امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

چند روزی که گذشت!

1390/11/12 17:26
939 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 شکلکهای جالب آروین

 سلام نباتم

یه مدتی هست که گیر دادی به نافت.نمیدونم کی و کجا نافت رو پیدا کردی.لباست رو از شلوارت بیرون میاری و دست به نافت میزنی و میگی اوف.حتما فکر میکنی چرا شکمم سوراخ شدهنیشخند


ازت میپرسم مامان رو چنتا دوست داری با دست نشون میدی و میگی دَه.

 

ظهری داشت یه ذره بارون میومد بعد هرگزی.دو تایی رفتیم تو حیاط و برای اولین بار زیر بار راه رفتی.

     

اگه خدا بخواد تا 10 روز دیگه میریم تهران .هم برا عروسی سادات هم برای خریدن مبل و تخت و اینجور چیزا.


دیشب هم بابایی داشت دسته گل شما رو درست میکرد.سشوار رو داغون کردی از بس زدیش زمین.شما هم که برا خودت یه پا مهندسی

تازگیا علاقه بسیار شدیدی به فندک اجاق گاز پیدا کردی.دستتو میزاری روش و برم نمیداری.


از اونجایی که خیلی بد غذایی .برای اینکه غذا بخوری مجبوریم که هم تشویقت کنیم هم هورا بکشیم.اینجوری خودتم بیشتر علاقه نشون میدی برا غذا خوردن.خدا رو شکر این روش رو کشف کردم.

  

صبحی زنگ زدم مرکز بهداشت برا واکسن 18 ماهگی که گفتن دوشنبه ها فقط تزریق میشه.


دیروز جاتون خالی با مامانم رفتم آب درمانی .عجب صفایی داشت.


فردا صبح ایشالا میریم یزد برا سالگرد عموم.

       

دیروز صبح رفته بودیم خونه عمه چون روضه داشتن.چون هوا خوب بود منم گوشیتو برات گذاشتم و دیگه کلاه سرت نکردم.بی بی گوشی رو دیده رو سرت میگه ماله خودشه.میگم پ ن پ ماله این دختره بود که رفت اینجا جا گذاشته بود منم گذاشتم سر امیر.

 

چیزای سنگین تر از خودت رو بلند میکنی .مثه بالشت و قابلمه و پتو و ...

دسکتاپ کامپیوتر همیشه عکست توئه.همین که کامپیوتر روشن میشه اشاره میکنی و میگی من.

   

چند روز پیش داشتی آتیش میسوزوندی که به این نتیجه رسیدم که فیلماتو بزارم ببینی.که وقتی رسید به فیلم سالگرد ازدواجمون .و تو کیک رو دیدی گفتی ارگوش.ای جانم که اینقدر نازی.

   

وقتی خونه مامان بزرگیم تو از مبل میری بالا و و از روی طاقچه قطره بامبو رو برمیداری تا بریزی برا بامبوها که رو طاقچن.

       

مامان بزرگ پایین بود .داشت پاهاتو میمالید که دید کش جورابت تنگه و پاتو رد انداخته .از پات درش آورد و داد دستت گفت ببر بنداز سطل آشغالی که تو هم گرفتی و انداختی تو سینک ظرفشویی.الهی دورت بگردم که فکر میکنی اونجا آشغالیه

 شکلکهای جالب آروین شکلکهای جالب آروین

     



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان متین
12 بهمن 90 18:14
عجب پسر شیطونی شدی خاله .چرا سشوارو خراب کردی آخه
ایول .خوب کاری کردی عزیزم ادم باید یه کم به خودش برسه
میبینم که تو هم پ نه پ داری


چه کنبم دیگه
مریم مامان درسا
12 بهمن 90 18:48
سلام میگم ماشالا خیلی شیطون شده ها خیلی مواظبش باش بوس
مامان ساقی و محمد
12 بهمن 90 19:33
سلام.هر چقدر بزرگت بشه بیشتر مهندسی میکنه .راستی به چه اسمی لینکتون کنم؟
خاله ی امیرعلی
12 بهمن 90 20:45
ای جووووووونم چقدر شیطون بلا شده این امیرعلی جون عزیزم شما کجا زندگی میکنید؟فضولیه ها ببخشید اون پ نه پ رو خوب اومدی ایول دیگه گل پسر مردی شده واسه خودش واکسن 18ماهگیشم بسلامتی میزنه
مامان علي خوشتيپ
13 بهمن 90 9:11
اي جاااااااااان خيلي شيطون شديا.هزار ماشاالله
غذا خوردنش پس خيلي باحاله.ولي مطمئن باش بعدها مثل علي ميشه كه بايد دعواش كني اينقدر غذا نخوره
لحظات شادي رو براتون آرزومندم


