شهرک سینمایی!!!
سلام شاخه نباتم
امیرعلی ما تازگیا وحشتناک حساس شده.تا یه ذره دعواش میکنیم ،سریع میزنه زیر گریه ،خفن.انگار که دختره.بعد سر یه دقیقه هم همه چی یادش میره و ادامه بدیشو انجام میده.
فردای روزی که رفته بودیم کوه ،گفتم که عمه زکیه زنگ زده گفته بیاین بریم ریگزار برا افتتاح موتور.رفتیم،وحشتناک باد میومد و هر چی ریگ بود رفت تو چشو چالمون.بعد از خوردن چایی و آجیل و آش امام حسین ،موتور ابوالفضل با رانندگی داداشش راه اندازی شد ،چون هنوز خودش کوچیکه و میترسه.
13 به در هم با خوبی و خوشی تموم شد.مثه همیشه رفتیم خوسف و امیرعلی همراه عموهاش کلی گردش کرد.و باباش هم مشغول تعمیر ماشین بود.مامان و بابا بزرگ هم همرامون بودن و بعد ناهار رفتن پیش اون یکی دوماد تا یه وقت ناراحت نشه.لپ کلام وقتشونو تو ١٣ به در نصف کردن برا ٢ تا دومادا
پریشبی ساعت تقریبا نزدیک 5 صبح بود که داشتم بیدار میشدم برا نماز.یهو چرخیدی و بلند گفتی اَرگو (خرگوش).الهی بگردم که اینقدر عاشق خرگوشتی و حتی خوابشم میبینی.اما مامان باید بدمش بره.میترسم برات خطر داشته باشه.
دیشب با اجازتون رفتیم یه جای باحال.وسط بیابون شهرمون، یه شهر دکوری ساختن برای فیلم.توش کعبه و خونه های قدیمی هست.خیلی جای باحالیه.خلاصه دیگه لازم نیست برا حاجی شدن اونهمه پول خرج کنیم .میریم همونجا ٧ دور میزنیم حاجی میشیم دیگه.اسم فیلم عقاب صحراست.اگه یه روزی پخش شد بدونید تو شهر ما ساختن فیلموکلا تو شهر ما خیلی فیلم ساختن مثلا فیلم روز واقعه،بقیشم یادم نیست
اولش که رفتیم ما بودیمو مامان بزرگ و بی بی و عمه زکیه .مثه خرما ظرفی تو یه ماشین بودیم.بعدش عمو محمد رضا هم اومد.
موقع برگشتن به عموت گفتم بیاد در خونمون تا خرگوشو بدمشون.که شما رو اول فرستادم تو خونه مامان بزرگ بعد با دل صبر خرگوشرو گرفتم و با جاش تحویل اونا دادم.تازه سفارش هم کردم که چیا میخوره و ماشالا بخور هم هست.
مامان بزرگ دیروز بعد از ظهر رفته دندون پزشکیو ٢ تا دندون جلوش رو کشیده، چون ٢-٣ ماهی بود که لق بود .شما هم وسیله بازیت شده بود اون دوتا دندون لقه.وای باور نمیکنی چقدر باحال حرف میزنه مامان بزرگ.وقتی یه چیز میگه که توش سین یا شینِ سوت میزنه.کلی میخندیم دیگه،خلاصه مطلب وسیله خندمون جور شد دیگه.تازه دکتر گفته دندونای ٢ طرفشم خرابه.اونارم باید بکشی.تا یه ماه دیگه دندون میکاره.حیف
دیشب از اون شهرک سینمایی که داشتیم برمی گشتیم تصمیم قطعی گرفتم که از شیر بگیرمت.دیگه خسته شدم.با اینکه سمج شیر نیستی ولی همین که بهم آویزونی اعصابمو خورد میکنه.ایشالا از امروز اول با مالیدن استامینوفن شروع میکنم تا ببینم چیکار میکنی.
این عکس ماله روز افتتاحیه موتور ابوالفضله تو ریگزار
پسر خوشتیپ و دست به جیب
این عکس خیلی خوشکله
وسیله حمل و نقل خیلی زیاد بودکه با این گاری عکس گرفتم ازت
اینم 2 تا بت،چه تعجب کردی!
اینم خونه خدا ،پارچه اصلیشو برده بودن.
اینم از دو تا مادر بزرگ امیرعلی ما.سمت راسی بی بی یا مادرشوهر گرام بنده،سمت چپی مامان خودم
از بس اینور و اونور میدویدی بابا و عمه زحمت حمل شما رو میکشیدن.