عاشقِ پاکی!
سلام عمرم
خوبی مامانی؟امیر ما چنان عاشق حسنی شده که این حسنی شده نقطه ضعفش.مثلا غذا نمیخوره میگم خاموشش میکنما.یا اگه خونه نباشیم میگمش اگه نخوری برات حسنی نمیزارماخلاصه نقطه ضعفه خوبی دستم داده.منم سوء استفاده میکنم.
عاشق پارک رفتن شدی .پشت تلفن همیشه به بابایی میگی پاک(پارک).
راسی همیشه که بهت میگفتم در اطاقو ببند .میرفتی تو اطاق و درو رو به خودت میبستی ولی الان پیشرفت کردی وقتی بیرون از اطاقی هم درو میبندی.
یه چند ماهی میشه که دیگه در کابینتا رو نمیبندم.آخه بچم اینقدر بزرگ شده که فقط میخواد ببینه چجور آشپزی میکنم.
خلاصه که خیلی کارا میکنی ،اگه همشو یادم بود که عالی میشد
در حال تماشای ترانه مورد علاقت.یعنی حسنی نگو بلا بگو
اینم یه نمای دیگه ...
اینجا هم حیونات رو چینده بودی ،منتظرم بودی تا بیام ازت بپرسم اسماشونو.راسی به میمون هم میگی مونی
بَه بَه اینم قسمت خوشمزه این پُست.این شاخه پسته هم تقدیم به شما .البته هنوز نرسیده
اینجا هم که جناب پدر دسته گل به آب دادن.به جای اینکه آب بریزه پای درخت انگور نفت ریخته
اینجا هم جناب پدر نادم و پشیمان تشریف دارن و زدن به دل کوه کمرهمراه نوه ارشد
اینجا هم مِستر امیر دارن خاک بازی میکنن
وای این عکسو میبینم از خنده روده بُر میشم.قضیه داره آخه.
میزاشتمش روی سقف ماشین، اونم رو شیشه سرسره بازی میکرد.بعد اومدم ازش عکس بگیرم اونم سُر خورد بعد اُفتاد پایین از رو صندوق عقب.بچم یه ذره بیشتر گریه نکرد.خوب اُفتاد آخه.مادر خِنگ نوبره به قوله نَنه علی
خونه بابابزرگ اینا دعوت بودیم ناهار.بابابزرگ داشت بهت ایندونی میداد ،وقتی ایندونیتو خوردی چنگال رو پرت کردی سمت بابابزرگ خورد تو صورتش .خدا رو شکر اتفاقی نیوفتاد.تازه بابای من باید ناراحت بشه ،شما ناراحت شدی و قهر کردی.عجبا