از هر دری سخنی!!!
سلام پسر عزیزم
پریشب رفتیم دیدن عمو کاظم و عمو علی اصغر خونه بی بی چون رفته بودن مشهد.اونجا خیلی خودمونی شده بودی با همه.بغل همه میرفتی ،باهاشون بازی میکردی ،حتی بوسشون هم میکردی.آخه خیلی ازت بعید بود این کارا آخه هیچوقت باهاشون اینقدر صمیمی نشده بودی.اینقدر اونا حال کرده بودن که تو تحویلشون میگیری هی ازت سوء استفاده میکردن و بهت میگفتن بوسشون کنی.هر دوتا عموها برامون سوغاتی آوردن با اینکه هر دوشون مجردن ولی بلدن این کارا رو خوشبختانه.عمو کاظم برات یه دستکش آورده و عمو علی اصغر هم برات یه توپ .دسشون درد نکنه.ایشالا هردوشون دوماد شن و منم صاحب جاریای جدید بشم.
تو اطاقت که بودیم چشمت خورد به این (اسمش رو نمیدونم).برات آوردم پایین و شما اینجوری کردی دیگه.
شاید 22 بهمن بریم تهران.یعنی امیدوارم که بریم چون عروسی در پیش داریم.
صبحی با مامان بزرگ داشتی توپ بازی میکردی که توپ رو با پا شوت میکردی و دور میشد بعد مامان بزرگ بیچاره رو مجبور میکردی بره بیاره.همین که مامان بزرگ میرفت بیاره تو هم پشت سرش میدوییدی سمت توپ و زودتر توپ رو برمیداشتی.در کل حسابی سرکارش گذاشته بودی.
شبا خیلی بد میخوابی تا ساعت 1:30 همیشه بیداری .بهت میگم چشمت رو ببند و بخواب .تو هم دستت رو میزاری رو چشمات.
وقتی بهت میگم بگو مامان خیلی خوب تکرار میکنی .ولی اصلا منو مامان صدا نمیکنی و همچنان بابا هستم.
جمعه هم اولین سالگرد عمو محمدمه.خدا بیامرزتش.چقدر زود گذشت.
راسی سالگرد ازدواج دختر خاله زینب هم نزدیکه.همونی که همیشه بهمون سر میزنه و نظر میزاره و همش به نوشتن من گیر میده..تبریک دخترخاله