دیروز خودتان را چگونه گذراندید؟
سلام پسر مستقلم!
از اونجایی که مامانم چند روزه رفته یزد خونه داداشم ،تصمیم گرفتم امیرآقا رو از شیر بگیرم.عجب کار طاقت فرساییه.
بعد از اینکه ساعت 11 صبح از خواب پاشد .با چسب برق سیاه مَهِ مان را استِتار کردیم.و وقتی طلب مُه کرد نشونش دادم و گفتم اوف شده و با حالت صورت بهش فهموندم که میسوزه(عجب فیلمی هستما)
الهی بگردم اولش اومد بکنه چسبو ولی من پیاز داغشو زیاد کردم و منصرفش کردم.
براش ناهار آوردم.بعد هم هر بار نق زد بهش از اون بیسکویت هایی که خودم دوست ندارم ولی باباش و امیر دوست دارن ،دادم.تا شکمش رو پُر کنم.کلی هم آب خورد.
دوباره از your baby can! زنگ زدن خونمون.میخواسن دوباره بندازنمون تو خرج که گفتم من تو همون قبلیه موندم،مرسی محصول جدید نمیخوام.اینا عجب سیریشنا
ساعت نزدیکای 5 از بس حسنی نگو بلا بگو رو دید ،جلوی تی وی خوابش بُرد.منم از این فرصت استفاده کرده و خواب دلچسبی رفتم.
ساعت 8 از خواب بیدار شده و باز طلبه مُه میکنه با همون بیسکویت ها مشغولش کردم.
دیدم خیلی بهونه داره میگیره آمادش کردم و دوتایی رفتیم پارک شهرداری.براش آب و بیسکویت برداشته بودم برای وقت مبادا
وسط راه براش از لبنیاتی ساندیس بیدمشک خریدم که دیگه بهونه ای نداشته باشه.
پارک وحشتناک شلوغ بود.سوار تاب و سرسره و چرخ و فلک شد و کلی حال کرد.بعد دسته یه پسره یه کاسه آش آبادانی دیدم.بعد با امیر رفتیم برای خریدن آش آبادانی.
یه کاسه کوچیک گرفتم و بیرون نشستیم خوردیم.یه آقا با دو تا دخترش هم داشتن آش میخوردن که آشنا در اومدیم با خانمشبعد میگن زنا فضولن
امیر ساندیسش رو میخواست اومدم براش باز کنم که زدم نی بخت برگشته رو داغون کردم با بی عرضگیم.رفتم تو مغازه و از صاحب مغازه خواسم برام باز کنه ساندیسو با چاقو ،که دو تا مرد اونجا بودن که گفتن بده برات باز کنیم با نی.من گفتم خراب شده ولی کو گوش شنوا.خلاصه ضایع شدن و با چاقو باز کرد فروشنده برام.الان اینجا مردا نقش سوپر مُن رو اجرا کردن و منم کوزِت بودم
بعد رفتیم اونور پارک .نمیدونستم اونور هم وسیله بازی هست.اونجا هم کلی تاب و سرسره بازی کرد.
دختر و نوه همسایمون رو دیدم.و با هم راجع به از شیر گرفتن پسرش صحبت کردیم.
بعدش یکی از دوستای دوران هنرستانم رو دیدم.خیلی خوشحال شدم.یه دختر 1 ساله داشت که اسمش نازنین زهرا بود.
بازم یکی دیگه از بچه های هنرستانو دیدم یکسال از من بزرگتر بود ولی تو تیم هندبال با هم بودیم .یادش بخیر چقد دنبال توپ میدویدیمآخرش به کجا رسیدیم
بعدش هم بابای امیر 1 ساعت زود تر از سرکار برگشت و اومد پارک دنبالمون.بعد رفتیم دور خیابون یه دور زدیمو رفتیم خونه.
بنده طبق معمول نمازم رو خوندم ساعت 11 چون خدا سرش خلوت ترهامیرم دوباره حسنی دید.و آقای پدر هم مشغول درست کردن تی وی و دستگاه متصل به اون شد
امیر بعد از تماشا کردن 2-3 بار سی دی حسنی خسته و کوفته اومد سر جاش خوابید ولی نیم ساعت نگذشته بود که بیدار شد و مجبور شدم مَه بدمش.
دوباره بعد از نیم ساعت دوباره بیدار شد و بازم مجبور شدم مَه بدمش.من نمیدونم چیکار کنم این که باز شد همون و همون
(چه حال میده مو به مو نوشتن.دختر خاله میخوام حرصت رو در بیارم)
روز مادر نزدیکه.مامان جونم روزت مبارک.ایشالا سایه ات همیشه بالا سرمون باشه
راسی چون حوصله توضیح دادن نداشتم ،رمزو برداشتم.من از خوندن کامنتاتون انرژی میگیرم ،پس دریغ نکنید.لُپِ کلام
دوباره مثه قبل پروژه از شیر گرفتن امیرمون با بن بست رو به رو شد.
اینقد نق زدی و مَه میخواستی ،که کم آوردمتا حالا هیچکس روی منو کم نکرده بود،که تو بچه رومو کم کردی
راسی دوستای گلم و مامانای عزیز نی نی وبلاگی روزتون مبارک .ایشالا تا 120 سال دیگه همینجوری این روزو به هم تبریک بگیمعاشقتونم وحشتناک
اینجا جلوی تی وی خوابت برد .ماله همون روزه که یه روز کامل شیر نخوردی و فرداش تلافی کردی
اینم از مداحی حاج امیر ما.ما هم در حال سینه زدن