جدی.چه باحال.بچه هماروس منم همینطوریه.بیچاره رو رژیم دادنش
مامان رها
13 بهمن 90 11:14
سلام امیر جون خیلی داری آتیش می سوزونی و بلا شدیا
وای وای خربکاری هم که کردی سشورا رو داغون کردی دستت در د نکنه حالا مامان اینا تهران که میرن بگو یه سشوار دیگه بخرن


نه خاله مرسی.همین سشواررو باباش درست کرد.اینهمه خرید مرید داریم که سشوار توش گمه
خاله ی امیرعلی
13 بهمن 90 12:19
خیلی خوشحالم عزیزم یزد شهر اولین ها
منم اهل تبریزم


عروس ما هم همسایه ی شماست.اون خویی هست
مامان رها
13 بهمن 90 16:29
آپ شدم بهم سر بزن دوست من منتطرتم
مامان رها
14 بهمن 90 6:33
عزیزم 18 ماهگیت مبارک الان 1 سال و 6 ماه و 0 روز و 20 ساعت و44 دقیقه و 45 ثانیه است که دوست دارم


مرسی خاله جون
دختر خاله
14 بهمن 90 20:41
سادات هم جهانی شد

چقدر خوبه که میایین تهران ولی من فکر کنم برم مسافرت


چقدر لوس..
دختر خاله
15 بهمن 90 11:56
این که میرم مسافرت لوسم؟؟؟


آره.پس فکر کردی چی.حالا بعد هرزی داریم میایم تهران تو پاشو برو سفر.
دختر خاله
15 بهمن 90 15:29
باشه فکرامو میکنم شاید نرفتیم


چه باکلاس.راسی مگه نمیخوای تو عروسی سادات باشی که میخوای بری مسافرت؟
دختر خاله
15 بهمن 90 19:56
بابا عروسی نیست که بله برونه. بود و نبود ما که فرقی نداره مهم بزرگترا هستن.
شاید بخاطر شما نرم ولی بخاطر سادات و مطمئن نیستم


مرسی دمت گرم.نرو آفرین.ما به امید تو داریم میایما.
دختر خاله
16 بهمن 90 9:43
امیدتون به خدا باشه من چی کارم؟؟
مگه میخوای چی کار کنی؟؟؟


راسی دختر خاله.شوخی کردم.هر جا میخوای برو .ما همش دنبال خریدیم .فکر نکنم بتونیم همو درست و حسابی ببینیم
دختر خاله
17 بهمن 90 9:39
چشم منتظر بودم اجازه رو صادر کنید. فعلا که همسر خودش مسافرته تا نیاد هیچی معلوم نیست


آخی.نکنه بدی کردی نبردتت مسافرت
دختر خاله
17 بهمن 90 15:32
نه بدی نکردم. سفرش ماموریتی بود رفته دوبی از طرف شرکت


به به.تو چمدونش قایم میشدی
معصومه مامان سهند
18 بهمن 90 10:57
فدات بشم من خوشگل خالهههههههه که اینقدر خاطرات شیرین داری سهند هم فکر میکنه سطل آشغال سینک ظرفشوییه مامانی سلام چند وقته وب شما رو هر وقت باز میکنم ارر میده و بسته میشه نمیدونم چراااا؟؟؟ الان هم نصفه بازش کردم یعنی وقتی کامل باز میشه ارر میده و بسته میشده در هر صورت متشکرم از حضور گرمتونننن باز هم پیش ما بیاین
مامان نازی نرگس
18 بهمن 90 11:32
سلام خاله جون قربون کارای نازت میبینم که جدیدا شبیه نازی ما شدی موفق باشی گل خاله کمک خواستی خبر بده
مامانی
10 اسفند 90 14:50
سلام یه سوال امیرعلی از کی شروع کرد به راه رفتن؟ امیرعلی ما هنوز راه نمیره ما دستمونو ول میکنیم یه کوچولو وای میسه بعد می افته


به صورت حرفه ای دقیق یک هفته بعد از تولدش.تو 11 ماهگی 5-6 قدم میرفت و میوفتاد .ولی خیلی زود راه افتاد.غصه نخور راه میوفته.اینم بگم که امیر من 10 ماهگی تازه چهار دست و پا رفت.خیلی دیر شروع کرد.فکر کنم برا همینم زود راه افتاد