گوگه پَر پَر!!!
سلام پسرم،تاج سرم
تا فردا ،پس فردا اینترنتمون قطع میشه.پس تا میتونم برات مینویسم.
این عکس ماله صبحه با مامان بزرگ رفتی اَموم(حموم).داشتی نق میزدی و سشوار رو میخواستی که منم برای اینکه سرگرمت کنم ازت عکس گرفتم.
وای مامان تو این چند وقت چه بزرگ شدی من نفهمیدم.اون اوایل که چرخو خریدیم،پات به زمین نمیرسید و خودمون هلت میدادیم.بعدش خودت رو به یه سمت میدادی و با یه پا چرخ رو هل میدادی.امروز هم با نوک انگشتای هر دوپات چرخ رو تکون میدادی.عجب پیشرفتیا
کلاهت رو در آوردی .مامان بزرگ سرت روسری کرد .تو هم میخواستی به زور درش بیاری.
بعد از اینکه سرت رو شیره مالیدیماومدیم انار بخوریم.از اونجایی که داری کم کم مستقل میشی.انارایی که برات دون میکردیم رو نمیخوردی و دوست داشتی مثه ما انار بخوری.البته با تمام جزئیات و پوست و همه چیزش.
دیروز برا اولین بار یه جمله گفتی.گفتی بابا بَفت.حالا دیگه برا خودت اوستا شدی و همش جمله میسازی.مثلا گوگه بَفت.ماما بَفت.مَبو(محبوب) بَفت.
گوگه های بیچاره تو نور گیر دارن زجر کُش میشن.هنوز براشون دونه نگرفتیم.فقط با برنجای پریروز و نونای خشک و آب تغذیه میشن.بیچاره ها رو بعد از ظهر میدم بابایی بره پس صاحبش بده.من یکی حال حوصله گوگه داری ندارم.
وقتی مامان بزرگ رو پاهاش تابت میده .همیشه شعر تاب تاب عباسی رو میخونه.وقتی شعرش رو عوض میکنه سریع بهش میگی عَبا یعنی همون تاب تاب عباسی رو بخون.ای بابا
تازگیا خیلی حساس شدی تا به یه جایی میخوری.یا دستت به چیزی میخوره.یا چیزی از دستت میوفته میگی آخ ،اینقدر با سوز میگی انگار زخم شمشیر خوردی.