*-:
سلام دردونه مامان!
خوبی عشقم؟رفقای با مرامم چطورن؟شاد و شنگولین؟من هم به لطف شما خوبم ،مرسی از احوالپرسیاتوناین چند روز عجب روزایی بودن برام.اگه دعاهای شما نبودا من تا حالا دق کرده بودم.خدا خیرتون بده
دیروز و پریروز یزد تشریف داشتیم.رفته بودیم کارای عقب افتاده ماشینمون رو انجام بدیم که خدا رو شکر ،چشم شیطون کَر فعلا ماشینمون پلاکش تعویض شد و پلاک شهر عزیزمان بر سپرش قرار گرفت.قبلا نمره تهران بود(چه باکلاس)
در همان حین که یزد بودیم کمی هم کمک حال برادر عزیزمان بودیم در امر نقل مکان کردنشان در منزل جدیدشان که دسترنج پدر عزیزم است.خدا شانس بده.
چون ما با برنامه ریزی کامل تصمیم به رفتن کرده بودیم دقیق همه چی انجام شد.همه اساس کشیا تموم شده بود و ما دقیقا دقیقه 90 رسیدیم خوشبختانه.کارهای ریزه کاری را کمکشان کردیم از جمله نصب تابلوها ،ساعت و وسایل حمومو از اینجور کارا.
27 فروردین هم که تولد تک داداشم بود که با عروسمان جشنی بسیار بسیار بسیار مختصر گرفتیم.هنوانه را تزیین کردیم ناجور.اضافه های تیرامیسویی هم که من درست کرده بودم رو هم شمع گذاشتیم روشو رفتیم برا جشن تولد.
در امر تیرامیسو پختن برا خودم استادی شدم که نگو و نپرس .بسیار حرفه ای.حتی از نَنه علی هم حرفه ای تر.
قبل از اینکه بریم یزد یه پست نوشته بودم بسیار تُپُل ،ولی متاسفانه پرید از دستم.ولی الان هی دم به دقیقه یه ارسال میزنم تا خیالم جمع باشه.
حالا بگین از امیر علی چه خبر؟خودمونم خبر نداریم
اوه برا خودش آتیش و فیلمی شده است خطرناک.
احساساتش را با نیشگون گرفتن ابراز میکند.خیلی درد ناک و سوزناکه این کارش.ولی چاره ای جز تحمل نیست.
تازگیا خوش خوراک تر شده و بهتر غذا میخوره.خدا جون دمت گرم و گرنه بچم از گشنگی میمُرد
تو این چند روز اخیر علاقه بسیاری پیدا کرده نسبت به شکوندن ظرفای مامان بزرگش.
این چند روز وسیله بازیت شده اسکوتر.
جاتون خالی امروز کشک و بادمجون داشتیم.خیلی وقت بود نپخته بودم.وحشتناک خوشمزه شده بود.امیرعلی یه کاسه خورد اونم با نون.جل الخالق.
سرگرمی جدیدش تو ماشین نشون دادن ماشین و موتور به ماست.که کچلمون میکنه هی میگه ماییش ،هی میگه توتور
موقعی که میخواستیم بریم یزد تو خیابون عموش با دختر عموش رو دیده بود.تا وسطای راه هی میگفت عمو رَف،عطی رَف.کم کم داشتیم کچل میشدیم،که خدا رو شکر خواب رفت.
چون ما تو مسافرتامون یه مِتُد جدید کشف کردیم برا بستن کمربند ،تو را پلیس جلومون رو گرفت و کلی تشویقمون کرد بابت این کشف بزرگ.حالا بگین چیکار کردین مگه؟هیچی یه کار بسیار ابتدایی و ساده و در عین حال بسیار مفید .من خودم جلو میشینم کنار راننده و امیرعلی هم تو بغلم ،بعد کمر بندو میبندم .حال کردین چه ساده تازه تو همین حالت نیز میخوابونمش رو پام.
راسی مامان رها پیغامت رو رسوندم.دمت گرم خیلی ماهی ،خیلی تو این مرحله زندگیم کمکم کردی.خدا خیر دخترت بده.جایزش محفوظه
خواستین چنتا عکس تو ادامه مطلبه،از ما گفتن بود.
اینم عکسی از علاقه شدیدت به هندوانه یا همون ایندونی
اینم از آخرین مِتُد بازی امیرعلی ما
اینم یه نوع دیگش
الهی بگردم اینجا داشتیم من و باباییش تیرامیسو درست میکردیم.از بس بدی کرد از آشپز خونه بیرونش کردیم.اونم اینجوری نگامون میکرد.فاصله مبلا از اُپن هم فقط بخاطر اینه که نیاد رو اُپن.
من و بابایی قبل از اینکه بریم یزد رفتیم یه مغازه ،مجبور شدیم امیرو تنها بزاریم تو ماشین یه 20 دقیقه ای.وقتی برگشتیم با چه صحنه هایی رو برو شدیم.هر چی تو داشبورد ماشین بود رو ریخته بود رو صندلیا.از این عکس هم معلومه اگه دقت بکنین.بیسکویت کرده تو ضبط.خوشبختانه ضبط با این کار امیر آقا خراب شد.دیگه نمیخونه
خونه دایی هم بچم همش تمرین موسیقی میکرد.آخه میخواد تو آمریکن آیدل شرکت کنه.سری 11 هم نزدیکه ها.یادتون باشه ببینید
رفته بودیم پاساژ ستاره.از این دکوره خیلی خوشم اومد.گفتیم حداقا خرید نمیکنیم ،یه عکس که میتونیم بگیریم.
برا اولین بار آبنبات چوبی هم تست کردی.با دایی رفتی سوپری اونجا برات خرید اینو.همش رنگ بود .کل سر و صورتت سبز شده بود
اینم از تولد دایی محسن.این هندونهه قرار بود شبیه یه عکس باشه که زن داداش از اینترنت گرفته بود.ولی فکر کنم شبیه هندونه ترکیده بیشتر میداداونم باقیمونده تیرامیسوی منه.تازه روش شمع هم هستا.داداشم 26 سالش شد .تولدش مبارک