سال نو مبارک
عید همتون مبارک.ایشالا که سال پربرکتی پیش رو داشته باشید.
امسال هم مثه سالهای قبل که سال تحویل صبحها بوده ،سال بدون حضور ما تحویل شد.بله با اجازتون خانواده 3 نفری ما تو خواب به استقبال سال 91 رفت.
از اونجایی که خودمم هم کم کم داشتم از خودم خجالت میکشیدم تو دقیقه نود ،خونه تکونی کردم .صبح روز 29 از خواب پا شدم و کاغذ رنگیهای تولد امیر آقا رو دیوار و سقف دیدم.گفتم زری جون خسته نشدی اینا رو هر روز داری میبینی.بعد اون وجدان زرنگم گفت آره خیلی دیگه تکراری شده ،پا شو پا شو همه رو بکنیم.
دیگه با اجازتون وجدان زرنگه کلی کار داد دستم.بخاری و لوله هاش رو جمع کردیم.آشپزخونه دگرگون شد.حیاط پر از خاک شسته شد.عرضم به حضور شریفتان که خانمان از این رو به آن رو شد.بعد مامان و محبوب اومدن پایین و حسابی مرا تشویق کردن.و اصلا متوجه کاغذ رنگیهای تولد نشدن.
از خونه تکونی 3-4 ساعته که بگذریم میرسیم به عید و عیدی ها.
اوه مای گاد.داشت یادم میرفت.از اونجایی که تولد پدر عزیزم مصادف با اول فروردین.و ما هم همیشه چون درگیر سال تحویلیم .از پدر گرامی غافل شده .به همین خاطر،امسال مادر مکرمه تصمیم گرفتن که شب سال تحویل تولد بگیرند و پدر عزیزم رو غافلگیر کنن.
بله پدر ما هم به جمع 50 ساله ها پیوست و نیم قرنه شدن .جناب شوهر ما زحمت کیک و شمع ها رو کشیدن و شوهر محبوب هم زحمت فالوده شیرازی و بستنی رو کشیدن.البته با پول مامان بزرگ گرام.
کیکو بردم پایین و روش شمع 50 گذاشتم و روشنشم کردم و اومدم بالا تا بابام رو غافلگیر کنم همین که از در رفتم تو شروع کردم به تولد تولد خوندن.ولی حسابی ضایع شدم.حالا بگین چرا چون جناب پدر روم به دیوار دسشویی تشریف داشتن.حالا فیلمش موجوده.خلاصه تولد بدون درد سر برگزار شد و ما هم یه قلیون کوچولو فقط فقط فقط به عنوان دکوری تقدیم حضور کردیم.راسی تا یادم نرفته کل تولد امیر آقا خواب تشریف داشتن.
حالا میرسیم به عید و عیدی.صبح که از خواب پا شدیم،جناب پدر رفتن بنزین بزنن ما هم از فرصت استفاده کرده و رفتیم بالا تا دشت اول رو بزنیم تو جیب.3 تایی تو ساعات اولیه 50 تومن کاسبی کردیم.
بعدرفتیم خونه بی بی یا همون مادر شوهر گرام.که ناهار همونجا گیرمون انداختن.و سبزی پلو با ماهی خونه مامان خودم رو از دست دادیم.و قرمه سبزی مادر شوهر برنده میدان شد.راسی اونجا هم فقط امیر آقا کاسب بودن و ما فقط نظاره گر بودیم.
حلا از امیر آقا بگم که دیروز چقدر خوش به حالش شد.تو خونه بی بی که همش تو حیاط بود و گوگه میدید(مرغ و خروس).بعد از ظهر هم عمو علی اصغرش براش یه کبوتر آورد تو اطاق.که حسابی ذوق زده شده بود و یک لحظه از امیر آقا غافل شدیم ،دیدم نوک گوگه رو به جای بوس داره گاز میگیره.بیچاره کبوتر ننه مُرده.شب هم که برگشتیم خونه خودمون .همین که من از ماشین پیاده شدم و بابایی مشغول پارک کردن بود .دیدم که یه چیزه سفید از بغلم با سرعت نور رد شد،با یه ذره دقت دیدم که خرگوشه.به بابایی ندا دادم که خرگوشه.اونم دوید دنبالش ولی من اصلا چشمم آب نمیخورد که بگیرتش ولی در کمال نا باوری تو زمین افتادهء بغل خونمون نشسته بود و منتظر بود تا یکی بگیرتش.عجبا خرگوشم خرگوشای قدیم.خلاصه از همون زمین یه صندوقه قدیمی پیدا کردیم .و الانم تو حیاطه تو همون صندوق .
شرمنده این پست طولانی شد ،تازه هنوز عکسا هم مونده که میزارم تو ادامه مطلب.
راسی یه خبر بد که دیشب به دستم رسید .مامانم اومد پایین و گفت که خاله اشرف و دخترش راضیه تصادف کردن.رفته بودن برا راضیه کفش بگیرن که موقعه برگشتن کنار خیابون ماشین میزنه به دوتاشون و پرتشون میکنه یه طرف.آخی هر دو بدنشون کوفته میشه.
قرار بود برا سال تحویل پیشمون باشن.خالم مشهد زندگی میکنه.اما بنابر خبرهای تازه رسیده مثه اینکه دارن راه میوفتن که بیان.هی وای من .چقدر خوشحالم که اتفاقه جدی ای براشون نیوفتاده و دارن میان بافق.
اینم از کیک تولد 50 سالگی بابای مهربونم.و اونم کادوی ماست
اینم از سفره هفت سین خیلی ساده و بی ریای ما.البته خونه مامان بزرگ .اون گوشه هم ظرف فالوده و بستنی تو پلاستیکه و موبایله بخت برگشته بنده.اگر کمی هم به چشمای عزیزتون فشار بیارین مامان بزرگ داره اون گوشه از کمد ظرف میاره بیرون.
اینم از پدر بزرگ و نوه ارشد خانواده.ایشالا باباجون تولد 100 سالگیتون.
اینم از امیر آقای ما بعد از بیدار شدن از خواب بعد از حمومشان(جمله بندیم میدونم اشتباهه ،پلیز گیر ندین،مخصوصا دختر خاله)
اینم خونه بی بی .تو حیاط بودی روی یه موکت که پر از پی پی گوگه بود.
اینم ماله همین صبحیه.وقتی برگشتم دیدم اینجوری خوابت برده