی بودن بنده امیرعلی خان زود از خواب پا شد .بابایی هم رفته بود تو کوچه تا کمربند ماشین رو درست کنه.وقتی اومد تو خونه گفت که همسایه داشتن میرفتن پیک نیک(کوهستون)که یهو هوایی شدم.پا شو ما هم بریم.منم که پایه گفتم باشه .پا شدم همه چی رو آماده کردم و به مامانم اینا هم گفتم که بیان باهامون.
تو جاده تصمیم گرفتیم بریم دِهِ جواد(من این اسمو رو اون روستا گذاشتم ،آخه روستاشون اسم نداشت .منم اسم رفیق آقامون که همونجا خونه دارنو گذاشتم .برای سهولت یادآوری)
خلاصه جاتون خالی.عجب روستاییه.مثله بهشت میمونه.یعنی عاشقشم.هیچ روستایی مثه اونجا تو اطراف بافق پیدا نمیشه.معرکه است هواش.آب چشمه اش هم زیاده.یه استخر هم داره که اکثر اوقات پر از آبه.آبشم انگاری یه قالب گُنده یخ انداخته باشن توش.یعنی اینقد خُنکه.وحشتناک سر سبز.مثه جاده چالوس.
خلاصه هر چی بگم کم گفتم.درختاش پر میوه بود.فقط زرد آلوش نرسیده بود.ولی آلبالو و توت داشت.جاتون خالی حسابی توت خوردیم و آلبالو.
یعنی خدایی جای مامانا تو بهشته .یعنی اگه من نَرم بهشت خیلی در حقم اجهاف شده.از وقتی که از روستا برگشتیم 4-5 بار تا الان مای بیبی امیر آقا رو عوض کردم.و چه سخت است وقتی یه عالمه توت خورده و مجبوری تموم اون دونه ریزاشو تمیز کنی
امیر ما هم که عاشق اینجور جاهاس.6 دُنگ حواسمون به آقا بود که نزدیک استخر نشه.همون استخر تو مدتی که ما اونجا بودیم دو تا قربونی داد.
یکیش نمکدون بود که خاله محبوبه از دستش اُفتاد.یکی که از همه بیشتر دلمون سوخت براش.کیک خرمایی بود که بهت داده بودم بخوری.حتی یه گاز هم بهش نزده بودی.هممون چشممون بهش بود چون همون یه دونه بود.شما با چنان مهارتی از بین مامان بزرگ و خاله محبوب که مواظب بودن نزدیک استخر نشی ،پرتش کردی تو استخر.خلاصه که هممون یه آهِ گنده کشیدیم
یه مطلبه مهمه دیگهاینه که اصلا ازت عکس نگرفتیم.از بس محو محیط شده بودیم و در حسرت از دست دادن اون کیک بودیم
امیر علی آقای ما حسابی تو صحبت کردن اُستا شده برای خودش.دیگه کم کم باید دومادش کنیم.از دختران متقاضی خواهش میکنم آرومتر ،آخه تازه پاشنه درمون رو تعمیر کردیم
خیلی بلا شده.دسته بزنش هم بسیار تقویت شده تو این مدت.چنان میزنه تو گوش آدم که برق از چشای آدم میپره.من نمیدونم این کارش به کی رفته
یه نیشگون(پیکو)هایی میگیره از لُپمان که جای ناخن(نازه)هاش رو لُپِمان نقش میبندد.تازه یه خش هم رو صورت من انداخته.
خلاصه مطلب دخترانی که قبلا مراجعه کردند (جنس فروخته شده تعویض یا پس گرفته نمیشود)
راسی پسرم خیلی ناز و مهربونه.وقتی خونه مامانم هستیم میگمش برو برای مامان آب بیار .میره و برام میاره.مثلا همین دیشب رفت برای خاله اش آب بیاره که وسط راه تو چرخ خیاطی مامانم آب ریخت.حالا شانس بیاریمو نسوزه.
راسی دیشب خاله محبوب رفت اعتکاف .خوش به سعادتش.منم خیلی میخواستم برم ولی نشد.من هم قبلا 4 بار رفتم اعتکافالبته ریا نشه ها
جناب مادر شوهر هم که دیشب از قم برگشتن به همراه برادر شوهر بزرگمان.راسی شنبه ظهر هم دو تا عموی مجردت، عمو علی اصغر و عمو کاظم خونمون دعوت بودن.و بنده مثه همیشه ترکوندم با دستپختم
قضیه خونه هامون هم معلوم شد و تکلیفمون رو روشن کردن وگفتن که تا آخر تابستون بهتون تحویل میدیم.الله و اعلم خدا میدونه شاید بازم سرکاری باشه این حرفشون
بسه دیگه خسته شدم بریم سراغ عکسا
راسی روز پدر رو به بابای خوبم تبریک میگم.روز مرد رو هم به همسر مهربونم تبریک میگم.پسرم مرد آینده روز تو هم مبارک.آقایون محترمی هم که به وبلاگم سر میزنن ،روز شما هم مبارک.
بدون شرح!
اینم تنها عکسی که دیروز گرفتم ازت.تو راهِ همون روستاهه هستیم اینجا.
جاده اش مثه جاده هرازِ.پر از پیچ و خم
این عکس ماله زمستون سال 90.بالا پشت بوم داشتیم فرش میشستیم.البته فرشای مامان بزرگینا رو.شما داشتی آبارو از لوله میفرستادی تو کوچه
این دوتا عکس تو گوشی بابام پیدا کردم.اینجا هم زنگ تفریح وسط فرش شستن بود داشتیم انار میخوردیم .شما هم چون شلوارتو خیس کرده بودی.مامان بزرگ در آورده بود برات و پیچونده بودت لای چادر و گذاشتت تو اون جعبه